یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  ازیکی از تجار ور شکسته نجف نقل میکرد:   ...

از یکی از تجار ورشکسته نجف

نقل میکرد:

این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:زن بردار بریم نجف،الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.? 

زنم بهم گفت: مرد حسابی ، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بلندشبم بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین هست، درس میشه.

بهش گفتم: زن اگه امام حسینم بخواست کاری بکنه تا الان کرده بود

? ? ? ? ? ? 

میگفت: هرچی به زنم گفتم بیا بریم توجه نکرد و حرف خودشو زد، فقط برای آخرین بار رفتم باهاش اتمام حجت کنم.

گفتم: زن اگه نیای بریم میانا، آبرومون میره ها. بازم گوش نکرد و کار خودشو کرد.

همینجوری که استرس داشتم و نمیتونستم یه جا بند بشم و هی خودمو میخوردم:

دیدم عصر شده، یه دفعه اولین دسته ی عزاداری آقا ابی عبدالله وارد خونه شدن.

رفتم پیش زنم، با عصبانیت بهش گفتم:

دیدی اومدن، دیدی آبرومون رفت، حالا خوبت شد؟

*آبرومونو بردی حالا برو جواب بده…*

*بازم کار خودشو میکرد و به من توجهی نمیکرد.*

*تو همین لحظه دومین دسته اومدن، سومین دسته، چهارمین دسته، هی دسته های عزاداری امام حسین وارد خونه میشدن و هی من نگران تر…*

*اذان مغرب شد…*

*وایستادن نماز خوندن…*

*عشا رو که خوندن رفتم گفتم: ما امشب چیزی نپختیم، یه چیز ساده ای میل کنید مث نون و پنیرو هندونه ایشالله از فردا شروع میکنیم…*

? ? ? ? ? ? ? 

*میگفت:*

*شام خوردن و رفتن حرم زیارت، نصف شب شد خوابیدن، تا* *خوابشون برد بلند شدم قبامو پوشیدم، عبامو انداختم، عرق چینمو سرکردم و نعلینمو پا.شال و کلا کردم برم نجف.*

*رفتم به زنم گفتم: زن این تو و این عزادارا و این امام حسین…*

*من دیگه تحمل موندن و آبروریزی ندارم…*

*میرم نجف و تو کربلا نمیمونم…*

*فقط تو کربلا یه کار دارم!*

*زنم گفت: چی کار؟*

*گفتم: الان میرم بین الحرمین، حرم حسینم نمیرم ، میرم حرم عباس…*

*به عباس میگم: برو به این داداشت بگو خیلی مشتی هستی، خیلی با مرامی، خوب آبروی این چن سالمونو حفظ کردی…*

? ? ? ? ? ? ? 

*هرچی زنم گفت: بمون نرو…*

*منو تنها نزار. محل* *نذاشتم و از خونه زدم بیرون اومدم تو کوچه، باید دست راست برم حرم حسین گفتم نمیرم قهرم، پیچیدم برم حرم عباس تو راهم دیدم یه حجره بازه…*

*(قدیما تو بین الحرمین عرب ها حجره و دکان کاسبی داشتن)*

*خیلی تعجب کردم، گفتم:ساعت از نصف شبم گذشته، چطور میشه یه حجره باز باشه.*

*تو دلم گفتم این دیگه کیه که تا این موقع شب ول نکرده کاسبی رو؟!کنجکاو شدم بینم کیه.رفتم جلو دیدم آ سید حسینه…*

*آسید حسین استادم بوده و من اینجا تو همین حجره شاگردیه همین آسید حسینو میکردم…*

*خیلی خوشحال شدم.رفتم جلو*

*آسید حسین سلام علیکم جوابمو داد سلام علیکم.*

*گفتم : آسید حسین چی شده تا این موقع حجره موندی؟*

*بهم گفت: این چیزارو ول کن، روضه نداری امسال؟!*

*اشک تو چشام جمع شد و گفتم آسید حسین تو که وضع مارو میدونی تو کربلا ورشکست شدم یکی نیست حتی یه پول سیاهی برای روضه ی امام حسین بهم بده آسید حسین یه نگاهی بهم بهم انداخت گفت:*

*چی میخوای؟*

*گفتم: چیو چی میخوام؟*

*گفت:برای روضت چی لازمته؟*

*گفتم:برنج میخوام،شکر میخوام، چایی میخوام، گوشت میخوام، هیزم میخوام، سیب زمینی میخوام، پیازمیخوام.فلان و *فلان و فلان میخوام …*

*بهم گفت: بیا بردار برو  گفتم: چیو بردارم برم؟ گفت:*

*همینایی که الان گفتی هرچه قدر میخوای ببر،*

*نگاه کردم تو دکانش دیدم پر از همه چیزاییه که میخوام…*

*گفتم: من پول ندارم آسید حسین*

*گفت: کی پول خواست از تو؟*

*سرم داد کشید مث همون روزای استادو شاگردی: بیا هرچی میخوای بار گاری کن بردار بروهمه چیو بار گاری زدیم تموم شد*

*گفتم: آ سید حسین، ممنونتم کمکم کردی نذاشتی آبروم بره…ولی من این همه بارو چطوری ببرم؟*

*اومد جلو تکیه داد به زنجیر آویزونه دم حجرش*

*روشو کرد طرف حرم حسین صدا* *زد:عباس،اکبر،قاسم،عون،جعفر بیاین این بارارو ببرید*

*تو دلم گفتم: نگاه آسید حسین چقدر شاگرد گرفته، من یکی بودم شاگردشا…*

*تا این موقعم بیدارن شاگرداش…*

*خواستم برم خونه بهم گفت وایسا کارت دارم رفت از ته حجرش یه چیزی بیاره*

*وقتی اومد دیدم دوتا شمع دونی خوشگل سبز رنگ گذاشت به دستم گفت اینم هدیه ی مادرم فاطمه، برو یه گوشه از روضتو روشن کن. نفهمیدم منظورش از مادرش فاطمه چیه؟*

? ? ? ? ? ? 

*اینقدر خوشحال بودم که گفتم حالا که که کارمون درست شد برم حرم آقا از آقا معذرت خواهی کنم…*

*بگیم آقا غلط کردیم نفهمیدیم. ببخشید، اما این دوتا شمعدونی تو دستام بود اذیتم* *میکرد.گفتم: میرم* *اینارو میدم به خانمم و بهشم میگم کارمون جورشده و برمیگردم حرم.*

*رسیدم سرکوچه دیدم گاری با بار جلو در گذاشته و زنم داره دورش میگرده و بال بال میزنه*

*رسیدم دم در خونه زنم بهم گفت: کجا ریش گرو گذاشتی؟*

*کجا نسیه آوردی؟*

*بهش گفتم: زن کارمون راه افتاده و درست* *شده،این شمعدونی هارو بگیر من برم از آقا معذرت خواهی کنم بعد که اومدم تعریف میکنم برات.*

*زنم گفت حالا از کی گرفتی اینارو؟*

*گفتم: از آسیدحسین.اون ایناروبهم داد.*

*زنم دادزد سرم که: مرد! ورشکست که شدی دیونه شدی؟*

*گفتم:چرا؟*

*گفت:آسیدحسین20ساله مرده*

*گفتم: زن به عباس قسم من الان بین الحرمین درحجره ی آ سید حسین بودم*

*باورش نشد. گفت صبر کن خودم بیام ببینم چی شده.؟*

*رفتیم بین الحرمین، تا به حجره ی آسید حسین رسیدیم دیدم در حجره ی آسید حسین خاک گرفته،عنکبوتا تار* *بستن.یه وقت یادم افتاد خودم آسید حسینو غسل دادم، خودم کفنش کردم، خودم خاکش کردم.*

*به زنم گفتم تو برو خونه*

*خودم اومدم تو حرم حسین چسبیدم به ضریح و گفتم آقا غلط کردم*

*برات کربلاتونو از دست حضرت عباس بگیرید

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-05-26] [ 09:30:00 ق.ظ ]





  عاقبت ادعای دروغین روضه خوان!   ...

⚫️عاقبت ادعای دروغین روضه خوان!

?آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):

?روضه خوان های قدیم اول شروع روضه شان میگفتند: 

« یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک فَاَفُوزُ فَوْزاً عَظیٖما» یعنی ای کاش ما هم در رکاب تو ای حسین بودیم و به آن رستگاری بزرگ می رسیدیم.

?یک نفر روضه خوان مقید بود حتما این جمله را هر بار بگوید. 

?یک شب برای اینکه به این شخص بفهمانند که تو اهل این ادعا نیستی، در عالم خواب دید که روز عاشوراست. 

?لشکر ابن سعد این طرف و

لشکر امام حسین علیه السلام آن طرف صف آرایی می کردند.

?او در خواب مراقب بود که مبادا امام حسین علیه السلام او را ببیند و بگوید بیا مرا یاری کن.

 ?اتفاقا امام حسین علیه السلام او را دید و گفت:

 «آشیخ حسین،بیا این اسب و زره و شمشیر را بگیر و مرا یاری کن!»

?او هم به ناچار اسب آقا را گرفت، سوار شد، زره را پوشید و شمشیر را برداشت،

 اما با این حال مراقب بود که به محض اینکه آقا به خیمه گاه میروند فرار کند، که همینطور هم شد.

✳️ به محض اینکه امام حسین علیه السلام وارد خیمه شدند،

اسب امام علیه السلام را برداشت و فرار کرد.

⚫️وقتی از خواب بلند شد فهمید که یک عمر دروغ میگفته که: 

«یا لَیتَناٰ کُنّا مَعَک فَاَفُوزُ فَوْزاً عظیما»

و امشب به او فهماندند که تو مرد این حرف نبودی!

?مگر کسی می تواند حبیب بن مظاهر یا زهیر بشود؟

 در شب عاشورا امام حسین علیه السلام فرمودند: «من بیعت خود را از شما برداشتم ، هر کدامتان دست یکی از افراد خانوادهٔ مرا بگیرید و از اینجا بروید»

♦️حضرت سرشان را پایین انداخته بودند که اصحاب خجالت نکشند.

✨ اما زهیر در همان حال به امام حسین علیه السلام عرض کرد:

«آقا، ما اگر هزار مرتبه در راه شما شهید شویم ، دست از یاریتان بر نخواهیم برداشت.»

?در محضر آیت الله مجتهدی ره

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:55:00 ق.ظ ]





  مراقب قوانین معکوس دنیا باشیم   ...

*مراقب “قوانین معکوس” دنیا باشیم!*

در دستگاه خدا برخی چیزها، معکوس عمل می‌کند و این سرُّالاَسرار دنیاست.

صدقه دادن، ظاهراً پول را کم می‌کند اما در واقع معکوس عمل می‌کند و ما را از فقر نجات می‌دهد.

امام معصوم(علیه‌السلام) می‌فرمایند:

اگر فقیر شدی، بیشتر صدقه بده!

 خمس و زکات هم معکوس عمل کرده و ما را غنی‌تر می‌کند.

دنبال قدرت ندویدن، معکوس عمل می‌کند و او مثل سایه به دنبال تو می‌دود.

 فکر آباد کردن آخرت، معکوس عمل می‌کند و دنیایمان را آباد می‌کند.

 وقتی وقتمان را صرف نماز ، دعا و عبادت کردیم ، معکوس عمل کرده و برکت به وقتمان می‌دهد.

وقتی به خودمان در راه خدا سخت می گیریم، معکوسش این است که سختی های دنیا که برای همه هست، برای ما آسان میشود و گاهی آسان تر.

معکوس کمتر خوردن، سلامتی ست. 

وقتی یاد مرگ کنیم، معکوس عمل میکند و دلمان زنده و شاداب می‌شود.

 چشم هایمان را از حرام ببندیم، بیشتر از بقیه می بینیم و میفهمیم! 

وقتی سکوت اختیار کنیم، بیشتر از کسی که زیاد حرف میزند جلوه میکنیم.

حجاب و پوشاندن خود از نامحرم، “وقار” را بیشتر گرفتن می‌کند و قرآن نیز بر این موضوع تاکید دارد.

وقتی جانت را در راه خدا میدهی و شهید میشوی، معکوس عمل کرده و خداوند تو را زنده میداند :

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ 

هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند، مرده مپندارید بلكه زنده‏ اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند.

وقتی نیرنگ میزنیم و چاهی برای کسی میکنیم، معکوس عمل کرده و خودمان دچار نیرنگ میشویم و  اول در چاه می افتیم!

وقتی مهمان دار میشویم، برکت به سفره مان می آید و بارها دیده ایم با همان غذای همیشگی، همه سیر میشوند.

وقتی بچه دار میشوی نیز قانون معکوسهای دنیا اِعمال میشود و برکت و رزق و روزی ات زیاد میشود! 

 آری! انسان عاقل که قانون های معکوس دنیا را چشیده و از عمق وجود درک کرده، هیچوقت قبل از بچه دار شدن شروع به جمع و تفریق زدن هزینه پوشک و شیرخشک و لباس و نان و…. نمیکند چون میداند این ظاهر ماجراست و باطن ماجرا معکوس عمل کرده و آن بچه روزی خودش و خانواده را با خودش می آورد. 

و این گونه است که خدا از مردم میخواهد اندکی در کار دنیا و قانون حاکم بر آن( معکوس عمل کردن) تأمل کنند بلکه به بیراهه ای که شیطان به دروغ جلو آنها تزئین می‌کند، پا نگذارند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:52:00 ق.ظ ]





  داستان هنده همسر یزید کنیز حضرت زینب (س)   ...

⚫⚫⚫⚫⚫⚫

???

✍ داستان هنده همسر یزید، کنیز حضرت زینب (س)

? زن یزید که سالهاى پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست حضرت زینب(س) کامل تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد. 

یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتى از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود. یزید گفت شب برو.

? چون شب فرا رسید، بوی خوش غذایی که زن شامی با خود آورده بود، کودکان را وادار کرد تا دور او جمع شوند، سینی پر از غذا برای خرابه نشینان… اما هیچ کدام دست به سوی غذا نمی‌بردند…. خانم ام کلثوم(س) گفتند صدقه بر ما حرام است. زینب(س) بلند شد و به پیشواز زن آمد و فرمود: زن! مگر نمی‌دانی این گونه صدقات بر ما حرام است؟ برای چه این طعام را آورده‌ای؟ 

زن گفت: به خدا قسم این صدقه نیست، بلکه نذر است که بر من اجرای آن لازم است و برای هر اسیر و غریب طعامی به رسم هدیه می‌برم.

? زن این پا وآن پا کرد و با شرم گفت: من در ایام کودکی در شهر رسول خدا (ص) بودم و به مرضی دچار شدم که طبیبان و پزشکان از معالجه من عاجز شدند. چون پدر و مادرم دوستدار اهل بیت (ص) بودند، مرا برای شفا به خانه امیرالمومنین (؏) بردند و از فاطمه زهرا (س) طلب شفا کردند. 

✨ درآن زمان حسین (؏) به خانه آمد. علی (؏) فرمود: ای فرزندم! دست بر سر این دختر بگذار و از خدا شفای او را بخواه! حسین (؏) چنین کرد و از برکت مولایم شفا پیدا کردم. تا کنون هیچ مریضی در من راه نیافته است… گردش روزگار مرا به این سرزمین کشانده است و از مولای خویش دور مانده‌ام.

? نذر کردم هرگاه اسیر یا غریبی را ببینم تا حدی که امکان دارد به او احسان نمایم. برای سلامتی آقایم حسین (؏)، تا شاید بار دیگر به زیارت او نائل شوم و جمال ایشان را دیدار نمایم.

? فرمان داد تا تختی در خرابه نصب کردند. بر تخت قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متأثر گردانید و سؤال کرد: اى زن اسیر، شما از اهل کدام دیارید؟

حضرت زینب(س) فرمود: از اهل مدینه.

آن زن گفت: عرب همه‌ی شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا(ص). 

آن زن از تخت فرود آمد و به روى خاک نشست.

حضرت زینب(س) سبب را سؤال کرد

? گفت: به پاس احترام مدینه رسول خدا(ص) 

اى زن اسیر، تو را به خدا قسم مى‌دهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته‌اى؟

حضرت زینب (س) فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شده‌ام.

 آن زن گفت: اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب کردى. تو را به خدا قسم مى‌دهم، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤمنین(؏) عبور نموده و هیچ بى‌بى من حضرت زینب(س) را زیارت کرده‌اى؟

✨ حضرت زینب (س) دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد فرمود: حق دارى زینب را نمى‌شناسى… من زینبم

⁉ زن گفت: اگر تو زینبی پس حسینت کو؟

حضرت زینب(س) فرمود: ای زن، از حسین پرسش مى‌کنى؟! این سر که در خانه یزید منصوب است از آن حسین (؏) است. 

آن زن از شنیدن این کلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش افتاد. مانند شخص دیوانه، نعره زنان، به بارگاه یزید دوید.

فریاد زد: اى پسر معاویه ، سر پسر دختر پیغمبر(ص) را در خانه من نصب کرده‌اى با اینکه ودیعه رسول خداست…

? واحسیناه، واغریباه، وامظلوماه، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز على رسول الله و على امیرالمؤمنین

? یزید یک باره دست و پاى خود را گم کرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد که مى‌رفت در خانه تاریک و لطمه به صورت مى‌زد ….

? یزید چاره‌اى جز این ندید که خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض کند، لذا به عیال خود گفت: برو آنان را از خرابه به منزلى نیکو ببر. آن زن به سرعت، با چشم گریان شیون کنان، آمد زیر بغل حضرت زینب(س) را گرفت و گفت : اى سیده من، کاش از هر دو چشم کور مى‌شدم و تو را به این حال نمى‌دیدم. 

اهل بیت(؏) را برداشت و به خانه برد و فریاد کشید: اى زنان مروانیه، اى بنات سفیانیه، مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادى بکنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (؏) و آل یس و طه مى‌باشند.

? ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۱۹۱

••●✦✧✦✧✦●••

زینب اسیر نیستــــ

دو عــالــم …

اسیـــــر اوستــــ

#الهی_بحق_زینب_الکبری

#عجل_لولیک_الفرج

━━━ ━━━ ━━━

???????

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا 

خدایا عواقب امور ما را با ظهور و حضور مهدی فاطمه ع پیوند داده وگره بزن آمییییییین ،❤️??❤️

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:50:00 ق.ظ ]





  امام حسین(ع) میفرمایند:   ...

?شخصی در محضر امام حسین علیه السلام گفت:

 *اگر به نا اهل نیکی شود؛ در حقیقت آن نیکی به هدر رفته است، حضرت فرمود:* 

 *خیر چنین نیست ، نیکی و احسان بایستی مانند باران سیل آسا باشد که هر نیک و بدی را شامل گردد.* 

بحار ج۷۴ ص۴۰۹

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:44:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم