یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  تلنگر اندکی تامل   ...

#تلنگر

یک وقت هایی؛

بعد از دو شب نماز شب!

بعد از چند روز روزه مستحبی!

بعد از چند روز تسبیح چرخاندن!

بعد از یک کار فرهنگی در فضای مجازی و حقیقی!

و …

کُلی سر و صدا راه می اندازیم که آقا چرا ما امام زمان(عج) رو نمی بینیم؟

کُلی هم خودمون رو تحویل میگیریم!

شاید جلو آیینه هم بریم و ببینیم که #به_به!!

چقدر نورانی شدیم

اونی که دونه درشت بشه!

مخلص بشه!

خالص بشه!

برای امام زمان عج سر و صدا راه نمیندازه

به قول حاج حسین یکتا:

اون پولِ خوردِ که سر و صدا داره!

اسکناس صدایی ازش در نمیاد…

دونه درشت بشیم!

خالص بشیم!

که امام زمان(عج) ماموریت هاشو به ما بسپاره!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1403-04-23] [ 10:05:00 ق.ظ ]





  چای روضه   ...

مرحوم کوثری فرمود: محرم از خانه خارج شدم به قصد رفتن به مراسمات و روضه خوانی، در راه کودکانی اصرار کردند در موکب کوچکشان برایشان درحد چند بیت روضه بخوانم. اول صرف نظر کردم و پس از اصرارشان رفتم و چند بیت روی منبرِ آجری شان خواندم.

تمام که شد برای پذیرایی چای برایم آوردند که در خانه یا جای دیگری چنین چایی هرگز نمیخوردم، برای اینکه کودکان دلخور نشوند، یواشکی چای را گوشه‌ای ریختم و تشکر کردم و رفتم به مراسمات سنگینی که داشتم برسم.

شب که آمدم خانه از خستگی به خواب رفتم.
در خواب مادرسادات را دیدم. فرمود: فلانی، تنها روضه ای که از تو قبول شد همان چند بیتی بود که برای آن کودکان خواندی، و اینکه آن چای را که ریختی در کناری، من آن چای را با دستِ خودم برایت ریخته بودم…😭😭


در این حال از خواب بیدار شدم و فهمیدم روضه هایی که ما تحویلشان نمیگیریم، اهل بیت حواسشان هست!




موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:58:00 ق.ظ ]





  حکایت عبدالله دیوونه   ...

حکایت عبدالله دیوونه

🌹اسمش عبدالله بود . .

تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه 

همه میشناختنش!

مشکل ذهنی داشت 

خانمش هم مثل خودش بود … وضع مالی درست و حسابی نداشت 

زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد

تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود 

هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود 

نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . .

یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه

دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت 

نمیتونست درست صحبت کنه 

به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما💔

مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن 

گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی 

هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !’

عبدالله دیوونه ناراحت شد 

به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما💔. .

خونه ما 💔💔

بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن 

حسین حسین خونه عبدالله باشه . .

اومد خونه 

به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری 

خونه هم که اجاره ست … !! 

چجوری حسین حسین خونه ما باشه 

کتکش زد . .

گفت عبدالله من نمیدونم 

تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . .

واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه

عبدالله قبول کرد 

معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که 

هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه💔 . .

روز اول گذشت ، روز دوم گذشت … تا روز آخر 

خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی 

تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . .

عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما💔💔💔

رفت ؛ از شهر خارج شد 

بیرون از شهر یه آقایی رو دید 

آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟!

عبدالله دیوونه گریش گرفت 

تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . .

آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا 

بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده💔

عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا 

به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما💔

رسید به مغازه حاج اکبر 

گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده !

حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت

گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله … !!! 

امانتی یابن الحسن رو داد بهش 

رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . .

با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 💔

رسید به خونه شب شده بود . .

دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن 

خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت 

چه هیئتی شد اون شب 💔

آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻‍♂

عبدالله خودش که متوجه نشد 

ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد

آخه یابن الحسن رو دیده بود💔😍

میخوام بگم  امام زمان شما  حواست به عبدالله بود 

حواست بود خرج هیئتت رو نداره 

اینجوری هواشو داشتی 

آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه💔 …

*میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!*🚶🏿‍♂

میشه درد منم دوا کنی بیام حرم💔😔

یا امام حسین خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما……ندارند خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن…بحق مادرت .

💔😭😭

 هر کس خوند ودلش شکست برا فرج امام زمان عج دعا کنه وثوابش رو هدیه کنه نثار اموات همه مومنین

 *کپی با ذکر صلوات* 

🍃 *اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🍁*

🌴🌴این داستان زیبا را حتما بخونید و هر کجا دلتون شکست برای بنده حقیرم دعا کنید🌴🌴

    ✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌🌤‎

🍃حاجت رواباشین🍃

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌━━⊰❀😭🖤😭❀⊱━═

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:40:00 ق.ظ ]





  داستان نبش قبر جناب حر   ...

🚩داستان  نبش قبر جناب حر

توسط شاه اسماعیل صفوی🌟

👑هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت. پرسیدند: « چرا؟»

استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند.

توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.»

شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »

پس از این تصمیم به  گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد.

هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد.

شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند.

به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند.

  ┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1403-04-21] [ 07:29:00 ب.ظ ]





  ۶نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند   ...

🕯🥀🍂

🥀

 ❇️6نفر درتاریخ بسیارگریه کرده‌اند💔

1️⃣ حضرت آدم علیه‌السلام

✍ برای قبولی توبه‌اش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه‌اش افتاد.

2️⃣ حضرت یعقوب علیه‌السلام

✍ به اندازه‌ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده‌اش را از دست داد.

3️⃣ حضرت یوسف علیه‌السلام

✍ در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.

4️⃣ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

✍ در دفاع از ولایت امیرالمومنین، انقدر گریه کرد که بعضی گفتند ما را به تنگ آوردی با گریه‌هایت… یا شب گریه کن یا روز…

5️⃣ حضرت امام سجاد علیه‌السلام

✍ بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش امام حسین علیه‌السلام گریه کردند.

هر گاه آب و خوراکی برایش می‌آوردند گریه می‌کردند و می‌گفتند: هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد می‌آورم گریه گلویم را می‌فشارد…

6⃣ اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…

✍ هر صبح و شام بر مصیبت حضرت امام حسین علیه‌السلام  …

🌴 من انتظار تو را برده‌ام ز یاد

🥀  با انتظارهای فراوانم از شما

🌴 برشوره‌زار معصیتم گریه می‌کنید

🥀 جانم فدای دیده بارانی شما…

#محرم

#امام_حسین علیه‌السلام

#امام_زمان علیه‌السلام

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1403-04-19] [ 05:04:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم