یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


فروردین 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          





جستجو





  حکایت بسیار زیبا   ...

👌 حکایت بسیار زیبا

مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد .

یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت :

میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم .

و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم .
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است ، ترجیح داد .

چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان ، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت .

چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید .

در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند .

هنگامی که وعده سفرش فرا رسید ، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد .

چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند .

لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت . هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد .

تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت :
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت : آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن .

تاجر از کار او تعجب کرد و گفت : من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند .

اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت .
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .

هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند .

صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت .

در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .

تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد . از آنان پرسید : دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست ؟

مردم روستا گفتند : ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند .

و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند .

آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد .

چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است ؟

چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود .

تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت :

خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی .

در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده

ای بهترین روزی دهنده

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1403-12-28] [ 02:19:00 ب.ظ ]





  از شیطان پرسیدند:   ...

از شیطـ👹ــان پرسیدند :

چه چیزے میزنَے ؟

_ تیــــر🏹 

بہ کجــــا میزنے ؟

_ قلــ♥️ــب و روحــِ انسان ها 

چجورے ؟

_ وقتی داره میره بیرون و روسرے میپوشہ🧕

میگم  یکم عقب تر..

_وقتےداره نماز میخونہ📿

میگم یکم تندتر

_ وقتے داره آرایش میکنه💄

میگم یکم بیشتر

_وقتے داره لباس انتخاب میکنہ🧥

میگم یکم چسبون تر 

_ وقتے داره به کسے نگاه بد میکنہ 👀

میگم یکم دقیق تر 

_ وقتے داره تو مکانےکہ شلوغہ میخنده 😃

میگم یکم بلندتر

_ وقتے داره قرآن میخونہ 

میگم یکم زودتر….😈

#ٺݪنگر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:54:00 ق.ظ ]





  ماه رحمت   ...

✍ماه رحمت…

🔹در ماه مبارک رمضان شبانه‌روز درهای رحمت الهی باز است؛ یعنی هم در شب و هم‌ روز دعا مستجاب می‌شود. لذا حضرت رسول‌اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم می‌فرمایند: دعای شما در این ماه مستجاب است. سپس می‌فرمایند: با نیّت‌های صادق و با قلب‌های پاک و طاهر از خداوند درخواست کنید که خداوند شما را بر انجام دو امر موفّق بدارد: یکی اینکه در این ماه روزه بگیرید و دیگری اینکه قرآن تلاوت کنید.


📚«گلشن‌احباب» ج۶، ص۱۷۵
▪️آیت الله محمدصادق طهرانی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1403-12-22] [ 02:15:00 ب.ظ ]





  حسادت   ...

📜

🍁 حسادت 🍁

روزگاری در سرزمینی، زنى بود بسیار حسود، همسایه‌اى داشت به نام خواجه سلمان كه مردى ثروتمند و بسیار شریف و محترم بود، زن بر خواجه رشك مى‌برد و مى‌كوشید كه اندكى از نعمتهاى آن مرد شریف را كم كند و نیک نامى او را از میان ببرد؛ ولى كارى از پیش نمى‌برد و خواجه به حال خود باقى بود.

عاقبت روزى تصمیم گرفت، كه خواجه را مسموم كند، حلوایى پخت و در آن زهرى بسیار ریخت و صبحگاهان بر سر راه خواجه ایستاد؛ هنگامى كه خواجه از خانه خارج شد، حلوا را در نانى نهاده، نزد خواجه آورد و گفت: خیراتى است.

خواجه، حلوا را بستاند و چون عجله داشت، از آن نخورده به راه افتاد و به سوى مقصدى از شهر خارج شد. در راه به دو جوان برخورد كه خسته و مانده و گرسنه بودند، خواجه را بر آن دو، شفقت آمد، نان وحلوا را به آنها داد؛ آن دو آن را با خشنودى فراوان، از خواجه گرفتند و خوردند و فى‌الحال مردند.

خبر به حاكم شهر رسید و خواجه را دستگیر كرد، هنگامى كه از وى بازجویى شد، خواجه داستان را گفت. حاكم كسى را به سراغ زن فرستاد، زن را حاضر كردند، چون چشم زن به آن دو جنازه افتاد، شیون و زارى آغاز كرد و فریاد و فغان راه انداخت؛ معلوم شد كه آن دو تن، یكى فرزند او و دیگرى برادر او بوده است. خود آن زن هم از شدت تأثر و جزع پس از یكى دو روز مرد.

آن زن حسود ، گور خود را با دست خود كند و دو جوان رعنایش را فداى حسد خویش كرد …

امام صادق عليه السلام فرمودند : حسود به خود زيان مى رساند ، پيش از آن كه به شخص مورد حسادت ، زيان رسانَد ، مانند شيطان كه با حسادتش براى خود ، نفرين بر جاى گذاشت و براى آدم ، برگزيده شدن را .

📚 بحار الأنوار : ج 73 ص 255 ح 23

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1403-12-17] [ 03:05:00 ب.ظ ]





  برکت توسل به نام امام زمان ارواحنافداه فداه   ...

​‍

#برکت_توسل_به_نام_امام_زمان_عج

انسان در هر تنگنا و مشکلی بیفتد، اگر بتواند «یا صاحب الزمان» را درست بگوید، #امام_زمان علیه السلام به فریاد او می‌رسند.
یک نفر نقل می‌ کرد: دو جوان مدت زیادی در مکه، معتکف شدند که یکی از آنها شیعه و دیگری اهل سنت بود. آن‌ دو نفر با همدیگر رفیق ‌می‌ شوند. شب‌ ها روی پشت بام می‌خوابیدند و گاهی برای تهیه غذای ساده‌ای بیرون می‌رفتند و بقیه‌ اوقاتشان را در مسجد الحرام، مشغول به عبادت خود بودند.
روزی مشغول به طواف بودند که پای جوان شیعه پیچ می‌خورد و دستش به لباس احرام یکی از عرب‌ها اصابت می‌ کند. آن عرب، فریاد می‌زند: سارق سارق. شرطه‌ها آن جوان را دستگیر می ‌کنند و به حجر اسماعیل می‌ برند تا مسئول آنها بیاید و او را ببرد. در همین هنگام، اذان مغرب ‌می ‌شود. آن جوان شیعه با صدای بلند می‌ گوید: «یا صاحب الزمان، یا صاحب الزمان».
مسئول شرطه‌ها می‌ رسد؛ اما چون نمازگزاران آماده نماز جماعت شده بودند، تصمیم می ‌گیرند آن جوان را بعد از نماز ببرند. آنها ناگهان دیدند یک نفر با آرامش و با قدم‌های محکم، بدون توجه به اطراف آمد به طوری که نظر همه را جلب کرد. سپس دست آن جوان را گرفت و او را در پیش چشمان شرطه‌ها از جمعیت بیرون برد.

شرطه‌ها به مسئول خود می‌ گویند: او کیست؟ آن مسئول می‌ گوید: نمی‌دانم؛ اما یک بار دیگر هم یک قضیه‌ای اتفاق افتاد و من او را دیدم که همین کار را انجام داد؛ ولی ما اصلاً نتوانستیم حرف بزنیم.

👤حجت‌الاسلام شیخ جعفر ناصری

❤️اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1403-12-16] [ 02:31:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما