یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  داستان تشرف   ...

🔰 علامه محمد باقر مجلسی گوید:

 پدرم (رحمة اللَّه عليه) برايم نقل كرد وگفت: مرد شريف ونيكوكارى در زمان ما بود كه اورا مير اسحاق استرآبادى می‌گفتند.وى چهل مرتبه پياده به حج بيت اللَّه رفته بود و ميان مردم مشهور بود كه طى الارض دارد!نامبرده در يكى از سالها به اصفهان آمد.من هم نزد او رفتم و آنچه درباره او شهرت داشت از خودش جويا شدم.

💠 او گفت: در يكى از سالها با كاروان حج به زيارت خانه خدا می‌رفتم.وقتى به محلى رسيديم كه تا مكه هفت منزل يا نُه منزل راه بود به عللى از كاروان بازماندم، چندان كه كاروان از نظرم ناپديد گشت و راه را گم كردم.در نتيجه سرگردان شدم و تشنگى بر من غلبه كرد.به طورى كه از زندگى خود نااميد گرديدم.

در آن هنگام صدا زدم:يا اباصالح! يا اباصالح! راه را بمن نشان بده! 

ناگاه شبحى در آخر بيابان به نظرم رسيد. چون با دقت نگاه كردم به اندک‏ مدتى نزد من آمد، ديدم جوانى خوش سيما، پاكيزه لباس وگندم‏گون است كه به هيئت مردمان شريف بر شترى سوار و مشک آبى هم با خود دارد. 

به او سلام نمودم. جواب مرا داد و پرسيد: تشنه هستى؟ گفتم: آرى! مشک آب را به من داد و من آب نوشيدم.

آنگاه گفت: می‌خواهى به كاروان برسى؟ گفتم آرى. مرا پشت سر خود سوار كرد و به طرف مكه رهسپار گرديد. من عادت داشتم هر روز حرز يمانى می‌خواندم، پس شروع به خواندن آن كردم. آن جوان در بعضى جاهاى آن می‌گفت: اين طور بخوان! چيزى نگذشت كه به من گفت: اينجا را مى‏ شناسى؟ وقتى نگاه كردم ديدم در ابطح هستم! گفت: پياده شو.

💥 وقتى پياده شدم او برگشت و از نظرم ناپديد شد. در آن موقع متوجه گرديدم كه امام زمان بود. از گذشته پشيمان شدم و بر مفارقت و نشناختن وى تأسف خوردم. بعد از هفت روز كاروان آمد، چون آنها از زنده بودن من مأيوس بودند، لذا وقتى مرا در مكه ديدند؛ مشهور شدم كه «طى الأرض» دارم.

📚 بحار الأنوار ، علامه مجلسی ، ج ۵۲ ، ص ۱۷۶ .

به نقل از کتاب «ربانی آیات الله»

حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی  

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1401-10-29] [ 08:57:00 ب.ظ ]





  علماء ویادکردن آنها   ...

.

يكي از علماء از برادر علامه طباطبايي ، سيد محمد حسن الهي نقل كرد كه فرمودند: من يكي از علماء گذشته را به فاتحه اي ياد ميكردم (از بزرگان علمايي كه در قديم بودند)

يك روز با حالت گله با خود مي انديشيدم كه ما گاهي براي شما فاتحه اي ميفرستيم، اما چيزي نميبينيم؛ شما هم از ما يادي بكنيد!

.

گويا شب بعدش بود كه آن عالم آمد به خوابم و گفت: از ما گله كردي؟! .

يادت نيست كه در فلان روز در فلان اداره كاري داشتي گرفتاري ات حل نميشد، ميخواستند كارت را درست نكنند؛ اما يك مرتبه ديدي تعلل ها كنار رفت، كارت را درست كردند و مشكلت حل شد؟! آن، كار من بود!

💠 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:52:00 ب.ظ ]





  شهیدی که میخواست مراسم برادرش به هم نخورد   ...

پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: ((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود ((شهید امیر ناصر سلیمانی)).

بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.

خاطره ای از #شهید_ناصر_سلیمانی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-10-18] [ 09:49:00 ب.ظ ]





  پدر وپسر شهید   ...

⭕️ پدر و پسر شهیدی که سالیان سال در آغوش هم بودند/دوپلاک معروف ۵۵۵و ۵۵۶

🔻 طی یک عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد. یکی از آنها در حالت نشسته با لباس و تجهیزات کامل به جایگاهی تکیه داده بود و شهید دیگر در پتو پیچیده شده بود. 

🔻 معلوم بود شهیدی که درازکش است مجروح شده و شهید نشسته سرِ وی را به دامن گرفته است. پلاک‌هایشان را بررسی کردیم، شماره‌ها پشت سر هم بود: 555 و 556. 

🔻متوجه شدیم آنها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً رزمنده‌هایی که خیلی رفیق بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. با مراجعه به سیستم کامپیوتر متوجه شدیم. 

🔻 شهیدی که نشسته، پدر و شهیدی که درازکشیده، پسر است. پدر سر پسر را به دامن گرفته بود.

🔻اینها شهید سیدابراهیم اسماعیل‌زاده پدر و سیدحسین اسماعیل‌زاده، اهل روستای باقرتنگه بابلسر بودند.

🔻 پسر آرپی‌جی زن و پدر کمک آرپی‌جی زن پسر بود. پسر برای دید بهتر و انهدام تانک‌های دشمن به سمت دامنه قله حرکت می‌کند. 

🔻پدر وقتی افتادن فرزندش را می‌بیند، خودش را به دامنه کوه می‌رساند و بالای سر فرزندش می‌رود. چون توان بالا بردن پیکرحسین را نداشت، پتویی می‌آورد و پسرش را در آن می‌پیچد. او را در آغوش می‌گیرد و سر پسرش را روی زانوهایش می‌گذارد ، لحظاتی بعد خودش هم به شهادت می‌رسد و هر دو برای سال‌های طولانی در همان حالت می‌مانند.شادی ارواح طیبه شهدا صلوات… 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:22:00 ق.ظ ]





  شهیدی با دو مزار   ...

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

شهیدی  با دو مزار 

شب ميلاد مولا علي (ع) در كنار سنگر نشسته بود و قرآن مي خواند، مؤذن سنگر اطلاعات عمليات بود، و فرمانده ي يك تيم اطلاعاتي. چند دقيقه بيشتر به اذان نمانده بود كه خمپاره اي در آغوشش گرفت.

برای شهيد «سيد مهرداد نعيمي» دو مزار ساخته اند، يكي در محور مقدم طلائيه و ديگر در زادگاهش صومعه سرا، كه هر مزار، بخشي از بدنش را به يادگار در خويش مي فشارد.

من پاره هاي گوشت و حتي موهاي جو گندمي سيد را روز بعد از شهادتش در همان طلائيه ديدم؛ وقتي كه نصف سالم جسدش را شب پيش با خود به معراج برده بودند. دو _ سه روز بعد در وصيت نامه اش چنين خواندم: «خداوندا! از تو مي خواهم كه هنگام شهادت، پيكرم را هزاران تكه كني، تا هر تكه ای ، تكه ای از گناهانم را با خود ببرد».

راوي : عبدالرضا رضايي نيا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-10-16] [ 10:00:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما