✍ مصیبت و معصیت
🔹پارسایی را دیدم بر کنار دریا، که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو بِه نمی شد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّ و جلّ علی الدوام گفتی.
پرسیدندش که شکر چه می گویی؟ گفت: شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
🔸گر مرا زار، به کشتن دهد آن یارِ عزیز
🔸تا نگویی که در آن دم، غمِ جانم باشد
🔸گویم از بندهٔ مسکین چه گنه صادر شد
🔸کو دل آزرده شد از من، غم آنم باشد
📚 گلستان سعدی
[پنجشنبه 1403-02-13] [ 07:04:00 ب.ظ ]