یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  نتیجه وپاداش خدمت به مردم   ...

? #نتیجه_و_پاداش_خدمت_به_خلق

✨ #شیخ_رجبعلی_خیاط:

✅ اسم فرزندم براي سربازي در آمده بود

مي خواستم دنبال كارش بروم

كه زن و مردي براي حل اختلاف نزد من آمدند .

ماندم تا قضيه آن دو را فيصله دهم.

? بعد از ظهر فرزندم آمد وگفت :

نزديك پادگان به چنان سر دردي مبتلا شدم

كه سرم متورم شد دكتر معاينه كرد

و مرا از خدمت معاف دانست .

همين كه از پادگان بيرون آمدم ،

گويي اثري از ورم و سر درد نبود .

? شيخ در پايان فرمود:

كه ما رفتيم كار مردم را درست كنيم ،

خدا هم كار مارا درست كرد…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1401-05-01] [ 09:41:00 ق.ظ ]





  یاد آن شاعر دلداده بخیر   ...

یاد آن شاعر دلداده بخیر

که دمادم میگفت …

خبر آمد خبری در راه است…

سرخوش آن دل که از آن آگاه است…

ولی ای کاش خبر می آمد

که خدا میخواهد

پرده از غیبت مهدی زمان بر دارد

پرده از روزنه ی عشق و امید…

پرده از راز نهان بردارد

کاش روزی خبر آید که تسلای دل خلق خدا

از فراسوی افق می آید

مهدی،آن یوسف گم گشته ی زهرا و علی…

از شب هجر به کنعان دلم می آید…

اللهم عجل لولیک الفرج

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-04-31] [ 10:35:00 ب.ظ ]





  ماجرای دندانساز   ...

#دندانسازی_که_‌313__یار_امام_زمان_را_میداند 

اینجا یک آقایی بود، دندانساز بود. خدا رحمتش کند. الآن دیگر مدت‌هاست او را نمی‌بینم. بالأخره، ایشان می‌گفت: «یک کسی آمد مطب ما، مثلاً دندان‌سازی ما. توی خانه ما یک اتاقی را مخصوص مطب کرده بودیم؛ پشتش، در اندرون، بچه‌های ما بودند. [شخص] آمد گفت: می‌دانی، اسامی سیصدوسیزده نفر اصحاب حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف چیست؟ یک، دو، سه، چهار، همین‌طور شمرد تا سیصدوسیزده نفر، پشت سر ‌هم. من از او سؤال نکرده بودم، او آمد و اینها را گفت ـ همه را هم از حفظ داشت ـ و رفت. زود رفت. تعجب کردم از این وضعیات او. رفتم در خانه را باز کردم. دیدم، در خانه هم بسته است. باز کردم. [دیدم] بچه‌هایی آنجا هستند و بازی می‌کنند، گفتم: اینجا کسی که از خانه در آمد، شما دیدید؟ گفتند: نه، کسی نیامده اینجا. به خانواده ما که اتاق او، پشت سر ما بود، گفتم: شما چیزی شنیدید؟ گفت: بله! تندتند صحبت می‌کرد. او هم شنیده بود.

طالقان شاید از آن جاها و از آن بلادی باشد که بیش از همه (اصحاب حضرت از)آنجا (باشد)، از آنجا هیجده نفر یا چقدر از آنجا می‌آیند. بعضی با ابر می‌آیند بعضی با چه می‌آیند، قضایایی است! بله. بالأخره که این همه اسیری و دربه‌دری و این هزارها سال، خدا می‌داند که چند سال طول می‌کشد غیبت. آخرش به اینجا می‌رسد. با اینکه اگر اولش می‌رسید، کار تموم بود، لکن اذن نداشتند. تا آن وقت برای ظالمین مهلت بوده است.

? کمی تا بهجت?

@behjat135

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:19:00 ب.ظ ]





  انسانی که سگ شد   ...

#انسانی_که_سگ_شد_و_به_حرم_راه_ندادند

نويسنده كتاب معادشناسى، علامه سيد محمد حسين حسينى نقل مىكند: دوستى به نام دكتر حسين احسان داشتم، زمستانها شش ماه به كربلا مسافرت مىكرد و در آنجا مطب داشت و از فقراء مزد نمىگرفت، بسيار شخص باصفا و خيرانديش بود كه حدود پانزده سال قبل از دنيا رفت، او نقل مىكرد، براى زيارت به كاظمين مشرف شدم در كنار شط دجله ديدم جنازهاى را با ماشين آوردند و پياده كردند و بر دوش گرفتند و به طرف حرم مطهر امام كاظم (عليه السلام) و امام محمد تقى (عليه السلام) بردند، من هم كه عازم حرم بودند، به دنبال جنازه حركت كردم، ناگاه ديدم يك سگ سياه و وحشت انگيز بر روى جنازه نشسته است، بسيار تعجب كردم، با خود مىگفتم، چرا آن سگ روى جنازه رفته، ولى متوجه نبودم كه آن سگ بدن برزخى آن جنازه است، نه سگ خارجى، از افرادى كه نزديكم بودم پرسيدم: روى جنازه چيست؟. 

 

گفتند: چيزى نيست، همان پارچهاى است كه مىبينى، در اين هنگام دريافتم، آن سگى را كه مىبينم شكلى مثالى و برزخى صاحب آن جنازه است كه تنها من مىبينم ولى ديگران نمىبينند، ديگر چيزى نگفتم تا جنازه را به صحن مطهر رسانيدند، هنگام ورود به صحن ديدم آن سگ از روى تابوت به پائين پريد و در گوشهاى در بيرون صحن ايستاد، تا اين كه آن جنازه را طواف دادند و بيرون آوردند، ديدم دوباره آن سگ به روى تابوت پريد و بر بالاى آن جنازه رفت. 

 

صاحب آن جنازه يك فرد مجرم و متجاوزى بود كه صورت برزخى او به صورت سگ، مجسم شده بود، و چون مرحوم دكتر حسين احسان داراى صفاى باطن، و ذهن پاك بود، داراى چشم برزخى شده و آن منظره را مىديد، ولى ديگران چيزى نمی ديدند

? کمی تا بهجت?

@behjat135

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:15:00 ب.ظ ]





  دام زن رقاصه   ...

#دام_زن_زن_رقاصه

روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند، تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند. پس از شور و مشورت با یکدیگر، به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان (تفریحی) بکنند!

به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بیدآبادی (رضوان الله علیه) می افتد که در حال گذر بودند.

گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و دو جوان را از تجرد درآورند.

ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد، به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند. سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند.

به محض ورود ایشان، زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت، از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی (نور الله قبره) می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی، صفا آوردی!!

ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند:

چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!!

آن عالم سالک در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می شوند و به ناچار داخل اتاق می شوند. آن جماعت گمراه به ایشان دستور می دهند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود، در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته، وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!!

جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند. زن مزبور، در حال رقص گه گاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید، این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید:

در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!!

پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند، ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید:

تغییر دادم………

به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می شود، آن جماعت به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید.

در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند:

در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم…..

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:14:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم