یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  آیت الله حائری شیرازی   ...

🔹آیت الله حائری شیرازی🔹

✍اگر گفتی «حوصلۀ نهی‌از‌منکر و سر و کله‌زدن‌با مردم را ندارم»، حالات معنوی‌ات هم گرفته می‌شود!

 درختی را که شما شاخه و تنه‌اش را قطع کنید و فقط ریشه‌اش را باقی بگذارید، ریشه‌اش هم بعداً میپوسد. 

 ریشۀ انسان، درونگرایی او است و شاخۀ انسان، برونگرایی او. برای حیات معنوی انسان، هم درون گرایی لازم است و هم برون گرایی. هم مناجات و نجوا و اخلاصی که هیچ کس خبردار نشود لازم است، و هم بر سر راه خدا، دعوا کردن که همه هم ممکن است به او تهمت بزنند که این می‌خواهد تظاهر به غیرت [دینی] بکند، می‌خواهد تظاهر به دینداری بکند، می‌خواهد تظاهر به خوبی و پاکی بکند.

 اگر کسی مناجات با خدا را داشت، حال عبادیِ خوبی داشت، حضور قلب خوبی داشت، اما توی میدان امر به معروف و نهی از منکر نیامد و گفت سر و کله زدن با مردم برای من سخت است، نمی‌خواهم با مردم سرشاخ بشوم. نمی‌خواهم با مردم درگیر بشوم؛ این فرد بعد از مدتی همان مناجاتش را هم از دست می‌دهد، آن حالش را هم از دست می‌دهد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1401-10-29] [ 09:09:00 ب.ظ ]





  آیت الله میرزا عبدالکریم حق شناس   ...

✨﷽✨

✍آیت الله میرزا عبدالکریم حق شناس:

رفقای عزیز ! شما را به خدا مواظب زبان و گوشتان باشید. هر حرفی نزنید، به هر حرفی گوش ندهید.خدا شاهد است گاهی اوقات به خاطر یک غیبت فقط یک غیبت حاجت شما را نمیدهند.

در قیامت از اعمال خوب شما بر میدارند و روی اعمال خوب غیبت شونده میگذارند. حال هِی برو غیبت کن ببیبن کجا رو میگیری؟من در یک جلسه ای بودم که پشت سر شخصی غایب حرف های ناروایی زده شد. با اینکه بنده حرف های آنها را رد کردم و از آن شخص دفاع کردم.

امّا شب در عالم رویا به بنده گفتند: چرا از آن مجلس برنخواستی؟ گفتم: من هر آنچه که آنها گفتند رد کردم و از شخص غایب دفاع کردم. گفتند: آیا حرف های شما را قبول کردند؟ گفتم خیر! گفتند: پس چرا از آن مجلس بیرون نرفتی؟ همان رفتن تو جواب قاطعی برای آنها بود.

آره داداش جون! مسئله، بسیار مهم و ظریف است همیشه این حدیث را به یاد داشته باشید که: ” سامع الغیبة احد المغتابین “  یعنی گوش کننده به غیبت در حکم غیبت کننده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:06:00 ب.ظ ]





  زن های ما ملکه ها هستند   ...

ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ:

ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ 

ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟؟

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: 

ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯽ؟

ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : 

ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند 

ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ. 

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: 

ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ 

ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ. 

ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : 

ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؟

ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ 

ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ 

ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽﮔﺬﺍﺷﺖ. 

ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.

ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: 

ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ 

ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ 

ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: 

ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ.

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: 

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ 

ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می کنند.

بله آن عالم امام موسی صدر بود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:03:00 ب.ظ ]





  رضای دوست در رضای مادر است   ...

رضای دوست، در رضای مادر است!

✅ آیت‌الله حاج‌آقا مرتضی تهرانی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه: مرحوم پدرم، به من گفت: من به امام‌زاده ابوالحسن می‌رفتم و از شب تا به صبح ذکر می‌گفتم و مناجات می‌کردم و گریه می‌کردم. مادرم هم خبر نداشت. ایشان گفت: من چهل روز ترک حیوانی کردم. نان و سیب‌زمینی می‌خوردم. نان و سرکه‌شیره می‌خوردم. نگذاشتم مادرم بفهمد. چون من را خیلی دوست داشت.

✅ ما در منزل خدمتکاری که به ما کمک کند نداشتیم و من خودم از مادرم پذیرایی می‌کردم. هنگام فوت پدر، خواهر ایشان سیزده ساله بوده است و او را هم در پانزده‌شانزده سالگی شوهر می‌دهند. بدین ترتیب ایشان و مادرشان با هم زندگی می‌کردند. 

✅ ایشان فرمود: در آن چهل روز، شب‌ها هم تا به صبح ریاضت و دعا و تضرع و التماس و مناجات داشتم و از خدا فهم می‌خواستم. 

✅ مرحوم پدرم ادامه داد، چهل روز من تمام شد. متوجه شدم که رنگ مادرم پریده است. به بازار رفتم و یک مقداری گوشت خریدم. گوشت را شُستم و سیخ کردم و روی ذغال، کباب کردم و آن کباب چنجه را جلوی مادرم گذاشتم. به مادر گفتم که من متوجه ضعف شما شدم. این کباب را بخورید تا ضعف شما برطرف شود.

✅ مادر نگاه کرد و گفت خودت هم بخور. حالا روز چهلم است و من تا غروب باید صبر کنم تا از ترک حیوانی، با آن همه کارهایی که در طی چهل شب تا صبح کرده‌ام نتیجه بگیرم.

✅ باطنم یک تکانی خورد که خدایا چه کنم؟ تمام زحماتم از بین می‌رود. ابتدا سعی کردم مادر را قانع کنم که من بعداً می‌خورم. پیش خودم گفتم که مثلاً من هم شب کباب درست می‌کنم و برای شام یا افطار می‌خورم. ماه رمضان هم نبود که روزهٔ واجب باشد.

✅ مادر قبول نکرد و لقمه‌ای از گوشت برداشت و گفت: تا تو این را نخوری من هم نمی‌خورم. 

✅ یک لحظه خدا نهیبی به دل من زد که عبدالعلی، تو نورانیت و عبودیت و سعادت را از غیر‌خدا می‌خواهی یا از خدا؟ از اربعینیات می‌خواهی یا از خدای اربعینیات؟ اگر خدا نخواهد، صدتا اربعین هم که بگیری به تو نورانیت نمی‌دهند. اگر از خدا اطاعت کنی، او بدون اربعینیات به تو نورانیت می‌دهد.

✅ رسول خدا می‌فرماید: «اَلْجَنَّه تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات». رسول خدا که بگوید، مثل این است که خدا گفته است. حالا نورانیت می‌خواهی؟ «اَلْجَنَّهُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات». به مادر گفتم: چشم و دهانم را باز کردم.

✅ ایشان گفت: همین که گوشت را در دهان گذاشتم، چشم دلم باز شد. همه چیز را می‌بینم؛ همه چیز را می‌گویم؛ نه فقط حرف‌های مردم را، بلکه روایات و آیات و فرمایشات معصومین صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین را بیان می‌کنم.

✅ این قدرت، نتیجه همان است که خدا با شکستن اربعین و خوردن گوشت در روز آخر به او داده است. چرا؟ چون اطاعت از مادر کرده است. «اَلْجَنَّهُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات».   

📚 برگرفته از کتاب سفر چهارم، صفحات ۱۹۹ تا ۲۰۳.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:02:00 ب.ظ ]





  داستان تشرف   ...

🔰 علامه محمد باقر مجلسی گوید:

 پدرم (رحمة اللَّه عليه) برايم نقل كرد وگفت: مرد شريف ونيكوكارى در زمان ما بود كه اورا مير اسحاق استرآبادى می‌گفتند.وى چهل مرتبه پياده به حج بيت اللَّه رفته بود و ميان مردم مشهور بود كه طى الارض دارد!نامبرده در يكى از سالها به اصفهان آمد.من هم نزد او رفتم و آنچه درباره او شهرت داشت از خودش جويا شدم.

💠 او گفت: در يكى از سالها با كاروان حج به زيارت خانه خدا می‌رفتم.وقتى به محلى رسيديم كه تا مكه هفت منزل يا نُه منزل راه بود به عللى از كاروان بازماندم، چندان كه كاروان از نظرم ناپديد گشت و راه را گم كردم.در نتيجه سرگردان شدم و تشنگى بر من غلبه كرد.به طورى كه از زندگى خود نااميد گرديدم.

در آن هنگام صدا زدم:يا اباصالح! يا اباصالح! راه را بمن نشان بده! 

ناگاه شبحى در آخر بيابان به نظرم رسيد. چون با دقت نگاه كردم به اندک‏ مدتى نزد من آمد، ديدم جوانى خوش سيما، پاكيزه لباس وگندم‏گون است كه به هيئت مردمان شريف بر شترى سوار و مشک آبى هم با خود دارد. 

به او سلام نمودم. جواب مرا داد و پرسيد: تشنه هستى؟ گفتم: آرى! مشک آب را به من داد و من آب نوشيدم.

آنگاه گفت: می‌خواهى به كاروان برسى؟ گفتم آرى. مرا پشت سر خود سوار كرد و به طرف مكه رهسپار گرديد. من عادت داشتم هر روز حرز يمانى می‌خواندم، پس شروع به خواندن آن كردم. آن جوان در بعضى جاهاى آن می‌گفت: اين طور بخوان! چيزى نگذشت كه به من گفت: اينجا را مى‏ شناسى؟ وقتى نگاه كردم ديدم در ابطح هستم! گفت: پياده شو.

💥 وقتى پياده شدم او برگشت و از نظرم ناپديد شد. در آن موقع متوجه گرديدم كه امام زمان بود. از گذشته پشيمان شدم و بر مفارقت و نشناختن وى تأسف خوردم. بعد از هفت روز كاروان آمد، چون آنها از زنده بودن من مأيوس بودند، لذا وقتى مرا در مكه ديدند؛ مشهور شدم كه «طى الأرض» دارم.

📚 بحار الأنوار ، علامه مجلسی ، ج ۵۲ ، ص ۱۷۶ .

به نقل از کتاب «ربانی آیات الله»

حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی  

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:57:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم