یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  مقام والای یاران امام زمان علیه السلام    ...

?#مقام والای یاران 

#امام زمان  علیه السلام 

?#امام محمد باقر علیه السلام فرمودند:

 #گویا یاران قائم علیه السلام را میبینم 

?#که سراسر #شرق و غرب عالم #را پر کرده اند. #همه چیز حتی

 #حیوانات #درنده و پرندگان #وحشی از آنان #اطاعت #خواهند کرد و در همه چیز رضایت

?#ایشان را می جویند. 

?#تا آنجا که سرزمینی بر #سرزمین دیگر فخر می فروشد و می گوید 

 امروز یکی از #یاران_مهدی(علیه السلام) بر من گذشت. 

?#کمال الدین ج ۲ ص ۶۷۳

? #مکیال المکارم ج ۱

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-06-02] [ 05:35:00 ب.ظ ]





  گناهانی که دعا را رد میکنند:   ...

✨﷽✨

?گـنـاهـانـی کـہ دعـاراردمےکنند:

? امام سجاد(ع):

گناهانى كه دعا را رد مى كنند، عبارت انداز:

?بدى نيّتـــــ ،

شامل نیت های غیرالهی و شوم…

?بد ذاتـــــى ،

یعنی فرد دعاکننده، خیرخواه مردم نباشد،

حالت حسودی و یا خوشحالی از گرفتاری

مردم داشته باشد…

?نفـــــاق ،

یعنی با مردم دوروئی داشته باشد…

?یقین نداشتن به اجــابت دعـــا،

باید آنچنان یقین به اجابت داشته باشد،

گویا حاجات او همین الآن آماده است و

به سرعت برآورده می شود…

?به تأخير انداختن نمازهاى واجبـــ ،

تقرّب نجستن به خدا با نيكى و صدقه…

?بدزبانـــى و ناســـزا گفتن،

فحش و ناسزا نکته ای که مردم خیلی کم

به آن توجّه دارند…

?معانى الأخبار، ص۲۷۱

«#اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:52:00 ق.ظ ]





  سیر حضرت آدم در کربلا   ...

⚫️?⚫️?⚫️?⚫️?⚫️?⚫️?

#سیرحضرت_آدم_درکربلا

هنگام سیر حضرت آدم (ع) در زمین ٬ گذر آن حضرت به زمین کربلا افتاد .

⚫️ ناگهان نا خود آگاه سینه اش به تنگ آمد و غمناک شد چون به قتلگاه امام حسین (ع) رسید پایش لغزید و خون از پایش جاری گردید.

⚫️ پس سرش را بسوی آسمان بلند کرد و خدمت خداوند متعال عرض کرد : « پروردگارا ! آیا من مرتکب گناه دیگری شده ام که اینک مرا به کیفر می رسانی ؟ 

⚫️» خداوند فرمود : « ای آدم ! گناهی تازه ای نکرده ای بلکه در این سرزمین فرزند تو حسین (ع) به ظلم و ستم کشته می شود و خون تو نیز به خاطر همدردی و موافقت با او به زمین ریخته شد . » 

⚫️حضرت آدم (ع) فرمود : « قاتل او کیست ؟ » خداوند فرمود : « قاتلش ٬ یزید که مورد لعن اهل آسمانها و زمین است می باشد.» در این هنگام حضرت آدم (ع) به حضرت جبرئیل گفت : « حالا چه کار بکنم ؟ 

⚫️» جبرئیل گفت : « بر یزید لعنت بفرست . » پس حضرت آدم (ع) چهار مرتبه بر یزید لعنت فرستاد .  گناه حضرت آدم (ع) ترک اولی بوده است .

?بحارالانوار ٬ ج ۴۴ حسین بن علی (ع) 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:02:00 ق.ظ ]





  مکاشفه واقعه عاشورا   ...

ﻣﮑﺎﺷﻔﻪ ﯼ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ (ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺎﺀﺍﻟﺪﯾﻨـﯽ )

ﯾــﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺍﯾﺎﻡ ﻣﺤـﺮﻡ ﺑﻪ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺎﺀﺍﻟﺪﯾﻨـﯽ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑــﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺍﻗﻌــﻪ ﯼ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﮑﺎﺷﻔﻪ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﻤﺎﯾﺎﻧــﺪﻩ ﺷﻮﺩ !

ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﯿــﺪ ﻭ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺑﻬﺎﺀ ﺍﻟﺪﯾﻨــﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻭﺿــﻮ ﻭ ﻧﯿﺎﯾﺶ ﻣﺨﺘﺼــﺮﯼ ﺑﻪ ﮐﻨﺠﯽ ﺭﻓﺘــﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻗﺒﻠﻪ ﺧﯿــﺮﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧــﺪ.

ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻧﯿــﺰ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧــﺪ ﮐﻪ ﺗﺤﺖ ﻫﯿﭻ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘــﻪ ﺑﺎﺷﻨــﺪ.

ﻫﻤﺴﺮ ﯾﺎ ﻓﺮﺯﻧــﺪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩﻧــﺪ ﻭ ﻧﻘﻞ ﻣﯿﮑﻨﻨــﺪ ﮐﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑــﻪ ﻇﻬﺮ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﻠﺘﻬﺐ ﺗﺮ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺗــﺮ ﻣﯿﺸﺪ ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨــﮑﻪ ﺻـﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺘﻨــﺪ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻗﺎﻣـﻪ ﮐﺮﺩﻧــﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺒﻠﻪ ﺭﻓﺘﻨـﺪ ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﭼﯿــﺰﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﯿﺸﻨﻮﻧــﺪ .

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾــﻢ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﭘــﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺑــﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺗﺎ ﺍﯾﻨــﮑﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﯾــﻪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺖ ﮔﺎﻫﺎ ﺻﺪﺍﻫﺎﯼ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﻧﻌــﺮﻩ ﺍﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧــﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺭﻓﺘﻨــﺪ.

ﺑﻪ ﺻــﺪﺍﯼ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﺳﻌﯽ ﺩﺭ ﺑﻬﻮﺵ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﮐﺮﺩﯾﻢ

ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺵ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻧــﺪ ﺑﻘﺪﺭﯼ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺴﺘﻨــﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻌﺮﻩ ﻭ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ﺗﺎ 5 ﺑﺎﺭ ﺍﯾــﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ.

ﺑﺎﺭ ﺷﺸﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﻮﺵ ﺁﻣﺪﻧــﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﯾﺎﺭﺍﯼ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺒﻮﺩﻧــﺪ.

ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﻋﺸﺎﺀ ﮔﺮﯾــﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ ﻭﻟﯿﮑﻦ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﯿﺰﺩﻧــﺪ. ﯾــﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﻥ ﺳﻌﯽ ﺩﺭ ﺗﮑﻠﻢ ﮐﺮﺩﻧـﺪ ﻭ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩﻧــﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺻﺤﻨــﻪ ﮐﺮﺑـﻼ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺁﺷﻔﺘﻨــﺪ.

ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺑﻬﺎﺀ ﺍﻟﺪﯾﻨـﯽ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧــﺪ

ﻭ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮ ﻓﻘﻂ ﮔﻔﺘﻨــﺪ:

ﭼﺸﻤـﺎﻥ ﻋﺒــﺎﺱ ، ﻭﻗﺘــﯽ ﮐﻪ ﻣﺸﮏ ﭘــﺎﺭﻩ ﺷﺪ

هدیه به مولانا اباعبدالله و حضرت عباس علیه السلام 

بر محمد و آل محمد صلوات

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1401-06-01] [ 11:37:00 ب.ظ ]





  داستان عبدالله دیوونه وامام حسین   ...

*اسمش عبدالله بود تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه همه میشناختنش!*

*مشکل ذهنی داشت* 

*خانمش هم مثل خودش بود …وضع مالی درست و حسابی نداشت زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد*

*تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود* 

*هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود* 

*نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد*

*یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه*

*دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت نمیتونست درست صحبت کنه* 

*به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما?*

*مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی* 

*هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !’*

*عبدالله دیوونه ناراحت شد* 

*به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما?*

*خونه ما ??*

*بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن* 

*حسین حسین خونه عبدالله باشه*

*اومد خونه* 

*به خانمش گفت،* *خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری* 

*خونه هم که اجاره ست … !!* 

*چجوری حسین حسین* *خونه ما باشه کتکش زد*

*گفت عبدالله من نمیدونم* 

*تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری*

*واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه*

*عبدالله قبول کرد* 

*معروف بود تو شهر، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که* 

*هی میگفت آقا حسین* *حسین قراره خونه ما باشه?*

*روز اول گذشت ،روز دوم گذشت … تا روز آخر* 

*خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی* 

*تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم* . .

*عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما???*

*رفت ؛ از شهر خارج شد* 

*بیرون از شهر یه آقایی رو دید* 

*آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟!*

*عبدالله دیوونه گریش گرفت* 

*تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و* . . .

*آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا* 

*بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده?*

*عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا* 

*به هرکی میرسید* *میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما?*

*رسید به مغازه حاج اکبر* 

*گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده !*

*حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت*

*گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله … !!!* 

*امانتی یابن الحسن رو داد بهش* 

*رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد* . .

*باخنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما ?*

*رسید به خونه شب شده بود* . .

*دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن* 

*خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت* 

*چه هیئتی شد اون شب ?*

*آره یابن الحسن خرج* *هیئت اون شب خونه* *عبدالله دیوونه رو داد*

*عبدالله خودش که متوجه نشد* 

*ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی *خوب صحبت میکرد*

*آخه یابن الحسن رو دیده بود?*

*میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود* 

*حواست بود خرج هیئتت رو نداره* 

*اینجوری هواشو داشتی* 

*آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه?* 

*میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!*??‍♂

*میشه درد منم دوا کنی بیام حرم

*یا امام حسین خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما……ندارند خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن…بحق مادرت* .

 هر کس خوند ودلش شکست برای فرج امام زمان عج دعا کنه وثوابش رو هدیه کنه نثار اموات همه 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:23:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم