یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          





جستجو





  من که وضو ندارم   ...

✨﷽✨

#من_که_وضو_ندارم…

✍روز عید غدیر بود که در خدمت مرحوم حاج اسماعیل دولابی رحمه الله به دیدن مرحوم جعفر آقا مجتهدی رحمه الله رفتیم ؛ به محض نشستن مرحوم حاج اسماعیل سخن را درباره توحید شروع کرد و مطالب بلندی آنروز از زبان شریفشان جاری شد و جمعی از حاضرین و برادران که به هر دو بزرگوار ارادت داشتند غرق در حضور و معرفت بودند ؛ فقط یک طلبه جوان که اول سلوکش بود به عنوان اعتراض به حاج آقا [دولابی] بلند گفت:

 آقا روز عید غدیر است از علی بگو ، مرحوم دولابی بلافاصله فرمود :آخر من وضو ندارم ، اول باید وضو بگیرم و بعد اسم مبارکش را به زبان بیاورم؛ جعفر آقا مجتهدی  با یک حالتی پر از شور و شادی به زبان خودشان فرمودند: ایلد احسنت، احسنت، احسنت! ایلد حاج آقا خوب گفتی.

بنده هیچوقت مرحوم جعفر آقا رحمه الله را به این خوشحالی ندیده بودم.

📚شیخ عبدالقائم شوشتری

خرمن معرفت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1402-05-16] [ 01:47:00 ب.ظ ]





  گریه باید عزم آفرین وحرکت دهنده باشد   ...

✨﷽✨

✳️ گریه باید عزم‌آفرین و حرکت‌دهنده باشد

✍ گریه بر #امام_حسین علیه‌السلام، و همین‌طور گریه بر فراق #امام_زمان (عج) باید #عزم‌آفرین و #حرکت‌دهنده باشد، نه گریه از سر ناامیدی و عجز و ناتوانی. #منتظر_ظهور نباید ساکت و خموده فقط بر فراق امام زمان گریه کند، بلکه گریه باید در او ایجاد سوز و عطش و درنتیجه، ایجاد تحرک کند. چنین اشک و آهی است که مایه‌ی تداوم نهضت امام حسین علیه‌السلام و حیات نهضت عاشورا خواهد بود؛ همان‌گونه که امام سجاد و سایر ائمه علیهم السلام بعد از ایشان با گریه بر مظلومیت امام حسین علیه‌السلام، نهضت عاشورا را زنده نگه داشتند.

 احیای امر اهل‌بیت علیهم‌السلام از طریق مجالس و ذکر مصیبت و گریه بر ایشان میسر است. به تعبیر امام خمینی(ره): گریه کردن بر شهید، زنده نگه داشتن نهضت است. این که در روایات هست که کسی که گریه کند یا بگریاند یا تباکی کند، برای این است که… این نهضت امام حسین علیه‌السلام را دارد حفظ می‌کند. 

👤 استاد محمدرضا عابدینی

📚 برگرفته از کتاب ادب عاشقی ص ۹۲

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:44:00 ب.ظ ]





  خوشحالی از خبر شهادت   ...

✨﷽✨

#خوشحالی_از_خبر_شهادت

✍شهید دستغیب یک هفته قبل از شهادتشان به دیدار آقای نجابت رفتند. آقایی که ناقل این جریان است ، می‌گوید من آقای دستغیب را به منزل آقای نجابت رساندم و خودم در بیرونی منتظر نشستم و آقای دستغیب به داخل رفت و با آقای نجابت خلوت کرد. بعد از مدتی از اتاق صدای #قهقهه شنیدیم. بعداً دوباره آقای دستغیب را سوار ماشین کردم و به منزل رساندم ؛ اما آقای دستغیب دیگر ساکت شد ، غذایش هم خیلی کم شد ؛ کاملاً در حال مراقبت بود تا اینکه جمعه شد و ایشان شهید شدند. 

فرد بمب‌گذار خودش را به ایشان چسباند و ایشان تکه‌تکه شد. مرحوم #انصاری_همدانی قبلاً به آقای دستغیب وعده داده بود که به مقامات بالا خواهد رسید. آقای نجابت که از حیث مقامات بالاتر از آقای دستغیب بود، به ایشان وعده داد که موعد رسیدن به آرزویت فرارسیده‌است. 

معلوم است کسی که عمری برای یک آرزو زحمت کشیده باشد و به او بگویند این آرزو در شُرُف برآورده شدن است، قهقهه می‌زند. ایشان طی یکی دو دقیقه (مدتی که به شهادت رسیدند) از شر تمام سنگ و کلوخ‌هایی که سر راهشان بود، خلاص شدند و خورشید برایشان طلوع کرد.

📚به نقل از آیت الله جاودان 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:43:00 ب.ظ ]





  مراسم عقد شهید حمیدسیاهکالی   ...

🔆 کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید:  عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ 🧐🤔

🍁 به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب😳😐 به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟🙄  رک و راست گفتم : بله میگیرم، 😁😌

🍁 حمید خندید😄 و گفت: چشم مهریه رو میدم😍😍، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد 🙂و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم،😊 حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه 

🍁 بعد از خواندن خطبه عقد 🧔🏻 به رستوران رفتیم،🍔 تا غذا 😋حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! 😉 پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!  😁

🍁 حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید😇😇 چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من!❤️🌷شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:41:00 ق.ظ ]





  یکی از عجیب ترین حوادث تاریخ ایران   ...

🔴نهم مرداد ۱۲۸۸  یکی از عجیب ترین حوادث تاریخ ایران بوقوع پیوست 

⏪ پس با هم این حادثه تکان دهنده رو مرور میکنیم تا اگاه شویم و نه عبرت ایندگان

‼️روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری (۹ مرداد ۱۲۸۸)، کیفیت غسل و کفن و دفن …😭😥‼️

در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد

جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند

به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا …..

▪️تحویل جنازه

عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب … به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشه‌ای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند.

▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد.

بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم.

سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم.

یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند.

صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچ‌کاری کردیم.

♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم.

🏴 کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشت‌دیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام می‌دادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال می‌افتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان.

🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش  مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست.

همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم.

شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبره‌ای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد

نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت.

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است .

📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید& نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲ -

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1402-05-15] [ 04:57:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما