یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    





جستجو





  شکستن دل امام زمان   ...

✍خواهشمندم از همه عزیزان چند بار این مطلب را بخوانند 

شکستن دل انسان مۆمن به تعبیر روایات و آیات قرآنی، که احترامی بیش از کعبه دارد

اما ما با گناه کردن هایمان داریم دل کسی را میشکانیم که هزاران برابر از پدر و مادر به ما نزدیک تر و مهربان تر است و همیشه و همه حال دارد برای ما شیعیان اش دعا می‌کند 

آن هم امام حی و حاضر حجت ابن الحسن المهدی آقا امام زمان (عج) 

برادران و خواهران عزیزم هرکسی که دارد این مطلب را می‌خواند

 بیایید  با امام زمان مان  عهد ببندیم دیگر گناه نکنیم تا قلب امام زمان( عج) شکسته شود اگر گناه کردیم استغفار کنیم 

فردا قیامت هر جمعیتی را با امام شان میارن 

امام صادق(ع) فرمودند 

افراد دوران پیامبر (ص) با پیامبر میارن 

افراد دوران آقا امير المومنین (ع)را با آقا امیر المومنین (ع) میارن 

من و شماها راهم با امام مهدی(عج)میارن گروه گروه و دسته بندی شده و مرتب 

یه وقتی خدایی نکرده امام زمان (عج )گلایه مارا پیش مادرش زهرا س کنه 😭

بگه این فرد خیلی مرا اذیت کرد 

بیاییم از همین امروز عهد ببندیم 

دلمون بدیم دست آقا امام زمان(عج)

بگوییم آقا جان یه نگاه ولایتی به ما بفرما 

مارا در مسیر و رکاب خودت قرار بده

ما بد ها راهم‌ عوض کن 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1403-06-31] [ 07:49:00 ق.ظ ]





  نماز شب توشه عجیبی ست   ...

نماز شب توشه عجیبی‌ست …🍃

نماز شب ، مستجاب کننده 

دعای مومن است 🌱

آیت اللّٰه بہجت (ره):

نماز شب را ترك نکنید ؛ نماز شب 

کلیدحل همه‌ی مشکلات زندگی‌است. 

مردم خیلی تلاش می کنند، اما نتیجه 

و مقصود خود را نمی یابند زیرا کلید 

را نیافته اند .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1403-06-29] [ 12:54:00 ق.ظ ]





  تلنگر شبانه   ...

⚠️ #تــݪنگـرشبانه

👈 مــثل پیــراهـن

شما یک پیراهن پیدا کن که بدون زخم

سوزن پیراهن شده باشد مـحال است!!

#آدمی هم همین‌طور است باهمین زخم

زبــــان‌ها ، با همین طـــــعنه‌ها ، با همین

نیـش‌ها ، باهمیــن برچسب‌ها ، ناســزاها

#رشــــد می‌ڪند درست مثل کودی کـہ

پای گــل بریزند.

پس، از این حــرف هـایی که گاه گـاهــے

می شنـوی دلــگیـر نباش! مـلـول نبــاش!

گله مــند نباش!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1403-06-28] [ 08:18:00 ب.ظ ]





  آرامش برگ یا سنگ؟   ...

💢آرامش برگ یا سنگ؟

مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.

استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست .

مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: ” عجیب

آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است.

به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟”

استـاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت

و گفت : به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود

را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.

سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت

و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش

داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.

استاد گفت: “این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو بــه من بگو

آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را …؟!”

مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:

“اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا

و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!

لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد.

من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!”

استاد لبخندی زد و گفت: “پس چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟

اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تــاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم

هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.”

استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد.

چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی مرد جوان از استاد پرسید: “شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب

می کردید یا آرامش برگ را؟”

استاد لبخندی زد و گفت : “من در تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم

در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم .

مــن آرامـش بـرگ را مــی پسندم🌺

حکایت .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1403-06-26] [ 01:28:00 ب.ظ ]





  نقل داستانی از عنایت امام زمان (عج)   ...

🖊نقل داستانی از عنایت امام زمان(عج)

📝استاد #آیت_الله_فرحانی :

🔹‌آیت‌الله فلسفی(ره) داستانی نقل می‌کند که بسیار پندآموز است و در آن تذکرات عجیبی دارد؛ ایشان می‌فرمود: در یکی از روستاهای شاهرود، عالمی ‌بود که کار دینی و تربیتی می‌کرد و مردم به او ارادت داشتند. 

📌او پسرش را برای تحصیل به شهر دیگری فرستاده بود؛ اما این پسر چندان درس نخوانده بود و چیزی در ایام تحصیل جمع نکرده بود. آن عالم که از دنیا رفت، مردم به اعتبار فضل و علم پدر، پسر را به جای او گذاردند. پسر نماز میّت می‌خواند، صیغۀ عقد می‌خواند، صیغۀ طلاق می‌خواند؛ اما همه باطل!

🔸 روزی پسر به فکر افتاد که واقعیت را بازگو کند و بیش از این، آخرتش را خراب نکند. مردم پس از فهمیدن واقعیت او را زده و از روستا بیرون انداختند. خودش نقل می‌کند: از شاهرود که خارج شدم، آقایی مرا به اسم صدا زد و از من پرسید: «چرا ‌‌این‌گونه‌ای؟» گفتم: من اشتباه کردم، گناه کردم و خلاصۀ جریان را تعریف کردم. آن آقا به من گفت: «به تهران و مدرسۀ نصرالدین برو. حجرۀ شماره 16 این مدرسه خالی است. شخصی به اسم آقامیرزا آنجاست. 

🖇به او بگو کلید این حجره را به تو بدهد و به او بگو: آقامیرزا! خود شما هم باید درسی برای من بگذاری و مرا تعلیم دهی.» من هم سرم را پایین انداختم و به تهران رفتم. آدرس درست بود. تا به آقامیرزا گفتم، اطاعت کرد. کلید را آورد و به من داد و پیشنهاد تدریس را نیز پذیرفت. 

🔺آقامیرزا می‌گوید: دیدم او جوانِ عجیبی است و اطلاعات ویژه‌ای دارد. در طول تدریس، خاصیت‌هایی را در ایشان دیدم. من بیشتر اوقات بدون مطالعه و آمادگی قبلی به او درس می‌گفتم و به عنوان مدیر و متولی حوزه، نظم خاصی نداشتم و چندان به امور طلاب رسیدگی نمی‌کردم؛ یا مثلاً در خانه به خانواده‌ام رسیدگی نمی‌کردم و عیالم کتاب‌هایم را پنهان کرده بود. در واقع، علت اصلی‌ِ پیش‌مطالعه نکردنم، همین بود. در طول تدریس، این شاگرد محل پنهان شدن کتاب‌هایم را به من گفت. 

⁉️به او گفتم: آقا این اطلاعات، از کجاست؟ گفت: من رفیقی دارم. همان شخصی که در راه خروج از شاهرود، به سراغم آمد و مرا راهنمایی کرد. این رفیق هر روز برای ناهار یا شام به من سر می‌زند، مرا راهنمایی می‌کند و دستم را می‌گیرد. بسیار شخص بزرگواری است. متولی مدرسه می‌گوید: من فهمیدم این شخص، یوسف فاطمه(ع) است. به او گفتم: آیا می‌توانی از رفیقت اجازه بگیری تا من هم او را ببینم؟ گفت: این آقای من اصلاً اجازه نمی‌خواهد؛ چراکه بسیار انسانِ خوش‌برخورد و دوست‌داشتنی‌ای است. گفتم: نه؛ تو باید برای من اجازه بگیری. او رفت تا اجازه بگیرد. 

🔹برگشت و گفت: آقا فرمودند: «به آقامیرزا بگو: تو دَرست را بخوان و وظایفت را انجام بده؛ وقتش که فرا برسد، خودمان به دیدار تو می‌آییم.»

✍بله برادر، عزیز، خواهر بزرگوار! اگر به وظایفمان درست عمل کنیم، امام زمان(ع) به سراغ ما می‌آید.

نقل شده است: کفاشی بسیار با آقا مرتبط بود. خود این کفاش می‌گفت: آقا برای کفاشی برایم کفش آورده بود. تا کفش‌ها را دیدم، گفتم: آقا خیلی دوستت دارم؛ اما باید نوبت بگیری. می‌گوید: تا این را گفتم، دیدم آقا مرا بغل کرد. گفت: «برای همین است که تو را دوست دارم.»

📚عصاره خلقت 

🌹آغاز امامت حجه بن الحسن #امام_زمان (عج) تبریک و تهنیت باد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1403-06-23] [ 10:50:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما