یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  بالاترین درجه امام حسین علیه السلام    ...

? بالاترین مرتبه و درجۀ برای امام حسین(ع)، ثَارَ اللِه بودن است❗️

?یک سنخ ابتلائات هستند که اولیای خاص خداوند پیدا می‌کنند. برای آن‌ها معیار ارزشی مطرح نیست. سرآمدش امام‌حسین(ع) بود.

 پیغمبراکرم(ص) فرمودند: «إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ عَبْداً ابْتَلَاهُ وَ إِذَا أَحَبَّهُ الْحُبَّ الْبَالِغَ افْتَنَاهُ فَقَالُوا وَ مَا افْتِنَاؤُه‌ قَالَ لَا يَتْرُكُ لَهُ مَالًا وَ لَا وَلَداً»؛ هرگاه بنده، خدا را دوست داشته باشد، ابتلا پیدا می‌کند. آنجایی که حبّ بالغ باشد، افتنا می‌کند. 

بعد سؤال کردند که افتنا یعنی چه؟ فرمود: برای او مال و ولدی را باقی نمی‌گذارد. حبّ بالغ؛ یعنی اگر خداوند حبّ شدیدی نسبت‌به کسی داشته باشد. از حبّ شدید تعبیر به حبّ بالغ می‌کنیم. اگر خدا عاشق کسی بشود، این کار را با او می‌کند. مصداق روایت هم خیلی روشن است. چند روایت را در کنار هم گذاشتم و نتیجه گرفتم.

 بنابراین، صحنۀ امام‌حسین(ع) صحنه‌ای نبود که بگوییم: به مرتبه‌ای از مراتب و درجات رسیده است. درجه را برای انبیا(ع) گفتم که برای اولیا، کرامت است. نمی‌شود از نظر ارزشی معیار گذاری کرد. اگر انسان بخواهد تعبیری بکند _گرچه یک مقدار حضاضت دارد_ عشق بازی بود که خدا با او کرد. طبق روایت، بحث حبّ بالغ بود. حبّ خدا نسبت‌به او شدید شد. عشق بازی بود که خداوند با امام‌حسین(ع) کرد و امام‌حسین(ع) هم با خداوند در یک روز کرد؛ لذا معیار ارزشی روی آن نگذارید. در زیارتش می‌گوییم: «السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا ثَارَ اللِه وَ ابْنَ ثَارِهِ». حالا تازه می‌فهمی ثار الله به چه معناست. تا نسبت‌به خداوند داد، خدا بی‌نهایت است و سقفی وجود ندارد. از درجه خبری نیست. لذا اینکه گفتم، با حساب بود و همۀ چیزهای دیگر، حساب شده بود. جهات کلامی، فلسفی، عرفانی و روایی‌ رعایت شده بود. ثارالله؛ یعنی تا این کار را که کردی، دیگر تمام شد؛ دیگر بی‌نهایت هستی. دیگر از درجه خبری نیست. در آن وادی، درجه کار نمی‌کند. 

#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1401-05-31] [ 08:22:00 ب.ظ ]





  خسته وناامیدنشو   ...

??#خسته‌وناامیدمشو 

??یعقوب علیه السلام یک عمر از خدا خواست که یوسف را به او برگرداند ..

??هرگز از این دعا نا امید نشد و از خواسته اش توقف نکرد ، با اینکه صبور بود و ایمان داشت … 

وحکمت اینجاست که او نبی خدا بود اما خداوند دعای او را زود جواب نداد …!!

??خداوند از یعقوب بی خبر نبود و میدانست که چشمانش در غم یوسف سفید گشت بلکه از یوسف ملکی ساخت و مقامش را در مصر بالا برد …

??صبر کن … 

اگر تمام دنیا اکنون علیه توست ، 

باز صبر کن و دعا کن و از پرودگارت ناامید نشو که او تو را می بیند و دعایت را میشنود اما هر چیزی را در وقت خودش پاسخ میدهد و تو را به گونه ای  می سازد که فکرش را هم نمیکنی ….

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:12:00 ب.ظ ]





  سخاوت حاتم طایی   ...

‍ ? #داستان_کوتاه_آموزنده ?

⚡️ #سخاوت #حاتم_طایی⚡️

?وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.

?حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.

?برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.

?برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.

?مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى!

?مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.

?  قانون زندگی٬ قانون باورهاست

? بزرگان زاده نمی‌شوند٬ ساخته می‌شوند…

#حدیث?

☀️ امام صادق (علیه السلام):

? سخاوت آن است كه بى درخواست انجام گيرد، اما سخاوتى كه درمقابل درخواست باشد ناشی ازشرمندگی وبرای فرار از سرزنش است..

? منبع: بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 68 ، ص357، ح 21

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:01:00 ب.ظ ]





  موهبت های خداوند به اشخاص توبه کار   ...

✨﷽✨

?موهبت‌های خداوند به اشخاص توبه کار

✍خداوند به کسانی که توبه کرده اند چه موهبت ها می بخشد. آشیخ عبدالوهاب خراسانی(ره) از مقدسین و از اولیای خدا بود که یک دسته از تربیت شده های بازار شاگرد او بودند. ایشان هفتاد سال پیش در زیر زمین مسجد جامع نماز جماعت می خواند. شخصی به من گفت: «من در ایام جوانی خدمت سربازی‌ام که در تبریز بودم، شبی در خواب دیدم که زیرزمین مسجد جامع خراب شد، تاریخ خوابم را یادداشت کردم، وقتی به تهران آمدم متوجه شدم که آشیخ عبدالوهاب در همان شب که من این خواب را دیده بودم از دنیا رفته است.»

در زمان حیات آشیخ عبدالوهاب، داشی توبه کرد و پای منبر ایشان می نشست. آشیخ عبدالوهاب در اثر کهولت سن، گاهی بر روی منبر ادامهٔ حدیث یا آیه را فراموش می کرد، خداوند به این داشی که توبه کرده بود یک علمی داده بود که او از پای منبر ادامه آیه یا حدیث را از حفظ مےخواند.

پس شما هم اگر توبه کنید و گناه نکنید، علم پیدا می کنید، گناه یکی،از چیز هایی است که آفت طلبه است. گناه که بکنی از طلبگی خارج می شوی. اگر به نامحرم نگاه کنی، از طلبگی خارج مےشوی. گناه ، آفت طلبگی است.

?منبع: ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۳۹

 از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)

‎‌‌‌‎‌‌‌‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:07:00 ب.ظ ]





  زن زیبا ومرد بد اخلاق   ...

??????﷽??????

? حتما این #داستان را بخوانید! 

? اَصمَعی (وزیر مامون) می‌گوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمه‌ای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی #جوان و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه‌اش در مال #شوهر تصرف نکند) اما مقداری #شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می‌دهم. شما بخورید، من نهار نمی‌خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی #سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می‌کرد و نق می‌زد، ولی زن می‌خندید و تبسم می‌کرد و با او حرف می‌زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا #مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم.

من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و #جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه #بد‌اخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست می‌خواهی بین من و #شوهرم اختلاف بیندازی. “هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ» چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا می‌گذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم می‌بودم باز می‌گذشت. اصمعی! یک چیز نمی‌گذرد و آن #آخرت است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و می‌خواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود:  نیمی از ایمان، #صبر 

و نیم دیگرش #شکر است. 

اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و #زشتی شوهرم صبر می‌کنم و به #شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد #خدمت می‌کنم که ایمانم #کامل شود.

?کتاب ازدواج‌ و پند‌های زندگی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:06:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم