یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  نماز شب   ...

#نماز_شب

 

🔸 از یکی از شاگردان آیت الله کشمیری پرسیدن:

چکار کنم تا ملائک مرا برای نماز شب بیدار کنند؟!

🔸فرمودند: غذای فرشتگان تسبیح است.. قبل از خواب با آنها صحبت کن و تسبیحات اربعه بخوان و به آنها هدیه کن…

#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1402-06-19] [ 12:18:00 ق.ظ ]





  از دانایی پرسیدند:   ...

ﺍﺯ دانایی ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ : 

ﭼﮕﻮﻧﻪ میﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻘﻞ کسی پیﺑﺮد ؟

پاسخ ﺩﺍﺩ : ﺍﺯ ﺣﺮفی ﮐﻪ میﺯﻧﺪ .

ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ : ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰی ﻧﮕﻔﺖ ﭼﻪ ؟

پاسخ ﺩﺍﺩ : ﻫﻴﭻﮐﺲ آن‌قدر

ﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ… !

#سکوت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:14:00 ق.ظ ]





  اطاعت از ولی فقیه   ...

🔴مردم کوفه با امام حسین ع آزمایش نشدند، چون هنوز امام حسین به کوفه نرسیده بود و آنها هنوز حضرت را درک نکرده بودند.

👈 بلکه آنها با نایب امام یعنی حضرت مسلم آزمایش شدند و چون در این آزمایش مردود شدند وقتی امام حسین رسید، مقابل او هم ایستادند.

👈ما در زمان غیبت با نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امتحان می‌شویم و وقتی حضرت آمد دیگر وقت امتحان نیست، بلکه اگر در اطاعت از نایبش امتحان پس داده باشیم یار او خواهیم بود ان‌شاءالله. اما اگر نسبت به منویات نایبش کوتاهی کنیم در یاری از امام زمان هم کوتاهی خواهیم کرد.

👈 لذا شهید #حاج_قاسم سلیمانی فرمود: شرط عاقبت‌به‌خیری ارتباط دلی و قلبی و حقیقی با امام خامنه‌ای است. هر کس صدای نایب امام زمان را نشنود صدای امام زمان را نخواهد شنید.،،، ولایتمداری، جهاد تبیین، بصیرت افزایی، امر به معروف و نهی از منکر واجب است

‌‌‌‌‌‌‌‌




موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1402-06-18] [ 05:56:00 ب.ظ ]





  داستان زیبا   ...

#داستان‌زیبا👌

شخص ساده لوحی مكرر شنيده بود كه خداوند متعال ضامن رزق بندگان است 

و به هر موجودی روزی رسان است.

به همين خاطر به اين فكر افتاد كه به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگيرد.

به اين قصد يك روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همين كه ظهر شد از خداوند طلب ناهار كرد.

هرچه به انتظار نشست برايش ناهاری نرسيد تا اينكه شام شد و او باز از خدا طلب خوراكی برای شام كرد و چشم به راه ماند.

چند ساعتی از شب گذشته درويشی وارد مسجد شد و در پاي ستونی نشست و شمعی روشن كرد و…

از «دوپله» خود قدری خورش و چلو و نان بيرون آورد و شروع كرد به خوردن.

مردك كه از صبح با شكم گرسنه از خدا طلب روزی كرده بود و در تاريكی و به حسرت به خوراك درويش چشم دوخته بود.

ديد درويش نيمی از غذا را خورد و عنقريب باقيش را هم مي خورد بی اختيار سرفه ای كرد. درويش كه صدای سرفه را شنيد گفت:

«هركه هستی بفرما پيش» مرد بينوا كه از گرسنگی داشت می لرزيد پيش آمد و بر سر سفره درويش نشست و مشغول خوردن شد.

وقتی سير شد درويش شرح حالش را پرسيد و آن مرد هم حكايت خودش را تعريف كرد. درويش به آن مرد گفت:

«فكر كن اگر تو سرفه نكرده بودی من از كجا می دانستم كه تو اينجايی تا به تو تعارف كنم و تو هم به روزی خودت برسی؟

شكی نيست كه خدا روزی رسان است اما يك سرفه ای هم بايد كرد!»

فقط فکر کردن به هدف، هیچ تاثیری در رسیدن به هدف ندارد.

اگر خواهان تغییرات هستی 

همین حالا اقدام کن؛ اقدامی هرچند کوچک یک راه را برایت باز میکند.

 ‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 02:06:00 ب.ظ ]





  تشرف شیخ حسن علی نخودکی خدمت امام زمان   ...

💢 تشرف شیخ حسن علی نخودکی خدمت امام زمان(عج)

 مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی می‌فرماید: من یک سال ریاضت کشیدم که خدمت آقا امام زمان (عج) برسم و هدفم هم این بود که از دستِ بابرکتِ امام زمان (عج) پولی بگیرم و خرج زندگی و معاشم بکنم.

بعد از یک سال ریاضت و مجاهدت و مداومت، یک شب در عالم مکاشفه به من گفتند: شیخ حسنعلی! به بازار خربزه‌فروش‌های اصفهان برو و امام زمانت را آنجا ملاقات کن!

فردای آن شب، لباس پوشیدم معطر و با طهارت، به بازار خربزه‌فروش‌های اصفهان وارد شدم. ابتدا داخل مغازه‌ها را نگاه می‌کردم ببینم آقا در کدام مغازه است؟

در مغازه‌ها، قیافه‌ای که به نظر بیاید امام زمان (عج) باشد را من نمی‌دیدم. وسط بازار آمدم. در آنجا خربزه‌فروش‌های جزء حضور داشتند که خربزه به صورت بُرشی می‌فروختند. لابه‌لای مردم که آمدم، دیدم کنار طَبَقِ یک پیرمرد خربزه‌ فروش، قطب عالم امکان روی یک چهارپایه نشسته‌اند.

آن شب، تو را به خوبی تشبیه به ماه کردم

تو خوب‌تر ز ماهی من اشتباه کردم

خدمت حضرت رفتم و سلام کردم و عرض کردم: یک سرمایه از شما برای اداره‌ی زندگی می‌خواهم.

آقا دستشان را به سمت من دراز کرده و فرمودند: بگیر. کف دستِ حضرت، چند سکه پول خُرد بود. گفتم: آقا! من بیش از این، از شما می‌خواهم که زندگی آینده‌ام را اداره کنم. آقا دستشان را برگرداندند و گفتند برو.

(حاج شیخ با این عظمت، باید اینجا تأدیب بشود).

امامت وقتی می‌گوید بگیر، باید بگیری!

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا شود که گوشه‌ی چشمی به ما کنند؟

با یک ریال از دست حضرت، دنیای انسان تأمین می‌شود. متوجه باش از دستِ چه کسی داری پول را می‌گیری؟

آقا فرمودند: برو.

حاج شیخ ادامه دادند: از بازار بیرون آمدم. در فکر فرو رفتم که چرا امام به من گفتند برو و چرا پول از دست حضرت نگرفتم. یک سکه از دستِ حضرت می‌گرفتم، دنیای زندگی‌ام تأمین می‌شد!

به بازار برگشتم اما دیدم آقا نیستند. به پیرمرد خربزه‌فروش گفتم: کسی که کنارت نشسته بود را می‌شناختی؟ گفت: نه، ولی آقای خوب و مهربانی است. گاهی اوقات هفته‌ای یک بار و گاهی اوقات، دو هفته‌ای یک بار به ما سر می‌زند. وقتی بازار کساد است، به ما کمک می‌کند و از ما دلجویی می‌کند.

متوجه شدم که این پیرمرد، امام زمان (عج) را نشناخته است.

یک سال دیگر ریاضت کشیدم تا پس از گذشتِ یک سالِ دیگر، دوباره در عالم مکاشفه به من گفتند: فردا، آقا را در بازار خربزه‌فروش‌ها می‌بینی.

من دیگر جای حضرت را در بازار خربزه‌فروش‌ها می‌دانستم و به همین خاطر، مستقیم به سراغ همان پیرمرد رفتم. مشاهده کردم محبوب دل‌ها آنجا نشسته‌اند. خدمت ایشان سلام کردم. جواب دادند و فرمودند: شیخ حسنعلی! چه می‌خواهی؟ عرض کردم: یک سرمایه‌ای برای اداره زندگی از شما می‌خواهم. آقا باز هم دست دراز فرمودند و همان پول‌های خُرد سال قبل در دستشان بود. دیگر ادب شده بودم. پول‌ها را از دستِ ایشان گرفتم. از محضرشان بیرون آمدم.

شیخ حسنعلی اصفهانی می‌فرماید: با همان پول‌های خرد، یک کیسه‌ی کرباسیِ پُر، پایه‌های مُهر خریدم. هر گاه در زندگی پول لازم داشتم، سه الی چهار تا از این پایه‌های مُهر را برمی‌داشتم و حکّ اسم می‌کردم و می‌فروختم و مدت‌ها زندگیم تأمین بود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:57:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما