یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  روشن کردن چراغهای خانه قبل از غروب آفتاب   ...

❇️ روشن کردن #چراغ_های_خانه، قبل از غروب آفتاب

🔸️در روایت صحیح السند از معصوم علیه السلام وارد شده است که قبل از غروب آفتاب (مثلا ده دقیقه یا یک ربع) چراغ های خانه را روشن کنید. این کار پریشان حالی را از بین می برد و فقر را دور می سازد و رزق و روزی را افزایش می دهد.

📚حلیه المتقین، علامه مجلسی، 

صفحه ۱۱

🔸️یکی از دلایل اینکه در آخرالزمان مردم بیشتر در سختی قرار می گیرند یا رزق آنها کم می شود، بی توجهی به سخنان ائمه اطهار علیهم السلام در زمینه سبک زندگی است. اگر به این دستورات عمل کنیم، ان شاءالله حتما زندگی بهتری خواهیم داشت. چون خداوند دنیا و انسان را خلق کرده است و او بهتر می داند که چه چیزی برای انسان بهتر است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1402-05-30] [ 11:29:00 ب.ظ ]





  مرد روستایی از اولیای خدا بود   ...

نقل شده است که روزی «سید هاشم» امام جماعت مسجد «سردوزک» بعد از نماز به منبر رفت. در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز، فرمود: 

روزی پدرم می خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم. ناگاه مردی با هیأت روستایی وارد شد، از صفوف جماعت عبور کرد تا به صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤمنین از اینکه یک نفر روستایی رفت و در صف اوّل ایستاد، ناراحت شدند، اما او اعتنایی نکرد. در رکعت دوم در حال قنوت، قصد فرادا کرد و نمازش را به تنهایی به اتمام رساند و همانجا نشست و مشغول خوردن نان شد. چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به رفتار ناپسند او حمله و اعتراض کردند ولی او به کسی پاسخ نمی داد.

پدرم فرمود: چه خبر است؟ به او گفتند: مردی روستایی و جاهل به مسأله، به صف اوّل جماعت آمد و پشت سر شما اقتدا کرد و آنگاه وسط نماز، قصد فرادا کرد و هم اکنون نشسته و نان می خورد.

پدرم به آن شخص گفت: چرا چنین کردی؟ 

او در پاسخ گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم؟

پدرم گفت: در حضور همه بگو.

گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند شوم، اما وقتی اقتدا کردم، دیدم شما در وسط حمد، از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید که من پیر شده و از آمدن به مسجد عاجز شده ام لذا به الاغی نیاز دارم، پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خری را انتخاب کردید و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید. بدین سبب من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم، لذا نماز خود را فرادا تمام کردم. این را بگفت و برفت.

پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت: این مرد بزرگی است، او را نزد من بیاورید، با او کار دارم، مردم رفتند که او را بیاورند اما او ناپدید گردید و دیگر دیده نشد.  

📚داستانهای شگفت، ص 88

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:23:00 ب.ظ ]





  داستانی عبرت آموز   ...

🔴از نداشتن هایت گله نکن…خداوند جبران میکند 

مردى از امام صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که فرمود: در زمان  پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مردى بود که (ذو النمره) نامیده مى‏شد. او از زشت‏ترین مردم بود و به سبب همین زشتى او را (ذو النمره) مى‏نامیدند. یک روز او خدمت پیامبر رسید و عرض کرد: 

اى پیامبر خدا! به من بگو خداى عزّ و جلّ بر من چه واجب کرده است؟ پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر تو واجب کرده است هفده رکعت نماز در شبانه روز، و روزه ماه مبارک را در صورتى که زنده ماندى و آن را درک کردى، و حج را اگر استطاعت یافتى، و زکات را، و آن را براى او شرح داد. آن مرد گفت: سوگند بخدایى که تو را بحق به پیامبرى برانگیخت، براى پروردگار خود افزون بر آنچه براى من واجب گردانیده به جاى نخواهم آورد.

پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: چرا اى ذو النمره؟ عرض کرد: زیرا که مرا چنین زشت آفریده است. در این هنگام جبرئیل بر پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نازل شد و عرض کرد: اى پیامبر خدا! پروردگارت به تو دستور مى‏دهد که از سوى او به ذو النمره سلام برسانى و به او بگویى: پروردگارت مى‏فرماید: آیا خشنود نیستى که در روز رستاخیز تو را به زیبایى جبرئیل محشور کنم.

پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم به او فرمود: اى ذو النمره! این جبرئیل است که به من دستور داده به تو سلام رسانم و به تو بگویم که پروردگار متعال فرموده است: آیا خشنود نیستى که در روز رستخیز تو را به زیبایى جبرئیل محشور گردانم. ذو النمره گفت: پروردگارا! من خشنود شدم و بعزّتت سوگند من نیز [به اعمالم آن قدر] بیفزایم تا خشنود گردى.

📚بهشت کافى, ترجمه روضه کافى، ص387

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:18:00 ب.ظ ]





  حکایت بسیار زیبا وآموزنده   ...

📚حکایت بسیار زیبا و آموزنده؛

عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی 

علامه طهراني در كتاب نورملكوت قرآن مي فرمايد:

 يكروز در طهران، براى خريد كتاب به كتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خريد كتاب آمده، آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله،یارم….

فهميدم از صاحب دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته،گفتم: آقاجان! درويش جان!

 انتظار دعاى شما را دارم.چه جوری به این مقام رسیدی؟

ناگهان ساکت شد،گریه بسیاری کرد،سپس شاد و شاداب شد و خندید.

گفت: سید! شرح مفصلی دارد.

من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود.

خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛غذا برايش ميپختم؛ و آب وضو برايش حاضر ميكردم؛ و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته ‏هاى او در حضورش بودم. 

او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش ميداد؛ و من تحمّل ميكردم، و بر روى او تبسّم ميكردم. 

 بهمين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال ميگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود … 

 بهمین خاطر به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.

گهگاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه ‏اى روشن می‏شد؛ و حال بسیارخوشی دست ميداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.

تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته ‏باشد.

 در آن شب كه من كوزه را  آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم ميگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم،

ناگهان او در ميان شب تاريك آب خواست.

فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته، و به او دادم و گفتم: بگير، مادر جان!

او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده ‏ام؛ فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.

فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت ميخواهم!

 كه ناگهان نفهميدم چه شد…

إجمالًا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه ‏ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، بانظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد.

📒نور ملكوت قرآن(ج‏1) ، ص: 141 با اندكي تلخيص

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1402-05-29] [ 04:36:00 ب.ظ ]





  سلام امام زمانم   ...

​💚🌺🍃

🌺
❇️ سلام امام زمانم  🌤

گل نرگس چه شود
بوسه به پایت بزنم؟
تا به کی خسته دل،
از دور صدایت بزنم؟
همه گویند
به امید ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند
به تبریک ظهورش صلوات

      🤲 اللّهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج 🤲
🤲 اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ 🤲

#امام_زمان علیه‌السلام

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1402-05-28] [ 10:01:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم