یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  تشرف ملا احمد مقدس اردبیلی   ...

📌تشرف ملا احمد مقدس اردبيلي

سيد مير علام تفرشي، كه از شاگردان فاضل مقدس اردبيلي  رضوان الله علیه است، مي گويد: شبي در صحن مقدس اميرالمؤمنين (سلام الله علیه) راه مي رفتم.

خيلي از شب گذشته بود.

ناگاه شخصي را ديدم كه به سمت حرم مطهر مي آيد.

من نيز به سمت او رفتم، وقتي نزديك شدم، ديدم استاد ما ملا احمد اردبيلي است.

خود را از او مخفي كردم، تا آن كه نزديك در حرم رسيد و با اين كه در بسته بود، بازشد و مقدس اردبيلي داخل حرم گرديد.

ديدم مثل اين كه با كسي صحبت مي كند.

بعد از آن بيرون آمد و در حرم هم بسته شد.

به دنبال او براه افتادم، به طوري كه مرانمي ديد.

تا آن كه از نجف اشرف بيرون آمد و به سمت كوفه رفت.

وارد مسجد جامع كوفه شد و در محرابي كه حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله علیه)  شربت شهادت نوشيده اند، قرار گرفت، ديدم راجع به مساله اي با شخصي صحبت مي كند وزمان زيادي هم طول كشيد.

بعد از مدتي از مسجد بيرون آمد و به سمت نجف اشرف روانه شد.

من نيز به دنبالش مي رفتم، تا نزديك مسجد حنانه رسيديم 

(مسجدي كه ديوارش خم شده است وعلت آن اين است كه وقتي جنازه اميرالمؤمنين صلوات الله علیه را براي دفن در نجف اشرف، ازآن جا عبور مي دادند، ديوار اين مسجد، روي ارادت به آن حضرت خم شد).

در آن جا سرفه ام گرفت، به طوري كه نتوانستم خود را نگه دارم.

همين كه صداي سرفه مرا شنيد، متوجه من شد و فرمود: آيا تو مير علامي؟ 

عرض كردم: بلي.

فرمود: اين جا چه كار داري؟ 

گفتم: از وقتي كه داخل حرم مطهر شده ايد، تا الان با شمابودم، شما را به حق صاحب اين قبر اميرالمؤمنين (سلام الله علیه)  قسم مي دهم، اتفاقي را كه امشب پيش آمد، از اول تا آخر به من بگوييد.

فرمود: مي گويم، به شرط آن كه تا زنده ام آن را به كسي نگويي.

من هم قبول كردم و باايشان عهد و ميثاق نمودم.

وقتي مطمئن شد، فرمود: بعضي از مسائل بر من مشكل شد و در آنها متحير ماندم ودر فكر بودم كه ناگاه به دلم افتاد به خدمت اميرالمؤمنين  صلوات الله و سلامه علیه  بروم و آنها را ازحضرتش بپرسم.

وقتي كه به حرم مطهر آن حضرت رسيدم، همان طوري كه مشاهده كردي، در به روي من گشوده و داخل شدم.

در آن جا به درگاه الهي تضرع نمودم، تا آن حضرت جواب سؤالاتم را بدهند.

در آن حال صدايي از قبر مطهر شنيدم كه فرمود: به مسجد كوفه برو و مسائلت را از قائم بپرس، زيرا او امام زمان تو است.

به نزد محراب مسجد كوفه آمده و آنها را از حضرت حجت صلوات الله و سلامه علیه  سؤال نمودم، ايشان جواب عنايت كردند و الان هم برمي گردم .

 📚 بركات حضرت ولي عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف(خلاصه العبقري الحسان)

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1402-07-07] [ 12:57:00 ب.ظ ]





  از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری   ...

از هر دستی بدی از همون دست پس ميگيری

🍃

💛 

💠ﻣﮕـﺮ میﺷﻮﺩ

قلبی ﺭﺍ بشکنی 

ﻭ قلبت شکسته ﻧﺸـﻮد🌸🍃

💠ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ 

چشمی ﺭﺍ ﮔﺮﯾﺎﻥ کنی

ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ🌸🍃

💠ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ 

ﺫهنی ﺭﺍ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ کنی

ﻭ ﺫهنت ﭘﺮﯾﺸـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ🌸🍃

💠ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ

اﺣﺴﺎسی ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍنی

ﻭ ﺍﺣﺴﺎست ﺳﻮخته ﻧﺸﻮﺩ🌸🍃

 

💠ﻣﮕر ﻣﯽ ﺷـــﻮﺩ ؟✨✨

بیشتر مواظب باش

این دنیا بی‌قانون نیست!

✨🍃🌸🍃✨

✍از خیر و شر، هرچه که به این دنیا داده باشی، روزی به طرف خودت باز ‌میگردد.

🌹این جهان کوه است و فعل ما ندا

     باز می گردد نداها را صدا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1402-07-06] [ 10:49:00 ب.ظ ]





  پندانه   ...

✨﷽✨

#پندانه 

🔴مِثقالَ ذَرّه

✍در قیامت نوبت حساب و کتاب مِثقالَ ذَرّه‌هاست!

مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند

یعنی همان چند لحظه‌ای که بوی عطر زنی تمام مردی را به‌هم می‌ریزد!

مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند

یعنی همان چند لحظه‌ای که شخصی به نامحرمی لبخند می‌زند ولی فکرش ساعت‌ها درگیر همان

یک لبخند است!

مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند

یعنی حساب و کتاب زمانی که فردی با همسرش بلند می‌خندد و جوان مجردی هم در همان حوالی آن‌ها را با حسرت نگاه می‌کند.

مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند

یعنی حساب کردن زمانی که فردی در پایان صحبت‌هایش با نامحرم به خیال خودش از روی ادب، جانم و قربانت می‌گوید و رابطه‌ای را به همین اندازه سرد می‌کند!

مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند

یعنی همان چند لحظه‌ای که با فروشنده‌ای نامحرم، احساس صمیمیت می‌کند.

و…

قدر این‌ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی‌آید. 

اما مِثقالَ ذَرّه که می‌گویند 

امثال همین‌هاست، همین کارهای کوچکی که مثل ضربه اول دومینو خیلی کوچک است اما انتهایش را روزی که پرده‌ها کنار رفت، خواهیم دید!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1402-07-05] [ 05:14:00 ب.ظ ]





  دلت کجاست؟   ...

✨﷽✨

✳️ دلت کجاست؟

✍ یکی از اقوام امیرالمومنین علیه السلام به خدمت ایشان آمدند. برادر یا دوست او مدتی بود از دنیا رفته بود و او بسیار اظهار دلتنگی می‌کرد. حضرت به وی فرمودند: آیا می‌خواهی او را ببینی؟ پاسخ داد: بله. حضرت امیر علیه السلام ردای #پیامبر را بر دوش انداختند، عصای پیامبر را به دست گرفتند و به قبرستان رفتند. سپس از خداوند طلب کردند که آن فرد از قبر خارج شده و قیام کند. وقتی که وی از قبر بیرون آمد، سلامی کرد که به غیر از لسان عربی بود. #حضرت_علی علیه السلام از او پرسیدند: مگر هنگام فوت، عرب‌زبان نبودی؟ پاسخ داد: بله. دوباره پرسیدند: پس این چه زبانی است؟ آن فرد پاسخ داد: من #محبت و #ولایت کسی را پذیرفتم که زبان او این بود؛ تمام وجود من تبدیل شد به آن چیزی که محبوبم بوده است. زبانم نیز تغییر کرد. و این، زبان #اهل_آتش است. چون محبوب و ولیّ من اهل نار بود.

این روایت برای ما، با وضعی که داریم و محبت‌هایی که در دل داریم تأثرآور است. ببینید #عشق و محبت چیست و چه اثری دارد! انسان ممکن است ماشین یا خانه‌ای را دوست داشته باشد و عشق و علاقه‌اش را به این امور منصرف کند. اگر انسان در این حالت بمیرد، در روایت آمده است با این تعلقی که دارد، همراه با محبوبش محشور می‌شود.

👤 استاد محمدرضا عابدینی

📚 از کتاب ادب عاشقی ص ۸۰

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 05:11:00 ب.ظ ]





  مهمان امام رضا   ...

خدمت استاد شیخ محمدعلی جاودان در مشهد بودیم که حاج‌محمدجاودان نقل کردند:

یکی از آشنایان که اهل مشهد و خادم حرم بود نقل کرد:

 در خواب دیدم درب منزل را می‌زنند. خود را به درب رساندم. دیدم حضرت رضا درحالی‌که زنجیر یک میمون را در دست دارند، به من می‌فرمایند:

از این مهمان ما پذیرایی کنید!

ناگهان از صدای درب منزل بیدار شدم. خود را به درب رساندم، آقایی را دم درب دیدم.

پرسید: شما اتاق اجاره می‌دهید؟

من با توجه به رؤیا، او را به منزل دعوت کردم و گفتم؛ معمولاً اتاق اجاره نمی‌دهم. چه کسی به شما نشانی داد؟ 

گفت بعد از جستجوی زیاد، در حال ناامیدی، نشانی منزل را به من دادند.

 مدتی که در منزل بود، صاحبخانه، از ایشان پذیرایی  کرد. 

روز آخر، مهمان تصمیم گرفت پولی را به عنوان اجاره بپردازد ولی صاحبخانه قبول نکرد. 

او گفت: شما به‌صورت مهمان از من پذیرایی کردید، نه کسی که اتاقی اجاره کند. چرا؟ 

صاحبخانه گفت: من نمی‌دانم شغل شما چیست؟

اما من خوابم را برایتان تعریف می‌کنم. 

مهمان وقتی جریان خواب و عنایت امام را نسبت‌به خودش شنید، اشک‌هایش جاری شد و گفت من در رادیو و تلویزیون و کارم طنز بود به‌محض رسیدن به تهران، شغلم را عوض می‌کنم

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:11:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم