یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  نگاه به نامحرم   ...

محمدهادی تو راه اربعین یہ چفیہ
رو سرش مینداخت تا چشماش نامحرم نبینہ …
اعتقادداشت‌ومیگفت:
با نگاه بہ نامحرم ؛
راه شهادت بستہ میشہ .
#شهیدمدافع‌حرم‌محمدهادی‌ذولفقاری
#اربعین

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1403-05-29] [ 05:45:00 ب.ظ ]





  سختیهای دنیا   ...

ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ که ﭘﻬﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ به  ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ زند ﺭﺍ ﺩﻳﺪی؟

ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ 

ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ

ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ.

ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ 

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﻦ…ﻣﻦ… ﻣﻦ… ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ

ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ 

ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ

سلام صبح آدینتون به کام╭┅═🍃🖤🍃═┅╮

 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1403-05-26] [ 08:56:00 ق.ظ ]





  میوه ضد افسردگی   ...

✅ میوه ی ضد افسردگی

✍امام باقر علیه السلام: میوه به، غصه و دلتنگی شخص محزون را از میان می برد، مانند اینکه انسان، با دستش عرق پیشانی خود را پاک می کند.

📚الکافی،ج۶،ص۳۵۸



موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1403-05-25] [ 04:36:00 ب.ظ ]





  شفای سردار کاظمی به دست حضرت زهرا سلام الله علیها    ...

🟡 ماجرای تجربه نزدیک به مرگ سردار شهید کاظمی و شفای سر او به دست حضرت زهرا سلام الله علیها…

🌹سال ۱۳۶۱ در عملیات آزادی خرمشهر، حاج احمد کاظمی فرمانده تیپ نجف در حین عملیات ترکش بزرگی به سرش خورد و به سختی مجروح شد. او را به بیمارستان بردیم. از بس خونریزی داشت بی‌هوش شد و به حالت کما رفت.
نمی‌دانستیم زنده است یا شهید شده اما یک دفعه از جا پرید به من گفت: پاشو باید بریم خط! هر چه اصرار کردیم بی فایده بود. بالاخره با همان پانسمان موقت راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم شما بیهوش بودی چه شد که یکدفعه از جا پریدی و…؟ جواب نمی‌داد قسمش دادم گفتم به من بگید که چی شد؟
☘نگاهی به چهره من انداخت و گفت بهت میگم به شرطی که تا زنده‌ام به کسی حرفی نزنی… بعد ادامه داد وقتی توی اتاق خوابیده بودم یکباره دیدم خانم فاطمه زهرا (س) آمدند داخل اتاق به من فرمودند: چیه!؟ چرا خوابیدی؟ گفتم: «سرم مجروح شده نمیتونم ادامه بدهم.» حضرت زهرا (س) دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو بلند شو چیزی نیست برو به کارهایت برس. وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت: من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما بر حق هستیم ولی امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.
✨حاج احمد کاظمی و جمعی از نیروهای سپاه در سال ۱۳۸۴ در جریان مأموریت نظامی به شهادت رسیدند.


📕کتاب بازگشت






موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:45:00 ق.ظ ]





  ماجرای جالب مواخذه پیرمرد تجربه گر بخاطر یک فریاد کوچک سریک بچه   ...

☘ در یکی از شهرهای مرکزی ایران مشغول کاسبی هستم. ما در کنار مسجد محل حسینیه‌ای داریم و افتخار دارم سالها خادم این حسینیه هستم. چند سال قبل در ایام فاطمیه، چند شب برنامه سخنرانی و مداحی داشتیم. شب اول بود که مداح مشغول عزاداری بود و حسینیه تاریک شد.

یکی از بچه های نوجوان هیئت مرتب بیرون می‌رفت و بر می‌گشت. رفت و برگشت او باعث میشد چراغ ورودی حسینیه که دارای حسگر بود روشن و خاموش شود و نور حسینیه تغییر کند. همه توی حال خودشان بودند و کسی توجه نمی‌کرد، اما من حساس بودم با ناراحتی به راهرو رفتم و دست این پسر بچه را گرفتم و با عصبانیت گفتم یا بنشین یا برو بیرون. این پسر بچه از ترس گوشه حسینیه نشست و تا آخر مجلس چیزی نگفت. اما از فردا شب دیگر به حسینیه نیامد. 

🔻مدتی بعد کرونا باعث شد که تا پای مرگ رفتم. من شنیدم که پزشکان می‌گفتند این پیرمرد رو رها کنید تمام ریه هایش درگیر است کارش تمام می‌شود، بروید به جوان ها برسید. همین موقع برای یک لحظه احساس کردم همه چیز تمام شد. روح از بدنم خارج شد و به آسمانها رفت. من مثل برخی‌های دیگر مرور اعمالم را دیدم اما مهمتر از آن متوجه شدم مقام و منزلت حضرت زهرا (س) در برزخ بسیار عظیم است و به شفاعت ایشان اهل محشر می‌توانند نجات پیدا کنند.

☘خوشحال بودم که من در حسینیه و هیئتی به نام ایشان خادم بوده و عمرم را سپری کردم. اما قبل از اینکه بخواهم به این مطلب افتخار کنم در مرور اعمال همان شب را به من نشان دادند و اینکه آن پسر بچه پس از ماجرای آن شب و عصبانیت من، دیگر سراغ مسجد و هیئت نیامد. 

🔻در مرور زندگی هیچکس مرا مواخذه نکرد این من بودم که خودم را قضاوت میکردم! گویی فشار سنگینی که در نتیجه برخورد نامناسب من به آن پسر وارد شده بود صدها برابر شده و حالا به من وارد میشد. غیر مستقیم فهمیدم که به من نهیب میزنند که تو چه کاره بودی که برای هیئت حضرت زهرا (س) تعیین تکلیف کنی و با یک نوجوان اینگونه برخورد کنی؟ او چه کار خلاف شرعی انجام داده بود؟

📗کتاب نسیمی از ملکوت 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:41:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم