یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


فروردین 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31





جستجو





  کاسه چوبی   ...

✍کاسه چوبی:

پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هروقت هم خانواده او را سرزنش میکردند پدر بزرگ فقط اشک میریخت و هیچ نمیگفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی میکرد. پدر روبه او کرد و گفت: پسرم داری چی درست میکنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست میکنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1403-01-05] [ 11:22:00 ب.ظ ]





  داستان کوتاه   ...

✍#داستان_کوتاه 

🔹سرخپوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت :

🔹در وجود هر انسان،همیشه مبارزه ای وجود دارد مانند، مبارزه ی دو گرگ!که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل،حسد،غرور،شهوت،تکبر،وخود خواهی و دیگری سمبل مهربانی، عشق، امید، وحقیقت است.

🔸کودک پرسید :پدر کدام گرگ پیروز می شود؟پدر لبخندی زد و گفت،گرگی که تو به آن غذا می دهی ….

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:12:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما