یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو





  آرزوی دلم یعنی میشه   ...

.

در روایات داریم… 

امام باقر و امام سجاد با آواز بسیار خوش #قرآن می‌خواندند😇

وقتی که صدای خواندنِ قرآنشان از درون منزلشان بلند میشد عابرین که از کوچه ی پشت آن خانه می گذشتند و صدای #امام را می‌شنیدند سرجای خودشان #میخکوب می‌شدند🙂

احیانا اتفاق می افتاد که سقاها درحالی که به زحمت مَشک آب را می کشیدند وقتی که به انجا می رسیدند با این بار سنگین می ایستادند تااین صدای خواندن #قرآن را بشنوند..

🍀مثلا امام‌زمان#قرآن بخونه ماگوش‌بدیم😭♥️

#آرزوی_دلم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1402-10-23] [ 02:41:00 ب.ظ ]





  داستان جوان لا مذهب وهدایت   ...

💥 داستان جوان لامذهب و هدایت❗️

🔻 یکى از دوستان چنین نقل مى‏کرد که: “در ماشین نشسته و مشرّف به کربلاى معلّى مى‏شدم، سفر من از ایران بود. در نزدیکى صندلى من جوانى ریش تراشیده و فرنگى مآب نشسته بود لهذا سخنى بین ما و او ردّ و بدل نشد. ناگهان صداى این جوان دفعتا به زارى و گریه بلند شد. بسیار تعجّب کردم، پرسیدم سبب گریه چیست؟ گفت: پس اگر به شما نگویم به چه شخصى بگویم. از دوران کودکى تربیت من طورى بود که لامذهب بار آمده و طبیعى بودم و مبدأ و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبّتى به مردم دیندار احساس مى‏کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحى یا یهودى. شبى در محفل دوستان که بسیارى بهائى بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و غیره اشتغال داشتم.

پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از افعال خودم خیلى بدم آمد ناچار از اطاق خارج شده به طبقه فوقانى رفتم و در آنجا تنها مدّتى گریه کردم و چنین گفتم: اى آنکه اگر خدائى هست آن خدا توئى، مرا دریاب. پس از لحظه‏اى به پائین آمدم. فرداى آن شب به اتّفاق رئیس قطار و چند نفر از بزرگان براى مأموریّت فنّى خود عازم مسافرت به مقصدى بودیم، ناگهان دیدم از دور سیّدى نورانى نزدیک من آمده به من سلام نمود و فرمود: با شما کارى دارم، وعده کردم فردا بعد از ظهر از او دیدن کنم.
از روى تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود مى‏نمود باید فلان مکان بوده و دستوراتى چنین و چنان به من داد که باید عمل کنى، من با خود گفتم بنا بر این نمى‏توانم دیگر به دیدن این سیّد بروم. فردا چون وقت کار محوّله رئیس قطار

نزدیک مى‏شد در خود احساس کسالت کردم و کم‏ کم تب شدیدى روى نموده به قسمى که بسترى شدم به طورى که طبیب براى من آوردند و طبعا از رفتن براى مأموریّتى که رئیس قطار داده بود معذور گردیدم.
پس از آنکه فرستاده رئیس قطار از نزد من بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم به حالت عادى برگشت کاملا خوب و سرحال خود را دیدم، دانستم باید در این میان سرّى باشد، از این روى برخاسته به منزل آن سیّد رفتم، به مجرّد آنکه نزد او نشستم فورا یک دوره اصول اعتقادیّه با برهان و دلیل براى من گفت به طورى که من مؤمن شدم و سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نیز بیا، چند روزى همچنان نزد او رفتم. هنگامى که پیش روى او مى‏نشستم آنچه از امور واقعه روى داده بود براى من بدون ذرّه‏اى کم و بیش حکایت مى‏نمود و از افعال و نیّات شخصى من که احدى جز من بر آنها اطّلاع نداشت بیان مى‏نمود.

📮 خلاصه به طور کلّى رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگى مرا تغییر داد. و بالأخره مأمور شدم که براى زیارت اعتاب عالیات بدان صوب مسافرت کنم. این سفر، سفرى است که به امر آن سیّد بزرگوار مى‏نمایم.

دوست ما گفت: در نزدیکى‏هاى عراق دوباره دیدم ناگهان صداى او به گریه بلند شد، سبب را پرسیدم گفت:

الآن وارد خاک عراق شدیم چون حضرت ابا عبد الله علیه السّلام به من خیر مقدم فرمودند.

🔥منظور آنکه اگر کسى واقعا از روى صدق و صفا قدم در راه نهد و از صمیم دل هدایت خود را از خداى خود طلب نماید موفّق به هدایت خواهد شد اگرچه در امر توحید نیز شکّ داشته باشد.

📚 رساله لب‌الباب صص 90_ 92 با کمی تلخیص

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1402-10-22] [ 03:43:00 ب.ظ ]





  باز هم بپرس   ...

✨﷽✨

💠بـاز هــم بـپـرس!💠

✍زنى به خدمت حضرت زهرا (س) رسيد و عرض كرد: مادر پير و ناتوانى دارم كه در نماز بسيار اشتباه مى‏كند. مرا فرستاده تا  از شما بپرسم كه چگونه نماز بخواند. آن حضرت فرمود: «هر چه میخواهى بپرس». آن زن سؤالات خود را مطرح كرد تا به ده سؤال رسيد و حضرت زهرا (س) با روى گشاده جواب میداد. آن زن از زيادى  پرسش‏ها شرمنده شد و گفت: شما را بيش از اين زحمت نمى‏دهم. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: «باز هم بپرس». 

✨سپس حضرت براى تقويت روحيه آن زن چنين فرمود: «اگر به كسى كارى را واگذار كنند مثلاً از او بخواهند كه بار سنگينى را به ارتفاع بلندى حمل كند و در برابر اين كار صد هزار دينار به او جايزه بدهند، آيا او با توجه به آن پاداش، احساس خستگى مى ‏كند؟»

✨زن جواب داد: نه. حضرت فرمود: «من در مقابل هر پرسشى كه جواب مى ‏گويم، از خدا پاداشى به مراتب بيشتر  دريافت مى‏كنم و هرگز ملول و خسته نمى‏شوم. از رسول خدا صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وسلم شنيدم كه روز قيامت دانشمندان اسلام در برابر خدا  حاضر مى ‏شوند و به اندازه علم و تلاش و كوششى كه در راه آموزش و هدايت مردم داشته‏اند، از خداى خود پاداش 

مى‏ گيرند».

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 03:39:00 ب.ظ ]





  حکایت   ...

#حکایت

┄═﷽═┄

علامه امینی می‌فرمود: در یک شب جمعه زائر حرم حضرت #امیرالمؤمنین (علیه السلام) و مشغول زیارت و دعا بودم و از خدا می‌خواستم به خاطر حضرت امیر (علیه السلام)، کتاب «درر السمطین» که در آن زمان کمیاب بود و در تکمیل مباحث کتاب #الغدیر نیاز داشتم، برای من مهیا کند.

.

در این زمان، یک عرب دهاتی برای زیارت حضرت مشرف شد، و از حضرت می‌خواست که حاجت او را برآورده کند و گاوش را که مریض بود شفا دهد. 

.

یک هفته گذشت و من کتاب را پیدا نکردم، بعد از یک هفته دوباره برای زیارت مشرف شدم. از حُسن اتفاق در وقتی که مشغول زیارت بودم، دیدم همان مرد دهاتی به حرم مشرف شد و از حضرت تشکر می‌نمود که حاجت او را برآورده کرده! 

.

وقتی من کلام آن مرد را شنیدم، محزون شدم، چون دیدم امام حاجت او را برآورده کرده بود، ولی حاجت مرا برآورده نکرده است! 

خطاب به حضرت گفتم: جواب این مرد دهاتی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! و من مدتی است متوسل می‌شوم به خدا و شما را شفیع قرار می‌دهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید، ولی آن کتاب مهیا نشده؛ آیا من کتاب را برای خودم می‌خواهم یا به خاطر کتاب شما الغدیر؟ 

گریه کردم، از حرم بیرون آمدم و آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم. 

در عالم خواب، دیدم مشرف به خدمت حضرت امیر شده‌ام، حضرت به من فرمود: «آن مرد ضعیف‌الایمان بود و نمی‌توانست صبر کند»، 

از خواب بیدار شدم و صبح سرسفره بودم که در زده شد. در را باز کردم، دیدم همسایه‌ای که شغلش بنایی بود، داخل شد و سلام کرد، ‌سپس گفت: من خانه ی خریده‌ام که بزرگ‌تر از این خانه است و بیشتر اساس خانه را به آن‌جا نقل داده‌ام، این کتاب را در گوشه خانه پیدا کردم، خانمم گفت: این کتاب به درد شما نمی‌خورد و شما آن را نمی‌خوانی، آن‌را به همسایه‌مان شیخ عبدالحسین امینی هدیه کن شاید او استفاده کند. من کتاب را گرفتم و غبارش را پاک کردم، دیدم همان کتاب خطی «درر السمطین» است که دنبالش بودم! در این هنگام بر این نعمت سجده شکر کردم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1402-10-20] [ 08:28:00 ب.ظ ]





  اهمیت واثر دعا برا مومنین   ...

اهمیت و اثر دعا برای مؤمنین 🤲🏻

دیدن مرحوم آقای کافی در خواب

آقای سید مهدی غروی فرمود:

من لیستی از اسامی افراد از دوستان و خویشان نوشته بودم و مطابق آن در مظآنّ دعا به آنان دعا میکردم، در این لیست اسم مرحوم آقای کافی واعظ، اول بود، بعد این لیست را تغییر دادم و اسامی اقوام را اول ذکر کردم. شبی خواب دیدم مرحوم آقای کافی آمده می گوید: چرا اسم مرا حذف کردی؟ گفتم: حذف نکردم جا به جا کردم. گفت: نه حذف کردی، از خواب بیدار شدم لیست مذکور را نگاه کردم، دیدم درست میگوید نام ایشان حذف شده است، آن را اصلاح کردم، دوباره به خوابم آمد و گفت: حالا درست شد.

📚 روزنه هایی از عالم غیب

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:22:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما