یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          





جستجو





  حکایت   ...

✍روزی به کریم خان زند گفتند،
فردی میخواهد شما را ببیند
و مدام گریه میکند.
کریم خان گفت :
وقتی گریه هایش تمام شد
بیاریدش نزد من.

♦️پس از ساعت ها گریه کردن شخص
ساکت شد و گفت قربان ؛
من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر
بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم.
کریم‌خان دستور داد
چشم های این فرد را کور کنید!
تا برود دوباره شفایش را بگیرد!
اطرافیان به شاه گفتند

📛قربان این شفا گرفته پدر شماست.
ایشان را به پدرتان ببخشید.
وکیل الرعایا گفت :
پدر من تا زنده بود
در گردنه بید سرخ دزدی میکرد،
من نمیدانم قبرش کجاست
و من به زور این شمشیر حکمران شدم.
پس از اینکه من به شاهی رسیدم عده‌ای
چاپلوس برایش آرامگاه ساختند
و آنجا را ابوالوکیل نامیدند.
پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی میکشند!

📚کتاب “کریم خان زند” از پناهی سمنانی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1404-02-02] [ 11:42:00 ب.ظ ]





  ضرب المثل   ...

🔸🔹🔸شاه می بخشه شیخ علی خان نمی بخشه🔸🔹🔸 

🧧در زمان‌های دور، پادشاهی مهربان و سخاوتمند بر سرزمینی وسیع حکومت می‌کرد. او به بخشندگی و گذشت مشهور بود و همواره تلاش می‌کرد تا عدالت و مهربانی را در میان مردم برقرار سازد. در همین سرزمین، قاضی‌ای به نام شیخ علی خان نیز زندگی می‌کرد. شیخ علی خان، مردی بسیار سخت‌گیر و دقیق بود و در اجرای قانون هیچ‌گونه تسامحی از خود نشان نمی‌داد. او به ذره‌بین مشهور بود و حتی کوچک‌ترین تخلفات را نیز به شدت مجازات می‌کرد.

📯روزی، مردی فقیر به دلیل گرسنگی، تکه‌ای نان از دکان نانوایی دزدید. نگهبانان او را دستگیر کرده و نزد پادشاه آوردند. مرد بیچاره با گریه و زاری، دلیل کار خود را گرسنگی و فقر شدید عنوان کرد و از پادشاه طلب بخشش نمود. پادشاه که دلی رئوف داشت، با شنیدن سخنان او متاثر شد و دستور داد تا علاوه بر بخشش مرد، مقداری طلا نیز به او داده شود تا بتواند زندگی خود را سر و سامان دهد.

📰خبر این ماجرا به گوش شیخ علی خان رسید. او که از این بخشش پادشاه ناخشنود بود، نزد او رفت و با لحنی اعتراض‌آمیز گفت: “ای پادشاه، دزدی دزدی است، چه کم و چه زیاد! چگونه ممکن است یک دزد را نه تنها ببخشید، بلکه به او جایزه نیز بدهید؟ این کار باعث تشویق دیگران به دزدی می‌شود!”

📇پادشاه در پاسخ گفت: “شیخ علی خان، درست است که دزدی کار ناپسندی است، اما گاهی اوقات شرایط زندگی افراد، آن‌ها را مجبور به انجام کارهایی می‌کند که از روی میل و رغبت نیست. من معتقدم که در این مورد خاص، بخشش و مهربانی از اجرای قانون سخت‌گیرانه‌تر، بهتر و انسانی‌تر است.”

شیخ علی خان که قانع نشده بود، گفت: “اما قانون، قانون است و باید بدون هیچ تبعیضی اجرا شود.”

👑پادشاه لبخندی زد و گفت: “شیخ علی خان، قانون برای ایجاد نظم و عدالت در جامعه است، اما گاهی اوقات، عدالت واقعی در فراتر از قانون و در قلب‌های مهربان نهفته است. به همین دلیل است که می‌گویند: “شاه می‌بخشد، شیخ علی خان نمی‌بخشد.”

☢از آن پس، این ضرب‌المثل بر سر زبان‌ها افتاد و به یادگار ماند تا نشان دهد که بخشش و بزرگواری، صفتی نیکو و ارزشمند است که گاهی اوقات، از اجرای خشک و بی‌روح قانون، بهتر وموثرتراست 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1404-01-30] [ 10:10:00 ب.ظ ]





  نفس قرآنی!   ...

🔺نفَس قرآنی! 

▫️آیت اللّه #شیخ_مجتبی_قزوینی: 

🔹از صحن مبارک حضرت امام رضا(ع) عبور می کردم، شخصی را دیدم که در یکی از غرفه های اطراف صحن، مشغول تلاوت قرآن بود. شخصی به او نزدیک شد و با پایش به دست او زد، قرآن به روی زمین پرت شد و با پرخاش گفت:«این چیست که خودت را به آن سرگرم کرده ای؟».

🔸 من از این حادثه خیلی ناراحت شدم و ناگهان ایه ای به قلبم خطور کردو دیدم که آن مرد در همان لحظه دلش درد گرفت و ناله اش بلند شد. من به آن شخص نزدیک شدم و به او گفتم:«آیه ای از قرآن کریم ـ که تو به آن اهانت کردی ـ در نظرم آمدو تو را اینگونه دردمند و عاجز کرده است. ایا این دلیل بر حقانیت قرآن نیست؟».

⚡️ آن شخص شروع به التماس کرد تا او را از آن حالت جانکاه بدر آورم. برایش دعا کردم و حالش خوب شد.

💢مدتی از این ماجرا سپری شد، تا اینکه یک روز، شخصی با ظاهری خداپسند نزد من آمد و گفت:«آیا مرا می شناسی؟». گفتم:«خیر». 

گفت:«من همان فردی هستم که آن حادثه برایم پیش آمد و از آن روز به بعد به برکت نَفَس قدسی و قرآنی شما در طریق هدایت قرار گرفتم و زندگیم کاملاً دگرگون شده است». 

📚مجله بشارت، فروردین و اردیبهشت 1378، شماره 10

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1404-01-16] [ 03:27:00 ب.ظ ]





  چه زیبا گفت پیرمردی:   ...

✍چه زیبا گفت پیرمردی :

یک عمر
منو سلامتی
دنبال پول بودیم…
اکنون
من و پول دنبال سلامتی..!!!


🚨قدر سلامتی خود را بدانیم…!!

#حکایت



موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:57:00 ب.ظ ]





  حکایت امانت داری یک لات!!   ...

🌸🍃🌸🍃🌸

📚حکایت امانت داری یک لات‼️

 

✍در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند.

عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد.

این مرد به حد استطاعت رسید

و خواست عازم حج شود،

اما از عشاق سابق می‌ترسید

که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند.

به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود.

اما نه تنها او، بلکه کسی نپذیرفت.

🔺عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند.

علی باباخان گفت :

برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه 

من بیاور.

این مرد چنین کرد،

و بار سفر حج بست و وسایل خانه را

به خانه علی بابا آورد.

همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.

مرد عازم حج شد،

و بعد یک سال برگشت،

🔺سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.

به خانه رسید، در زد،

زن علی بابا بیرون آمده گفت:

من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم.

برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.

مرد عازم تبریز شد،

در خانه ای علی بابا خان را یافت،

علی باباخان گفت،

بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم،

مرد پرسید،

تو در تبریز چه می‌کنی؟

🔺علی باباخان گفت:

از روزی که همسرت را در خانه جا دادم

از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم،

از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی.

پس حال با هم برمیگردیم شهرمان خوی.

❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک

❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد

#حکایت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:53:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما