یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  یک داستان یک پند   ...

┄═﷽═┄

#یک_داستان_یک_پند 

مردی به خواب دوستش آمد، در حالی‌که غل و زنجیر بر دست داشت. به دوستش گفت: به پسران من بگو، عمل صالحی انجام دهند تا جزو باقیات‌الصالحات بر من ثوابی نوشته شود، باشد که خدا مرا از عذاب رها کند. دوستش نزد فرزندان آن متوفی آمد و سخن پدر بر آنان رساند و خواب خود تعریف کرد. در حالی‌که فرزندان او از بیکاری از شهر پشم می‌خریدند و در رودخانه می‌شستند تا پولی بگیرند و کسب معاش کنند.

 پسر بزرگ‌تر گفت: مرا معاف و معذور دار که این پشم‌ها امانت است و ما را دیناری در دنیا نیست که در حق او نیکی کنیم.  پسر کوچک‌تر گفت: صبر کن نرو. دستان خود را گشوده به هم چسباند و سه بار آب رودخانه پر کرد و به بیرون رود روی سبزه‌های کنار رود ریخت. گفت: خدایا چیزی برای احسان و بخشش ندارم از فضل خود این کم‌ترین را از این ناچیز بپذیر و پدرم را از عذاب معاف کن.دوستش خنده‌ای کرد و گفت: شاهکار کردی ای پسر دوست من! نیازی به احسان و نیکی تو نیست من کار نیکی می‌کنم و وصیت پدر تو را عمل می‌کنم.

شب در خواب فرو رفت و دید آن دوست‌اش در باغ بزرگی است. شاد شد و گفت: من که چیزی برای تو نبخشیدم؟ دوست‌اش گفت: خدا به خاطر سه کف دست آب ، مرا بخشید. بدان در این دنیا برای خدا ارزش یک عمل به نیت کننده آن است نه بزرگی یک کار.  آری حال که فصل زمستان است ، کافی است نان‌های خشک مانده سر سفره را به نیت قربة الی‌الله برای پرندگان بریزیم. به همین راحتی با یک نیت خوب، کوچک‌ترین کار نزد بشر، نزد خدا بزرگترین کار است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1402-10-12] [ 05:41:00 ب.ظ ]





  تلنگر   ...

🌾💠🌾💠🌾💠🌾💠🌾

💠هر روز سعی کنید یک کاری برای #امام_زمان تان انجام دهید، که شب وقتی می‌خواهید بخوابید بگویی آقا جان من این کار را برای شما کردم؛ حتی شده یک صلوات بفرستی.

آقا شَکورند، بامحبت‌اند، دست‌تان را می‌گیرند.

حتی یک صدقه، یک دعا برای فرج،

می‌توانی دیگران رابه یاد #امام_زمان بیندازی. 

هرچه از دستت برمی‌آید و از عهده‌ات ساخته است. 

🎙استاد اخلاق حاج آقا زعفری‌زاده 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:30:00 ب.ظ ]





  داستان واقعی   ...

داستان واقعی 👇

سه روز پیش رفتم تو مغازه ی لوازم جانبی موبایل و اینجور چیزها 

بعد یه کابل شارژر هم میخواستم اومدم حساب کنم دیدم منشیش خیلی خیلی بی حجابه … خیلی داغون 

به آقای صاحب مغازه آروم گفتم آقا میشه بگید خانوم محترم حجابشون رو رعایت کنند لطفا ..

گفت آقا به شما چه ربطی داره تو کار بقیه دخالت میکنی خریدتو بکن برو 

گفتم ترجیح میدم جایی خرید کنم ک به قانون اسلام احترام بذاره و اومدم بیرون 

اما اینجا تموم نشد که ،سرویسش کردم😄

تو این سه روزه روزی دو تا سه نفر رو فرستادم از مغازه خرید کنه خرید سنگین مثلا ده پونزده تومن  بعد موقع تصفیه میگن خانوم چه وضع حجابه؟؟

بعد گفتم خرید بذارید زمین بیایید بیرون ، آخرین نفر از بچها که صبح رفت عملیات انجام بده ..

میگه یارو یه نگاهی به دختره کرد از صدتا فحش بدتر بود..

الان از اونجا رد شدم رفتم چک کنم دیدم خانومه مقنعه سرش کرده😂😂

#داستان_واقعی

#حجاب 

#مطالبه_اثر_دارد

 بی تفاوت رد نشید…

ازطرف یکی از هموطنان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:28:00 ب.ظ ]





  به سبک شهدا   ...

#به_سبک_شهدا

✅ شهید محسن حججی

🔹از بازار رد میشدیم.
خانم بی حجابی را دید!
سرش را پایین انداخت و گفت:
خواهرم جلوی امام رضا حجابت رو رعایت کن❗️

🔸با آرنج زدم به پهلویش: «ما رو میگیرن تا حد مرگ میزنن!»

🔹کوتاه بیا نبود:
«آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش
سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین نیست!» ❗️

[…]خودمانی تر که شدیم، گفت:
«از خدا و امام رضا یک خواسته دارم،
میخوام تو راه امام حسین شهید بشم.»
مکثی کرد و سرش را انداخت پایین.

🔻گفتم: «حاضر نیستم زجری که امام حسین کشید، تو بکشی.»
🔺گفت: «به خدا حاضرم، نمیدونی چه کیفی داره!

#شادی_روح_پاکش_صلوات

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1402-10-10] [ 03:39:00 ب.ظ ]





  چشم برزخی   ...

💠#چشم_برزخى

 🍃استاد عارف حضرت آیت الله کشمیری (ره) فرمودند: در نجف به خاطر حشر و نشر با اولياء و مجاهدت، چشم برزخى ‏ام باز مى‏شد و افراد سرشناس صورتهاى ناخوشايندى داشتند، و اين مسئله آزارم مى‏ داد.
 ولى افرادى كه مطرح نبودند و معروفيتى نداشتند، چهره برزخى ‏شان بسيار زيبا بود. كم‏ كم اين ديدنها سبب شد توجهى به افراد نكنم و سرم به پايين باشد. روزى به خودم گفتم گرچه يقين قلبى بيشتر پيدا مى ‏كنم ، امّا نسبت به افراد حالت بدگمانى پيدا كردم و شايد طرف بعد توبه و استغفار كند در حالى كه من آنها را قبلاً به صورت ناپسند برزخى ديده ‏ام.


🌿 پس در پى چاره‏ جويى بودم تا يكى از عارفان وارسته كه در يكى از شهرهاى هند سكونت داشت به قصد زيارت حضرت اميرعليه السلام به نجف آمده؛ و هر وقت كه مى ‏آمد در ايام مخصوص و مدتى مى ‏ماند بعد به هند مى‏ رفت.

 روزى او به ديدارم آمد و در همان نگاه اول فرمود: به دست آوردن چشم برزخى خيلى دشوار است و از دست دادن آن بسيار آسان است.
 گفتم: طاقت ادامه اين وضع را ندارم. فرمود: امروز به قصابى محل مراجعه كن و گوشت گوساله بخر و در حياط خانه و در فضاى باز آن را بروى آتش كباب كن و بعد ميل نما ، مشكل تو حل مى‏ شود.
 طبق دستور انجام دادم و با خوردن اولين لقمه چشم برزخى ‏ام بسته شد و حالت عادى پيدا كردم.


📚 (میناگردل: ص 113 و 114)



موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 03:25:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم