یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  جبران خوبی دیگران   ...

#جبران_خوبی_دیگران

🍃💕پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و سلم میفرمایند :

🌱💕 هرکس به شما خوبی کرد جبران کنید، اگر چیزی برای جبران نداشتید آنقدر به درگاه خدا برایش دعا کنید تا یقین کنید جبران کرده‌اید.


🍃💕 هرکس از شما خواهشی داشت و شما را به خدا قسم داد برایش برآورده کنید.
.
📚 وسائل الشیعه (ط-آل البیت) جلد16 صفحه307.



«#اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1402-07-01] [ 02:56:00 ب.ظ ]





  درخواست حاج اسماعیل دولابی"ره" از شهید ابراهیم هادی   ...

💢درخواست حاج اسماعیل دولابی"ره” از شهید ابراهیم هادی

خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سال‌ها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبه‌ها بود، می‌آمدند و از کلام ساده، اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان می‌گرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است:

سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟!

گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!

من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرف‌ها!

ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!

ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش می‌کنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. ان‌شاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت می‌کردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه می‌گویی، تو اصلا این آقا رو شناختی؟!

گفتم: نه، راستی کی بود؟! جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود.

سال‌ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 02:50:00 ب.ظ ]





  حاج حسین یکتا   ...

👤حاج حسین یکتا:

 از بین این همه امتحانات مختلف

 اصلاً حس نکردید امتحان‌ها سخت‌تر شده‌؟

 شهرت و فالووربازی‌ها اذیت می‌کند؟

 شهوت و نهضت جنسی اذیت می‌کند؟

 پول و لقمه حلال در آوردن سخت شده و اذیت می‌کند؟

 احترام به بابا مامان در این شرایط سخت‌تر شده؟

 برای هیئت‌آمدن بعضی وقت‌ها باید خیلی با خودت بجنگی و کارها را بالا پایین کنی، 

سخت‌تر شده! خوب معلوم است دیگر رفقا!

هر چه به بالای قله ظهور نزدیک‌ می‌شویم

دیگر هوا کم است.

#امام_زمان🪴

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1402-06-29] [ 05:50:00 ب.ظ ]





  از آن ها اصرار واز او انکار   ...

.

‍ ▪️از آن‌ها اصرار و از او انکار.

دعوتش کرده بودند به ضیافت شام.

شرط گذاشت که بحثی نباشد.

آخر مهمانی، یک نفر بحث را آغاز کرد.

علامه گفت: شرطمان؟!

گفتند: فقط نفری یک حدیث! آن هم به نیّت تبرّک.

همه، عالمان سنّی بودند و حافظان حدیث.

یکی یکی حدیث خواندند.

👈 نوبت صاحب اَلغدیر بود.

علامه امینی فرمود:

«شرطی دارم:

اقرار همه، بر درستی یا نادرستی حدیث». 

قبول کردند.

گفت:

رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده:

«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً 

به مرگ جاهلی مرده، هر که بمیرد و امام عصرش را نشناسد». 

همه درستی حدیث را اقرار کردند.

گفت:

«حالا شما و یک سوال! 

می‌شناخت؟ یا نمی‌شناخت؟!

فاطمه‌ی زهرا، امام زمانش را؟! 

امام زمان فاطمه که بود؟!»

سرها پایین،

سایه‌ی سکوت، سنگین!

نه جوابی داشتند و نه گریزگاهی!

بگوییم امام زمانش را نمی‌شناخت؟!

حاشا که سرور زنان عالم به مرگ جاهلی از دنیا برود!

بگوییم امام زمانش ابوبکر بود؟!

همه جا نوشته‌اند فاطمه سلام الله علیها غضبناک بر او از دنیا رفت!

علمای نامی اهل سنت، عرق‌ریزان و خجالت‌زده، یکی یکی مجلس را ترک کردند.

📚 دوازده گفتار درباره دوازدهمین حجت خدا، ص31.

💚ثواب نشرباهزارااان صلوات هدیه به شهداومومنین به نیت ظهور#حضرت حجت «سلام الله وصلواته علیه به عدد علمه »

.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 05:41:00 ب.ظ ]





  یک داستان یک پند   ...

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

 #یک_داستان_یک_پند 

🔸️گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام می‌داد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیده‌ایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمده‌ای و من تو را می‌بینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست!

🔸مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانه‌ای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. 

🔸پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی می‌شکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، می‌بینی ظرف تو را می‌شکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمی‌گردی. 

💞مجنون سخنی به راز گفت:

 اگر با دیگران‌ بود میلی‌ چرا جام‌ مرا بشکست‌ لیلی

🌺 ️عاشقان خدا نیز چنین‌اند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آن‌ها را سریع اجابت نمی‌کند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال عبادت‌شان ببیند.

❤️اللهم عجل لولیک الفرج❤️

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 05:29:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم