یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  کلید سعادت دنیا وآخرت سفارشات آیت الله قاضی   ...

‌#ڪلیدسعادت‌دنیاوآخرت 

#سفارشات‌آیت‌الله‌قاضی(ره) 

❶⇱خواندن تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از نمازها 

❷⇱خواندن آیت الڪرسے 

❸⇱سجده شڪر 

❹⇱خواندن سوره یس بعد از نماز صبح و سوره واقعه در شب ها 

❺⇱مواظبت بر نماز شب 

❻⇱قرائت مسبحات هر شب قبل از خواب  

❼⇱خواندن معوذات در نماز شفع و وتر و استعفار هفتاد مرتبه در آن

❽⇱استغفار بعد از نماز عصر هفتاد مرتبه 

❾⇱خواندن سوره‌قدر100مرتبه شب‌وعصر جمعه 

➓⇱ذڪر یونسیه 400 مرتبه در سجده : لا اله الا انت سبحانک انے ڪنت من الظالمین

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-05-30] [ 12:18:00 ب.ظ ]





  پندانه   ...

✨﷽✨

 #پندانه 

✅ به‌دوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک می‌کند

✍در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیه‌السلام) مشرف شد. هر روز به حرم می‌آمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت.  با خودش فکر کرد که دیگر فایده‌ای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه‌ای راه می‌رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ‌دستی‌اش گذاشته و آن را به سختی می‌برد. 

تاجر کمکش کرد و هم‌زمان به او گفت: مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟ پیرمرد گفت:ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دم‌بختی دارم که برای جهیزیه‌اش مانده‌ام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکرده‌ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه‌جا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.

تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد.  وقتی از آن خانه بیرون می‌آمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می‌کردند. 

پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا می‌کنم که عاقبت‌به‌خیر شوید و از امام رضا (علیه‌السلام) هدیه‌ای دریافت کنید. تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی وارد حرم شد، چشم‌هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:15:00 ق.ظ ]





  انتظار داری کارت هم پیچ نخورد   ...

✍انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟!

محقق عالی قدر استاد فاطمی نیا فرمودند: یکی از علما - که از دنیا رفته است. از یکی از صلحا برایم تعریف می‌کرد که یک نفر گفته بود: من در قسمت بایگانی اداره ای کار می‌کردم و پرونده‌های متعدد و بعضا بسیار مهم می‌آمد و ما در قسمت بایگانی قرار می‌دادیم. یک روز پرونده ی بسیار مهمی به دستم رسید. چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است. هر چه گشتم پیدا نشد. در آن گیر و دار که کاملا نا امید شده بودم، به بنده خبر دادند: چون شما مسئول پرونده‌ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی که در مورد شما اجرا می‌شود یا اعدام است یا حبس ابد؛ از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی فرمودند که انجام بده. همان توسل را انجام دادم. روزی که قرار بود نتیجه بگیریم از پرونده خبری نبود با ناراحتی از منزل بیرون آمدم تا نزدیکی خیابان «مولوی» رفتم. دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا؛ مشکل تو به دست آن شخص - که عرق چین به سر دارد و در حال رفتن است - حل می‌شود. بدون توجه به این شخص با شنیدن این کلمات دویدم و دامن آقا را گرفتم و گفتم: آقا جان! به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل می‌شود. پیرمرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمی کشی؟ حالتی بهت زده و متعجب داشتم. ایشان فرمودند: چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به خواهرت و بچه هایش سر نزده ای، انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟! تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی شود. بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم. وقتی در زدم و خواهرم متوجه شد من هستم، گفت: چطور است بعد از چهار سال آمده ای؟! گفتم: خواهر! از من راضی شو. بچه هایت را از من راضی کن. بعدا برایت تعریف میکنم، غلط کردم. آن گاه رفتم مقداری هدیه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم. فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که ص: 122 پرونده پیدا شده است. این پیرمرد عرق چین به سر، عارف بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط بود! [1]

———-

[1]: کرامات معنوی / 72، 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1401-05-29] [ 08:54:00 ب.ظ ]





  حکایت زیبا   ...

رشاد القلوب: حكايت شده است كه نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله سلام كرد و از خوش‏حالىِ ديدن ايشان، چهره‏ اش گشاده گشت و لبخند زد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله به اوفرمود:” اى جوان! مرا دوست دارى؟

گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، آرى! فرمود:” همچون چشمانت؟". 

گفت: بيشتر. 

فرمود:” همچون پدرت؟". 

گفت: بيشتر. 

فرمود:” همچون مادرت؟". 

گفت: بيشتر. 

فرمود:” همچون خودت؟". 

گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، بيشتر. 

فرمود:” همچون پروردگارت؟". 

گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پيامبر خدا! كه اين مقام، نه براى توست و نه ديگرى. در حقيقت، تو را براى دوستىِ خدا، دوست مى‏ دارم. 

در اين هنگام، پيامبر صلى اللّه عليه و آله به همراهان خود روى كرد و فرمود: 

” اين گونه باشيد. خدا را به سبب احسان و نيكى ‏اش به شما، دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد". 

 

منبع: حكمت نامه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم،محمدى رى شهرى و همكاران‏، دارالحدیث، قم: 1386، صص 319-320

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-05-28] [ 07:22:00 ب.ظ ]





  سلام آقای من   ...

? #سلام_آقای_من?

??طعنه ازدشمنت ای دوست شنیدن تاکی

??به بـدن پیـرهـن صبــر دریـدن تـا کی

??پیـش رو بودن و روی تو ندیـدن تا کی

??بار هجـران تـو بر دوش کشیـدن تا کی

 ❤️ اَلَّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِڪـَ الفَرَج ❤️

?تعجیل درفرج #پنج صلوات?

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:02:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم