یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  نکته   ...

✅  نکته  👇

💥 فرزندم نماز نمی‌خواند…
درحالیکه من و همسرم، اهل نماز و عبادتیم!


- کمی به عقب برگردیم…
به همان سالهایی که هنوز باورهای کودکتان شکل نگرفته بود؛
شما به نماز می‌ایستادید و او لابلای بازیهای کودکانه‌اش، رفتارهای بعد از هر نمازتان را ضبط می‌کرد..


ذهن او پر شده از تصاویری از بدخلقی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها و عصبانیت‌‌هایی که بعد از نماز و عبادت هم ادامه داشت …
و امروز تصویر شما بعد از نماز ، در ذهن او، با تصویر شما قبل از نماز تفاوتی نمی‌کند!


✧ خانم جان، آقاجان ؛
فرزند شما باید ببیند که شما نماز نخوانده‌اید، بلکه آن را خورده‌اید، زیرا بعد از هر نماز آرام‌تر، نرم‌تر و مهربان‌تر شده‌اید…


✓ تا فرزندتان، آثار ملاقات شما با خدا را در رفتارتان نبیند و لمس نکند: نیاز به نماز را در خود احساس نخواهد کرد..





موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1402-10-06] [ 03:53:00 ب.ظ ]





  یک مرد!   ...

🔺یک مرد! 

▫️علامه طهرانی به نقل از رفیق شفیقش حاج هادی ابهری: 

🔹در یک سفر به عتبات عالیات چند روزی نجف بودم و دنبال اهل دلی می گشتم تا با او درد دلی کنم، اما پیدا نکردم. 

🔸به حرم حضرت علی (ع) مشرف شدم و عرض کردم:  «چند روز است در نجف دنبال  اهل دلی می گردم و نیافتم و حاشا به کرمت اگر دست خالی برگردم». 

🌀از حرم که بیرون آمدم بی اختیار به سمت بازار حویش و مدرسه سید یزدی حرکت کردم و روی سکوی مدرسه نشستم. 

☄وقتی ظهر شد، دیدم از طبقه بالا، شیخی زنده دل از حجره خارج شد و روی بام مدرسه اذان گفت و پایین آمد. وقتی خواست داخل حجره برود، دیدم که بر اثر اذان، دو گونه اش مانند دو حلقه نور می درخشد. 

🍁وقتی درون حجره رفت، خیلی دلم گرفت و گریه کردم. به حضرت امیر (ع) عرض کردم:«پس از چند روز یک مرد پیدا کردم، او هم به من اعتنایی نکرد». 

⚡️ناگهان شیخ در حجره را باز کرد و مرا به داخل حجره خواند. وقتی وارد شدم همدیگر را در آغوش گرفته گریه کردیم. بعد از آن، در حالت سکوت همدیگر را مدتی تماشا کردیم و سپس از همدیگر خداحافظی کردیم. 

🔷او آیت الله شیخ #مرتضی_طالقانی بود. 

📚کتاب معادشناسی، جلد یک، صفحه ۱۰۸-۱۱۱.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 01:15:00 ب.ظ ]





  مسمومیت وشهادت حضرت ام البنین   ...

​┄═﷽═┄

✅مسمومیت و شهادت حضرت ام البنین علیها السلام توسط بنی امیه

۞. حضرت ام البنین سلام الله علیها با فصاحت و بلاغتی که داشت در مقام افشاگری از ظلم و تعدی بنی امیه بر آمد و با اشعار جانسوز و بلیغ و عزاداری‌های مستمر مردم را متوجه ظلم و بی‌لیاقتی حکام وقت می‌نمود لذا آن بانو را با عسل زهرآگین مسموم و به شهادت رساندند چنانکه مورخ نامی حاج شیخ علی فلسفی در کتاب «زنان نابغه» و جناب عبد العظیم بحرانی در کتاب «ام البنین» نگاشته‌اند که بنی امیه همسر امیرالمومنین علیه السلام، ام البنین سلام الله علیها را مسموم و به قتل رساندند.

۞. در کتاب «اختیارات» نقل شده است که: روز سیزدهم جمادی الثانی که مصادف با روز جمعه بود نزد امام زین العابدین علیه السلام بودم که ناگهان جناب فضل بن عباس علیهما السلام وارد شد و در حالی که گریه می‌کرد گفت: جده‌ام حضرت ام البنين علیها السلام از دنیا رفت.


📚الدرجات الرفیعة فی وقایع الشیعة، نوشته رفیع الدین رفیعی، صفحه ۸۵

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:03:00 ق.ظ ]





  آخوندت داره می جنبه!   ...

🌹آخوندت داره می‌جنبه❗️

🔻زمانیکه مرحوم بافقی به ظلم و ستم شاه گرفتار شد و به زندان برده شد، در زندان تا سه روز لب به غذا نزده و فرموده بود: «غذای سلطان جائر، حرام است». یکی از مأموران زندان به آقا عرض می کند: «از ضعف تلف می شوید. خوب است از خارج زندان، چیزی تهیه شود». آقا می فرماید: «پول کمی همراه من هست. اگر ممکن است، با آن، نخودچی و سبزی تره برای من بگیرید و بیاورید». تا مدتی غذای ایشان در زندان همین بود، تا آنجا که بدنشان ضعیف شد. خود شیخ محمدتقی به مرحوم رازی فرموده بود: «کارم به جایی رسید که قدرت نماز خواندن و عبادت نداشتم. از شدت ضعف و گرسنگی دیگر نمی توانستم ایستاده نماز بخوانم.

💌تا یک روز به خدا عرضه کردم: «خدایا آخوندت می جنبد» و حرکتی کردم. اشاره به اینکه تو فرموده ای: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللهِ رِزْقُها ؛ پس وعده الهی وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا محقق شد وَ مَنْ یتَّقِ اللهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِب.

وقت غذا شد. سیدی از در زندان وارد شد با مامور زندان و شخص دیگری که مجموعه خوراک از چلو و خورشت و… در مقابل من گذاشت و گفت: «کل هنیئاً لک وصبغا؛ بخور. گوارایت باد». مقداری از آن را خوردم و بقیه را به زندانی های دیگر دادم. تا چهار ماه غذای من از بیرون زندان می آمد. تا اینکه آقا را از زندان آزاد کردند.

📚نقل شده از گلشن ابرار، ج7، ص291.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:05:00 ق.ظ ]





  درس اخلاق   ...

✅آیت الله سیدان:
🔻یکبار برای امتحان کردن مرشد چلویی برای خوردن ناهار به مغازه اش رفتم و وقتی وارد شدم دیدم چقدر مغازه شلوغ است باخود گفتم بعید است کسی که انقدر سرش شلوغ است اهل دیدن باطن باشد.

🔻رفتم سر یک میزی نشستم و بعد از آوردن غذا شروع کردم به خوردن ، عادت مرحوم مرشد این بود که خودش با ملاقه ای روغن میچرخید واگر کسی میخواست روی غذایش میریخت.

🔹به من که رسید سرش را آورد پایین و درگوشم گفت:

🔻اگه سرت شلوغ باشه مهم نیست، مواظب باش دلت شلوغ نباشه و رفت.

🔻آن موقع بود که یقین کردم این آدم یک انسان معمولی نیست.
👤آیت الله #سیدان
#درس_اخلاق

 ═✧❁🌸❁✧═

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1402-10-05] [ 12:51:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم