یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  پیامبری که سرش رابریدند   ...

🔴پای عفاف جامعه محکم بمانیم ،خدا این مقاومت رادوست دارد

این روزها که اینگونه بحث عفاف و حجاب جامعه مورد تاخت وتاز دشمن قرار گرفته است و پرچم انواع گناهان رادر جامعه بلند کرده اند،بهتر است  زندگی نامه حضرت یحیی را دوباره برای خود باز خوانی کنیم تا شاید عمق اهمیت صیانت از مسائل اخلاقی را درتشکیلات الهی دریابیم

 

◀️یحیی پیامبری بود که با معجزه الهی و در زمانی که مادرش توانایی فرزندآوری را از دست داده بود متولد میشود،از همان کودکی به نبوت می‌رسد و در جوانی در مقابل انحراف جنسی پادشاه و برادرزاده اش می ایستد و نهی از منکر میکند ،برادر زاده فاسد که قصد کوتاه آمدن از گناه را نداشت ،درخواست سر یحیی را از پادشاه می‌کند، و پادشاه ملول اجابت میکند و سر بریده  حضرت یحیی  را ،تقدیم به دست آوردن دل زن فاسد می‌کند.

◀️اما ان جای ماجرا شنیدنی تر است که امام سجاد تصریح کرده اند آسمان برای شهید عفاف گریه میکند،خون سربریده یحیی از جوشش نمی ایستند و عذاب الهی بر سر قوم نازل میشود.

⏪نام این پیامبر بزرگ پنج بار در قرآن کریم ذکر شده است و احادیث ائمه اطهار بشارتی است برای ما که سلوک این پیامبر الهی را سرمشق راه خود قرار دهیم و در مقابل انحرافات اخلاقی جامعه مقاومت کنیم و قطعا این مقاومت ها برای اهالی آسمان و زمین پوشیده نیست.

منبع :ویکی شیعه

✍عالیه سادات

#حجاب

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1402-06-08] [ 01:42:00 ب.ظ ]





  طلبه ای که درس طلبگی را رها کردوکاسب شد   ...

🔴 «موضوع طلبه ای که درس طلبگی را رها کرد و کاسب شد!»:

روزی طلبه جوانی كه در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند، نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و كار و كاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و كسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد.

شیخ گفت: بسیار خب! حالا كه می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر كجا می خواهی برو، من مانع كسب و كار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون كرد.

پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره كرده ای؟

نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره كرد و به ریش من هم خندید.

✅ شیخ گفت: اشكالی ندارد . پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی كن با آن قدری علوفه و كاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان كه دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف كرد.

✅ شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دكان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سكه به من قرض بده كه اكنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟

✅ شیخ گفت: امتحان آن كه ضرر ندارد. طلبه جوان با اینکه ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت  به همان دكانی كه شیخ گفته بود و گفت: این سنگ را در مقابل صد سكه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ كرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر كنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدتی كمی شاگرد با دو مامور به دكان بازگشت.

✅ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرند. او با تعجب گفت: مگر من چه كرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟

پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟

زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سكه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سكه را یك جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از كجا آورده ای؟

🙊 پسر جوان كه از تعجب زبانش بند آمده بود و فكر نمی كرد سنگی كه به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لكنت زبان گفت: به خدا من دزدی نكرده ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم كه او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی كنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.

✅ ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص كرد و گفت: آری این مرد راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد.

✅ پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست كه با آن كاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سكه می پردازد.

✅ شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی كه می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر كمیاب، در شب تاریك چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور كه دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است.

✅ ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از این كه می خواست از طلب علم دست بكشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.

آری قدر خدا و رضای خدا را جز «اهل الله» كسی نمی داند. اهل خدا باش تا بفهمی چه داری. موفق باشی.

منبع:« سر المستتر ،علامه شیخ بهایی»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:43:00 ق.ظ ]





  تشرفات   ...

#تشرفات 

⚠️کربلا بدون دعا برای فرج مقبول نیست!!! 

مرحوم حاج حسن خیِّر همیشه در سفرها به زواری که می آوردند و یا مخارج سفر عتبات آنها را حساب میکردند تاکید داشتند که حتما برای فرج زیر قبه مبارکه دعا کنید و من راضی نیستم از کسی که با من به کربلا بیاید و برای فرج دعا نکند

ایشان داستانی تعریف میکردند و میگفتند:

✨💫✨

 حدود ۲۰ سال قبل با یکی از دوستان مشرف شدم به کربلای معلی و با خیلی سختی و پیاده روی چند روزه و خستگی فراوان به حرم رسیدم. چند روزی را در کربلا بودیم و بعد از زیارت عتبات قصد برگشت داشتیم. در راه برگشت خسته شده و چند ساعتی استراحت کردیم و خوابم برد. در عالم رویا امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیدم. رفتم خدمت حضرت دستبوسی. حضرت سوال کردند: کجا بودید و به کجا میروید؟ عرض کردم: آقاجان کربلا بودیم و در راه برگشت به شهرمان هستیم.  

✨💫✨

حضرت فرمودند این چه کربلایی بود که مقبول نشد!! رنگ از رخسارم پرید. عرض کردم: چرا آقاجان؟ حضرت فرمودند: “کربلا رفتید  ولی برای فرج من دعا نکردید مگر نه اینکه من منتقم خون جدم حسین علیه السلام هستم…" 

از خواب پریدم و بلافاصله برگشتیم برای زیارت کربلا به نیت فرج آن حضرت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:38:00 ق.ظ ]





  سه نوع قلب   ...

✨﷽✨

✳️ قرآن سه نوع قلب را بیان می کند:

🌷قلب سـلیم؛

که از شِرک، نفاق، کینه و عیوب دیگر سـالم باشد
🕋«اِلّا مَنْ اَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلیٖمٍ»شعراء۸۹


🌷قلب مُـنیب؛

که بعد از لغزش، به درگاه خدا توبه و پشیمان،
به سوی خداوند بازگردد
🕋«وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ»قٓ۳۳


🌷قلب مریـض؛

که در آن نفاق و ناباوری نسبت به معارف الهی است و اگر به حال خود رها شود، مَرض او روز به روز گسترده تر می شود
🕋«فیٖ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ»بقره۱۰


‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌




موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1402-06-07] [ 10:20:00 ب.ظ ]





  شیفتگان حضرت مهدی عج   ...

✅ شیفتگان حضرت مهدی عج

✍حکایت شنیدنی پیرمردی که ناخودآگاه جیب هایش پر از پول می شد!

🔰پیرمرد ساده و مؤمنی بود، شاید حدود چهل پنجاه سال پیش در همین قمِ خودمان زندگی می کرد، سیمش به امام زمانش وصل، می گفت امام زمان ارواحنافداه عَطر یاس می دهند، اما نه از این یاسهای خودمان، یاس بهشتی

❇️ یک سال یکی از علما به مکه مشرف می شوند و در مجلسی حضور می یابند که امام زمان ارواحنافداه هم حضور داشتند، نام افرادی که مولا از آنها رضایت دارند برده می شود، اسم آن پیرمرد هم میان آن نام ها به چشم می خورد. «آقا فخر تهرانی» 

💠 خادم آن عالم وقتی ماجرا را می فهمد دامنش را می گیرد که آی پیرمرد! چه کرده ای که مولایت لبخند رضایت از تو بر لبانشان دارند؟ گریه می کند و می گوید مادر پیر و بیمارِ علویه ای دارم که حسابی به او رسیدگی می کنم، گمان می کنم رضایت مولا از آن عمل باشد…

💎 آیت الله مبشر کاشانی می فرمایند:

ایشان(حاج آقا فخر تهرانی) روزی بعد از ایام اعتکاف به منزل حقیر آمد . به آقا فخر عرض کردم چه خبر ؟، فرمود: امسال در ایام اعتکاف گفتم خدایا رزق من حیث لایحسب خود را به من نشان بده، در صحن مسجد امام ایستاده بودم، پیراهن بلندی پوشیده بودم که یک جیب خالی داشت، بعد از درخواست من از خدا ناگاه دیدم جیب پیراهنم پر از پول شد و حال این که هیچ کس در اطراف من نبود. این نوع رزق نیز خالی از محاسبات ذهنی است و علت آن شخص یا موجودی نامرئی است. 

📚برداشتی آزاد از زندگی مرحوم آقا فخر تهرانی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 10:18:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم