یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  تشرف حاج ملا علی محمد کتابفروش در وادی السلام   ...

تشرف حاج ملا على محمد كتابفروش در وادى السلام

حاج ملا على محمد كتابفروش , كه تقوى و تقدس او بر اهل نجف پوشيده نيست ,فرمود: در زمانهاى گذشته به مرض تب لازم  مبتلا شدم كه مدتى به طول انجاميد.

در آخر,كار به جايى رسيد كه قواى من ضعيف شد و طبيب من , كه سيدالفقهاء والمجتهدين آقاى حاج سيد على شوشترى بود, - گرچه شغل ايشان طبابت نبود و غير از مرحوم شيخ انصارى (ره ) كس ديگرى را مـعـالـجـه نـمى نمود - از من نااميد شد, ولى به خاطرتسلى خاطر من , بعضى از داروها را به من مى داد تا وقتى كه از دست من راحت شود.

اتـفـاقـا روزى يكى از رفقا نزد من آمد و گفت : برخيز به وادى السلام برويم .

گفتم :مى بينى من قدرت بر حركت ندارم , چطور مى توانم به وادى السلام بيايم ؟ اصـرار كـرد, تـا آن كـه مرا به همراه خود به وادى السلام برد.

ناگاه مردى در لباس عربهامقابلم ظـاهـر گـرديـد كه با مهابت و جلالت رو به من مى آمد وقتى به من رسيد, دستهاى خود را دراز نمود و فرمود: بگير.

مـن بـا ادب تـمـام دست او را گرفتم ديدم به قدر پشت ناخن نان بود.

آن را به من داد و ازنظرم غـايـب شد.

من قدرى راه رفتم , نان را بوسيدم و به دهان خود گذاشتم و آن راخوردم .

همين كه آن ذره نان به درون من رسيد, دل مرده ام زنده شد خفگى و دلتنگى از من رفت و زندگى تازه اى به من بخشيد.

همين طور هم حزن و اندوه از من زايل شد و نشاط زيادى به روحم وارد گرديد.

هـيـچ شـك نـكـردم و يـقـيـن نمودم كه آن شخص قبله مقصود و ولى معبود حضرت ولى عصر ارواحـنـافـداه بود.

مسرور و شادمان به منزل خود برگشتم .

آن روز و شبش ديگر درخود اثرى از مرض نديدم .

صبح به عادت سابق نزد سيد جليل , جناب حاج سيد على , رفتم و دست خود را به اودادم تا نبضم را بگيرد.

همين كه دستم را گرفت و نبضم را ديد, تبسمى كرد و بر رويم خنديد و فرمود: چه كار كرده اى ؟ عـرض كردم : كارى نكرده ام .

فرمود: راست بگو و از من پنهان نكن .

وقتى زياد اصراركرد, جريان را عرض كردم .

فـرمـود: فهميدم كه نفس عيسى آل محمد (ع ) به تو رسيده است 

جانم را راحت كردى برخيز كه ديگر نياز به طبيب ندارى , زيرا الحمدللّه مرض از تن تو رفته و خوب شده اى.

حاج ملا على محمد كتابفروش (صاحب قضيه ) مى گويد: ديـگر آن شخصى را كه در وادى السلام ديده بودم نديدم , مگر روزى در حرم مطهراميرالمؤمنين (ع ) كـه چـشـمـم بـه جـمال نورانى ايشان روشن شد, بى تابانه به نزدحضرتش رفتم كه شرفياب محضرش شوم , اما از نظرم غايب شد و او را نديدم.

📚عبقری الحسان:ایت الله علی اکبر نهاوندی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1402-06-04] [ 08:11:00 ب.ظ ]





  داستان کوتاه آموزنده   ...

داستان_کوتاه_آموزنده

کینه_توزی❌

🔹کشاورزي يک مزرعه بزرگ گندم داشت زمين حاصلخيزي که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.

🔹هنگام برداشت محصول بود شبي از شبها روباهي وارد گندمزار شد و بخش کوچکي از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمي ضررزد.

🔻پيرمردکينه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد.

🔻مقداري پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد.

🐕روباه شعله وردر مزرعه به اينطرف وآن طرف ميدويد وکشاورز بخت برگشته هم به دنبالش در اين تعقيب و گريز گندمزار به خاکستر تبديل شد.

🌹وقتي کينه به دل گرفته ودر پي انتقام هستيم بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است
ببخشیم و بگذریم….







موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 04:49:00 ب.ظ ]





  پندانه   ...

✨﷽✨

#پندانه

✍️ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

🔹مردی به‌سرعت و چهارنعل با اسبش می‌تاخت. اين طور به نظر می‌رسيد که جای بسيار مهمی می‌رود. 

🔸مردی که کنار جاده ايستاده بود، فرياد زد:

کجا می‌روی؟

🔹مرد اسب‌سوار جواب داد:

نمی‌دانم، از اسب بپرس! 

🔸و اين داستان زندگی خيلی از ماست. سوار بر اسب عادت‌هايمان می‌تازیم، بدون اينکه بدانیم کجا می‌رویم. 

🔹وقت آن رسيده که کنترل افسار را به دست بگيريم و زندگی‌مان را در مسير رسيدن به جایی قرار دهيم که واقعاً می‌خواهيم به آنجا برسيم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 03:34:00 ب.ظ ]





  داستانها اخلاقی   ...

#داستان_های_اخلاقی

سوزن و دستِ کفش دوز

🔹روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت.

🔸از شدت درد فریادی زد

و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد… 

🔹مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد

ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:

درختی که پیوسته بارش خوری

تحمل کن انگه که خارش خوری

🔸حکیم به کفاش گفت:

این سوزن منبع درآمد توست.

این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می‌اندازی!  

💢 نتیجه اینکه اگر از کسی رنجیدیم

خوبی‌هایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم،

آن وقت نمک‌نشناس نبوده‌ایم و تحمل آن رنج نیز آسان‌تر می‌شود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 03:33:00 ب.ظ ]





  وقتی آمادگی دیدار با امام زمان عج را نداری چرا اصرار میکنی؟!   ...

✨﷽✨

🔴وقتی آمادگی دیدار با امام زمان (عج) را نداری،چرا اصرار میکنی؟!

✍آقا محمد حسن قاضی از آیت الله محمد تقی آملی نقل فرموده که: « در دورانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم، روزی به حجره مرحوم آیت الله قاضی که در مدرسه هندی بود رفتم. وقتی آقای قاضی تشریف آوردند عرض کردم: من خیلی در اینجا انتظار شما را کشیدم، چرا که به استخاره نیاز دارم. ایشان جواب فرمودند: طلبه علم چندین سال در نجف اشرف باشد ولی نتواند برای خودش یک استخاره نماید؟! آقای آملی می گفت: خیلی خجالت کشیدم و با حال جدل عرض کردم: من به یک اجازه استخاره از ولیّ اکبر(آقا امام زمان) نیاز دارم. به هر حال، بعد از اصرار شدید اینجانب، ایشان ورد مخصوص برای تشرف را تعلیم فرمود و خلاصه اینکه قرائت « آیه نور» به عدد اصحاب بدر هر شب قبل از خواب با شرائط خاص، طهارت، دوری از زنان و امور دیگر در شبهای معدود و محدود.

پس من برای اجرای این دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شبها برای انجام آن ورد قیام می کردم.  در یکی از این شبها همین که شروع کردم به خواندن ورد، احساس کردم که مثل اینکه کسی دستش را روی دوشم نهاده، من به سوی او متوجه شدم ـ  من در این هنگام در مقام منسوب به امام مهدی علیه السلام بودم ـ پس آن شخص گفت: برای تشرف آماده باش!

🌾آقا شیخ محمد تقی آملی می گفت: همین که این کلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را گرفت و از فرط اضطراب نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد… پس شروع کردم به التماس و توسل از او که مرا عفو فرماید و ایشان نیز قبول فرمود. بعد از این ماجرا، من فوراً به نجف اشرف رفتم و آقای قاضی را ملاقات نمودم و زمانی که با ایشان مواجه شدم ـ بدون هیچ کلامی ـ اولین فرمایش ایشان این بود که: اگر آمادگی تشرف را نداری پس چرا این همه الحاح و اصرار می کنی..؟!

 📚داستانهایی از  آیت الله علامه قاضی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 03:28:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما