یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  معارف حسینی داستان روزه امام حسین علیه السلام    ...

#معارف_حسینی #مصیبت_عطش

🩸از کودکی به جای همه «تشنگی» کشید / ای عهده‌دار مردم بی‌دست و پا، حسین …
{طولانی، اما خواندنی}

در برخی از نقل‌ها آمده است:

🔹 وجود مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام پنج ساله (یا در نقلی هشت ساله) بودند، که یک روز را روزه گرفتند؛ از قضا آن روز، روز بسیار گرمی بود؛ همین که آفتاب بلند شد، فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها دید که لبهای مبارک حسینش خشکیده و رنگ مبارکش زرد شده است.

🔸 لذا فرمود: ای نور دیده‌ام؛ چه شده است که چنین شده‌ای؟ سیدالشهداء علیه‌السلام فرمود: به‌جهت رضای حق تعالی روزه گرفته‌ام. صدیقه کبری سلام‌اللّه‌علیها فرمود: به‌ جهت رضای حق تعالی روزه مگیر! بیا افطار کن!

🔹 در همین حال، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و امیرالمؤمنین علیه‌السلام وارد شدند و مطلع گردیدند که سیدالشهداء علیه‌السلام روزه گرفته و از شدت گرما و حرارت عطش به ضعف و غش افتاده و سرش در دامن فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها است و آن حضرت با دیده‌ای گریان به حسینش می‌نگرد.

🔸 ایشان هم به گریه در آمدند! آب و طعامی طلبیدند و امر به افطار او فرمودند. سیدالشهداء علیه‌السلام خطاب به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرمود: اطاعت شما واجب است ولکن این روزه را به جهت رضای حق گرفته‌ام، التماس دارم که مرا معاف دارید تا به اتمام برسانم.

🔹 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله چون این حال را مشاهده نمود، دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا مرا طاقت دیدن لبهای خشکیده حسین علیه‌السلام نیست و نمی‌خواهم که او را دل شکسته ببینم، خدایا رحم نما و زود روز را به شام برسان که جگر گوشه من تشنه نباشد.

🔸 ناگاه جبرئیل نازل شد، عرض کرد: یا رسول اللّه، حق‌ تعالی سلامت می‌رساند و می‌فرماید: دل خوش دار که هفتاد هزار فرشته را امر فرموده‌ایم که قرص آفتاب را زودتر به جانب مغرب بکشند تا نور دیده‌ات تشنه نباشد! وقتی که شما و فاطمه و علی علیهم‌السلام به جهت تشنگی حسین علیه‌السلام به گریه درآمدید، ملائکه هفت آسمان به گریه درآمدند و دست از عبادت کشیدند و گفتند: خدایا! ما نمی‌توانیم حسین علیه‌السلام را تشنه ببینیم!

🔹 هنوز سخن جبرئیل تمام نشده بود که یک دفعه آفتاب به محل غروب فرو رفت. پس فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها ظرف آبی را بر روی دست گرفته و فرمود: ای نور دیده‌ام، افطار کن! سیدالشهداء علیه‌السلام فرمود: ای مادر! هر طفلی که برای اولین بار روزه می‌گیرد، هدیه‌ای به او می‌دهند!

🔻 صدیقه کبری سلام‌اللّه‌علیها فرمود: ای نور دیده‌ام! خدای متعال آب و نمک دنیا را مهر من قرار داد؛ آن‌ها را به دوستان تو بخشیدم؛

🔻 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز فرمودند: خداوند حوض کوثر را به من داده است، چون روز قیامت شود دوستان تو را از حوض کوثر سیراب می‌کنم و همگی را داخل بهشت می‌گردانم.

🔻 امیرالمومنین علیه‌السلام نیز فرمودند: ای‌حسینم! خداوند اختیار تقسیم بهشت و جهنم را به من واگذاشته، آن را به تو بخشیدم که هر کس از دوستان خود را خواسته باشی به بهشت ببری و دشمنان خود را به جهنم؛ حال افطار کن!

🔖 سیدالشهداء علیه‌السلام سر خود را پیش انداخته بود و انتظار امر خدای متعال را می‌کشید که ناگاه جبرئیل نازل شد و عرض کرد: من هم خادم این آستانم و گهواره جنبان این بزرگوارم! من هم باید نثاری بدهم. یا رسول اللّه! ستاره‌ای در گوشه فلک است که هر سی هزار سال یک بار طلوع می‌کند و من زیاده از سی هزار بار آن را دیده‌ام، گواه باش که هر عبادتی که در این مدت کرده‌ام، به دوستان حسین علیه‌السلام بخشیدم.

📌 اما خداوند عالم فرموده است: حسین علیه‌السلام این روزه را برای رضای من گرفته است و هدیه او، بر من واجب است نه بر شما؛ از جانب من حسین علیه‌السلام را سلام برسان و بگو: در حالی که روزه بر تو واجب نبود به جهت رضای من روزه گرفته‌ای!

📜 قسم به ذات ذوالجلالم که در روزی که خلائق بر من عرضه می‌شوند، این قدر دوستان و گریه‌کنان و زیارت کنندگان تو را به تو ببخشم تا که راضی شوی؛ حال افطار کن. چون سیدالشهداء علیه‌السلام این‌چنین بشارتی را شنید، خوشحال شد و فرمود:«بسم اللّه الرحمن الرحیم» و سپس افطار کرد.

📚 جامع النورین،سبزواری، فصل11 ص110
📚 انوار الشهاده، یزدی، ص142
📚 بحر المصائب،تبریزی، ج1 ص236

✍ شخصیتی که زحمت ما را کشیده است
عالم از ابتدای وجودش ندیده است

دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم
خیلی حسین زحمت ما را کشیده است

منت نهاده بر سرمان، اشک، جاری است
از دل بگو «حسین»، تو را او خریده است

ما را به حال خودمان ول نکرده است
چون بوی کربلا به مشامم رسیده است

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1403-12-15] [ 05:06:00 ق.ظ ]





  جواز روزه نگرفتن مرا صادر فرمایید!   ...

ناصرالدّین شاه، در ماه رمضان نامه‌ای به زعیم شیعیان آن زمان، میرزای شیرازی نوشت که:

▫️من وقتی روزه می‌گیرم  از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی‌ می‌شوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بی گناه می‌دهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر فرمایید !


👈میرزای شیرازی در پاسخ نوشت:
حکم خدا قابل تغییر نیست ولی حاکم قابل تغییر است، اگر نمی‌توانی بر اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص باایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون بیگناهان بیهوده ریخته نشود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1403-12-12] [ 09:49:00 ب.ظ ]





  نتیجه ترحم    ...

#داستان_آموزنده

🔆نتيجه ترحّم

يكى از علماى ربّانى قرن دوازدهم مرحوم سيد محمّد باقر شفتى رشتى معروف به ((حجّة الاسلام شفتى است كه از مجتهدين برازنده و پرهيزكار بود، او بسال 1175 ه‍ ق در جرزه طارم گيلان ديده به جهان گشود و بسال 1260 در سنّ 85 سالگى در اصفهان از دنيا رفت و مرقد شريفش در كنار مسجد سيّد اصفهان ، معروف و مزار علاقمندان است .

وى در مورد نتيجه ترحم ، و فراز و نشيب زندگى خود، حكايتى شيرين دارد كه در اينجا مى آوريم :

حجّة الاسلام شفتى در ايام تحصيل خود در نجف و اصفهان به قدرى فقير بود كه غالبا لباس او از زيادتى وصله به رنگهاى مختلف جلوه مى كرد، گاهى از شدت گرسنگى و ضعف ، غش مى كرد، ولى فقر خود را كتمان مى نمود و به كسى نمى گفت .

روزى در مدرسه علميه اصفهان ، پول نماز وحشتى بين طلاب تقسيم مى كردند، وجه مختصرى از اين ناحيه به او رسيد، چون مدتى بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندى را خريد و به مدرسه بازگشت ، در مسير راه ناگاه در كنار كوچه اى چشمش به سگى افتاد كه بچه هاى او به روى سينه او افتاده و شير مى خورند، ولى از سگ بيش از مشتى استخوان باقى نمانده بود و از ضعف ، قدرت حركت نداشت .

حجّة السلام به خود خطاب كرده و گفت : اگر از روى انصاف داورى كنى ، اين سگ براى خوردن جگر، از تو سزاوارتر است ، زيرا هم خودش و هم بچه هايش گرسنه اند، از اين رو جگر را قطعه قطعه كرد و جلو آن سگ انداخت .

خود حجّة السلام شفتى نقل مى كند: وقتى كه پاره هاى جگر را نزد سگ انداختيم گوئى او را طورى يافتم كه سر به طرف آسمان بلند كرد و صدائى نمود، من دريافتم كه او در حق من دعا مى كند.

از اين جريان چندان نگذشت كه يكى از بزرگان ، از زادگاه خودم شفت )) مبلغ دويست تومان براى من فرستاد و پيام داد كه من راضى نيستم از عين اين پول مصرف كنى ، بلكه آن را نزد تاجرى بگذار تا با آن تجارت كند و از سود تجارت ، از او بگير و مصرف كن .

من به همين سفارش عمل كردم ، به قدرى وضع مالى من خوب شد كه از سود تجارتى آن پول ، مبلغ هنگفتى به دستم آمد و با آن حدود هزار دكان و كاروانسرا خريدم و يك روستا را در اطراف محلّمان بنام گروند، به طور در بست خريدارى نمودم ، كه اجاره كشاورزى آن در هر سال نهصد خروار برنج مى شد، داراى اهل و فرزندان شدم و قريب صد نفر از در خانه من نان مى خورند، تمام اين ثروت و مكنت بر اثر ترحّمى بود كه من به آن سگ گرسنه نمودم ، و او را بر خودم ترجيح دادم .

📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1403-12-11] [ 01:20:00 ب.ظ ]





  هرچه انسان پیر می شود دوصفت دراو جوان تر میشود!   ...

🟣 هر چه انسان پیر می‌شود دو صفت در او جوان‌تر می‌شود!

🔻روزی هارون الرشید به اطرافیان خود گفت: بگردید شخصی را که مستقیماً و بی واسطه از پیامبر اسلام حدیثی شنیده است را نزد من بیاورید. میخواهم از او حدیثی بشنوم. به هارون گفتند دیگر در این زمان -بعد از حدود یک قرن و اندی- بعید است کسی باشد که مستقیم از خود پیامبر کلامی شنیده باشد. هارون گفت بگردید پیدا کنید. پس از مدت ها جست و جو پیر فرتوتی را پیدا کردند و او را در سبد و زنبیلی گذاشتند و نزد هارون آوردند. 

🔻هارون پرسید پیرمرد تو خود از رسول خدا حدیث شنیده ای؟ پیرمرد گفت بله جناب خلیفه من هفت ساله بودم که به اتفاق پدرم خدمت رسول خدا رسیدیم و من یک حدیث از حضرت شنیدم و دیگر هم او را ندیدم هارون خوش حال شد و گفت: کلام پیامبر چه بود؟ پیرمرد گفت: 

قال رسول الله: انسان به مرور پیر میشود و دو صفت در او جوان میگردد؛ حرص و آرزوهای طولانی

🔻هارون کیسه ای طلا به او هدیه داد و مأموران پیرمرد را در سبدش گذاشتند و از تالار خارج کردند پیرمرد به مأموران گفت: مرا برگردانید؛ با خلیفه کاری دارم. گفتند دیگر نمیشود وقتت تمام شد گفت: هنوز که از قصر خارج نشدیم. از شما خواهش میکنم مرا برگردانید کاری دارم. وقتی او را برگرداندند پیرمرد به هارون گفت جناب خلیفه میخواستم بدانم این سکه های طلا فقط برای همین یک بار بود یا جیره هر ماه من است. هارون شروع کرد به خندیدن و گفت: پیامبر راست گفت، پیرمرد من گمان نمیکردم تو تا همین در قصر زنده بمانی و فرصت استفاده از همین یک کیسه طلا را پیدا کنی؛ حال تو حرص ماه های آینده را می زنی و آرزوی آن را داری؟!

📗معادشناسی (طهرانی)، ص۲۷

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1403-12-09] [ 01:38:00 ب.ظ ]





  رهایی از فقر در بیان پیامبر اکرم   ...

✍رهایی از فقر در بیان پیامبر اکرم

🔹شخصی به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و از فقر خود شکایت کرد.حضرت به او فرمود : هر وقت داخل خانه ات شدی

1️⃣ سلام کن هرچند کسی در خانه نباشد
2️⃣ بر من صلوات بفرست.
3️⃣ سپس سوره قل هو الله احد را یک مرتبه بخوان ، تا فقرت برطرف شود.


آن مرد چنین کرد و چیزی نگذاشت که آن قدر رزق و روزی اش زیاد شد که به همسایگانش نیز کمک مالی می کرد.


▪️میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
📚اسرار الصلاه، ص ۲۶۲

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1403-12-06] [ 02:30:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما