یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


تیر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
            1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30 31          





جستجو





  آخوندت داره می جنبه!   ...

🌹آخوندت داره می‌جنبه❗️

🔻زمانیکه مرحوم بافقی به ظلم و ستم شاه گرفتار شد و به زندان برده شد، در زندان تا سه روز لب به غذا نزده و فرموده بود: «غذای سلطان جائر، حرام است». یکی از مأموران زندان به آقا عرض می کند: «از ضعف تلف می شوید. خوب است از خارج زندان، چیزی تهیه شود». آقا می فرماید: «پول کمی همراه من هست. اگر ممکن است، با آن، نخودچی و سبزی تره برای من بگیرید و بیاورید». تا مدتی غذای ایشان در زندان همین بود، تا آنجا که بدنشان ضعیف شد. خود شیخ محمدتقی به مرحوم رازی فرموده بود: «کارم به جایی رسید که قدرت نماز خواندن و عبادت نداشتم. از شدت ضعف و گرسنگی دیگر نمی توانستم ایستاده نماز بخوانم.

💌تا یک روز به خدا عرضه کردم: «خدایا آخوندت می جنبد» و حرکتی کردم. اشاره به اینکه تو فرموده ای: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللهِ رِزْقُها ؛ پس وعده الهی وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا محقق شد وَ مَنْ یتَّقِ اللهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِب.

وقت غذا شد. سیدی از در زندان وارد شد با مامور زندان و شخص دیگری که مجموعه خوراک از چلو و خورشت و… در مقابل من گذاشت و گفت: «کل هنیئاً لک وصبغا؛ بخور. گوارایت باد». مقداری از آن را خوردم و بقیه را به زندانی های دیگر دادم. تا چهار ماه غذای من از بیرون زندان می آمد. تا اینکه آقا را از زندان آزاد کردند.

📚نقل شده از گلشن ابرار، ج7، ص291.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1402-10-06] [ 07:05:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  درس اخلاق   ...

✅آیت الله سیدان:
🔻یکبار برای امتحان کردن مرشد چلویی برای خوردن ناهار به مغازه اش رفتم و وقتی وارد شدم دیدم چقدر مغازه شلوغ است باخود گفتم بعید است کسی که انقدر سرش شلوغ است اهل دیدن باطن باشد.

🔻رفتم سر یک میزی نشستم و بعد از آوردن غذا شروع کردم به خوردن ، عادت مرحوم مرشد این بود که خودش با ملاقه ای روغن میچرخید واگر کسی میخواست روی غذایش میریخت.

🔹به من که رسید سرش را آورد پایین و درگوشم گفت:

🔻اگه سرت شلوغ باشه مهم نیست، مواظب باش دلت شلوغ نباشه و رفت.

🔻آن موقع بود که یقین کردم این آدم یک انسان معمولی نیست.
👤آیت الله #سیدان
#درس_اخلاق

 ═✧❁🌸❁✧═

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1402-10-05] [ 12:51:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  تاثیر مجالست   ...


🔰تاثير مجالست در انسان…


💢به تجربه ثابت است كه معاشرت با نيكان بر روى انسان اثر مى گذارد؛ و معاشرت با بدان نيز مؤثّر است، چه بسا شخص پاك فطرت و نيك كردارى كه در اثر برخورد با رفيق نااهل، كم كم و رفته رفته آن صفاى باطن خود را از دست داده، دلش تاريك، و روحش خفه گرديده است؛ و بالعكس شخص زشت كردارى در اثر برخورد با صاحب دلى، تغيير روش داده، و كم كم نيت و بتبع آن افعالش صالح، و نيكو شده است. 
لذا در تعاليم اسلام بسيار وارد است كه انسان خوب است با نيكان صحبت داشته باشد، و از انس و دلبستگى با اشرار خوددارى كند، حتى مجالست يك جلسه در انسان مؤثر است، خواه به سكوت بگذرد، و خواه به مذاكره، چون تاثير ارواح در يكدیگر محتاج به مذاكره نيست، دو روحى كه با يكديگر انس و ملايمت دارند هر يك به روى ديگرى اثر مى گذارد…”


💢علامه حسینی طهرانی رضوان الله علیه

📘امام شناسی ج ۱ص۱۸۵



موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:57:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  کرامات سید الشهداء   ...

حکایاتی در باب فضائل و کرامات حضرت سیدالشهداء (صلوات‌الله‌علیه)

شخصی در مورد سیادت سید عبدالغفار مازندرانی  که از علمای نجف بود تشکیک میکند بدین سان که وقتی پولی که مربوط به سادات بوده به او حواله میشود آن شخص میگوید از کجا معلوم که او سید است؟

سید عبدالغفار میگوید با شنیدن این سخن گویا آسمان بر سرم خراب شد از این رو یک راست رفتم کربلا و خدمت امام حسین(علیه‌السلام) عرض کردم سه حاجت دارم حاجت اول خانه مسکونی، حاجت دوم اثبات سیادت، حاجت سوم را هم گفتم.

امام حسین (علیه‌السلام) را در عالم رؤیا دیدم فرمودند: حاجت سوم را دادم خانه را بگذار برای آخرتت در بهشت و اما سیادت تو سید هستی این عمامه سیاه را بر سرت میگذارم.

وی در شب وفاتش از شخصی که صوتی زیبا داشت خواست که برای او قدری قرآن بخواند. سپس رفت و خوابید.

اما طبق عادت که دو ساعت به اذان صبح بیدار میشد. بیدار نشد. آمدند و دیدند که از دنیا رفته است.

پس از آن آقازاده ایشان برای همشیره اش در تهران نامه نوشت که پدر وفات کرده است ولی قبل از رسیدن نامه او همشیره‌اش برای آن آقازاده تسلیت فرستاد.

زیرا هم زمان با وفات او همین دخترش که در تهران زندگی میکرد بدون آنکه از مرگ پدر باخبر شود پدر را خواب دید که با سيدالشهداء (صلوات الله علیه) در باغی ایستاده بودند.

او خطاب به آن حضرت عرض کرد: هل أنا مَيْتٌ؟» (آيا من مرده ام؟). 

حضرت فرمود: «هَذَا حَسَنٌ؟» اینگونه بمیری خوب است؟ 

گفت: «آری» 

فرمود: «نَعَمْ أَنْتَ مَيِّت» (آری، تو مرده ای)

سپس سید عبدالغفار در همان خواب به دخترش گفت به برادرت بنویس که حاجت سوم من این بود که من از مرگ وحشت داشتم از امام حسین (علیه‌السلام) خواستم به گونه ای بمیرم که نفهمم حضرت پذیرفت ولذا مرگ من بدین صورت بود من تعبداً بنا گذاشتم که مرده ام 

رحمت واسعه ویراست سوم، ص ۲۵۵

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1402-10-03] [ 05:45:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  دیدار با امام زمان   ...

✅دیدار با امام زمان (علیه السلام) وپی بردن به ارتباط نزدیک آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی

🔹مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالنّبی عراقی می گوید: 

🔻«در روزگاری که در نجف اشرف بودم، چهارده مسئله مهّم و غامض مرا مشغول داشته ودر پی آن بودم که آنها را از امام عصر (علیه السلام) سؤال کنم.

🔻در همان شرایط شنیدم مرتاضی که از راه ریاضت شرعی به مقاماتی رسیده است به نجف آمده وکارهای شگفت انگیزی از او نقل می کردند.

🔻به دیدار او رفتم و او را آزمودم، دیدم مرد آگاهی است. از او پرسیدم که: «آیا با اطلاّعات وتخصّص ودریافتهای تو، راهی به کوی امام عصر (علیه السلام) است؟»

پاسخ داد: «آری».

پرسیدم: «چگونه؟»

🔹گفت:

🔻«شما با نیّت خالص وبا وضو یا غسل به صحرا برو ودر نقطه ای دور دست وخلوت رو به قبله بنشین وهفتاد بار… را با همه وجود قرائت کن، آنگاه حاجت وخواسته خود را بخواه ومطمئن باش که هر کس در پایان برنامه نزد تو آمد مطلوب ومحبوب تو می باشد. دامان او را بگیر وخواسته ات را بخواه».

🔻به همین جهت روزی از روزها با آمادگی کامل به بیابان مسجد سهله رفتم ورو به قبله، آن برنامه را به انجام رساندم که دیدم مردی گرانقدر وپرابهّتی در لباس عربی پدیدار شد وبه من گفت: «شما با من کاری داشتید؟»

گفتم: «با شما خیر»

فرمود: «چرا؟»

چنان غفلت زده بودم که باز هم گفتم: «نه، با شما کاری نداشتم».

🔻او رفت و به ناگاه من به خود آمدم واز پی او به راه افتادم. او به منزلی در همان دشت وارد شد ومن نیز به آنجا رسیدم امّا دیدم در بسته است. در زدم، فردی درب را گشود وپرسید: «چه می خواهید؟»

🔹گفتم: «همان آقایی را که اینجا آمدند».

پس از چند دقیقه باز گشت وگفت: «بفرمایید».

🔻وارد شدم. منزل کوچکی بود وایوانی داشت. تختی بر آن ایوان زده شده بود وبر روی آن وجود گرانمایه دوازدهمین امام معصوم، حضرت مهدی (ع) نشسته بود.

🔻سلام کردم وآن گرامی پاسخ داد، امّا من چنان مجذوب آن حضرت شدم که مسائل اصلی خود را تماماً فراموش کردم. بناچار چند سؤال دیگر طرح وپاسخ آنها را گرفتم وبیرون آمدم.

🔻کمی از خانه دور شدم. دیدم مسائل چهارده گانه ای که در پی پاسخ یافتن بدانها بودم به یادم آمد.

بی درنگ باز گشتم وبار دیگر درب منزل را زدم. همان فرد بیرون آمد وگفت: «بفرمایید».

🔹گفتم: «می خواهم خدمت حضرت شرفیاب شوم وپاسخ سؤالهای خویش را بگیرم».

🔹گفت: «آقا تشریف بردند امّا نایب او هستند».

🔹گفتم «اگر ممکن است اجازه دهید از نایبشان بپرسم».

🔹گفت: «بفرمایید».

🔻وارد شدم، امّا هنگامی که نگاه کردم دیدم آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی جای حضرت مهدی (ع) نشسته وبر روی همان تخت قرار دارد.

🔻پرسشهای خود را یکی پس از دیگری طرح نمودم وایشان پاسخ دادند. خداحافظی کردم وبیرون آمدم.

🔹پس از خروج از منزل، با خود گفتم: «شگفتا! آیت الله اصفهانی که در نجف بودند، کی به اینجا آمدند؟!»

🔻فوراً به نجف باز گشتم و در هوای گرم بعد از ظهر به منزل ایشان رفتم. اجازه ورود گرفتم، دیدم مشغول نماز است.

🔹نمازش به پایان رسید. رو به من کرد وضمن تفقّد فرمود: «مگر پاسخ سؤالهای خود را نگرفتی؟»

🔹گفتم: «چرا امّا!»

🔻بار دیگر پرسیدم و ایشان به همان سبک جواب داد ومن دریافتم که مقام وموقعیّت آن مرد بزرگ چگونه است وارتباطش با صاحب الزمان (علیه السلام) تا کجاست».

📚کرامات صالحین

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 05:33:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم