یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          





جستجو





  میگفت:   ...

☘⚘

⚘‌- میگفت:

گاهی‌ اوقات‌ با خدا‌ خلوت‌ کنید ،

نگویید‌ که‌ ما‌ قابل‌ نیستیم..

هر چه‌ ناقابل‌ تر باشیم خدا‌ بیشتر‌ اهمیت میدهد.

خدا کسی‌ نیست‌ که‌ فقط‌ خوب‌ها را

انتخاب‌ کند🌱

-حاج‌اسماعیل‌دولابی-

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1402-08-24] [ 06:11:00 ق.ظ ]





  طی الارض وکرامت میرزا مهدی اصفهانی   ...

​🔺طی الارض و کرامات میرزا مهدی اصفهانی

▫️#آیت_الله_سیدیونس_اردبیلی:

🔹امام جماعت حرم بودم. در یکی از شب های سرد زمستان از خانه خارج شدم که به حرم بروم.

🔸وقتی بیرون آمدم،‌ در خیابان آیت الله شیرازی احساس کردم که خیلی زود بیرون آمدم. مردد بودم برگردم خانه یا بروم حرم،‌که شیخی را عبا به سر کشیده دیدم که به سمت حرم می رود.

🌀با خود گفتم حتما این شیخ از ساعت مطلع است و پشت سرش راه افتادم.

🔅شیخ وقتی به ورودی بست بالا رسید،‌درْ خود به خود باز شد و ما داخل شدیم. آمد مقابل درب صحن کهنه، درْ باز شد، وارد شدیم. آمد مقابل در حرم، در باز شد و وارد شد و من هم پشت سرش.

⚡️بعد از ورود به حرم، عبا را به دوش انداخت و کفش هایش را برداشت. در این لحظه ما همدیگر را دیدیم و شناختیم. #ميرزا_مهدي_اصفهاني بود.

🔷میرزا فرمود: سیدیونس! راضی نیستم تا زنده ام این راز را فاش کنی. حالا می خواهی به مزار سایر ائمه هم بروی؟

🌱گفتم بله.

🔶مرا به مدینه،‌کاظمین سامرا، نجف و کربلا برد.

🔻بعد از زیارت امام حسین (ع)، فرمود: سید یونس! نزدیک اذان صبح است. برگردیم که شما به نماز صبح حرم برسید.

💠نگاه که کردم دیدم در بالای سر حضرت امام رضا (ع) قرار داریم. ایشان رفت و من به اقامه جماعت صبح پرداختم.

۲۳آبان سالگرد وفات این عالم ربانی است


جهت شادی روح ایشان و تعجیل در فرج آقا امام زمان علیه السلام صلوات🌹

#سیره_علما
#طی_الارض
#آیت_الله_میرزا_مهدی_اصفهانی
#کرامت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1402-08-23] [ 09:44:00 ب.ظ ]





  داستان بسیار زیبا وخواندنی   ...

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫

⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁

🍃

‍ خانه‌ات که اجاره‌ای باشد

دائم به کودکت می‌گویی:

میخ نکوب؛

روی دیوارها نقاشی نکش؛

و مراقب خانه باش…

اما این‌همه مراقبت برای چیست؟!

چون خانه مال تو نیست، مال صاحب‌خانه‌ست

چون این خانه دست تو امانت ‌است و بعد باید پاسخگو باشی

 

خانه‌ی دلت چطور!؟

خانه‌ی دل مال خداست 

در خانه‌ی خدا میخ ناامیدی و یاس نکوب…

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1402-08-15] [ 07:20:00 ب.ظ ]





  یک داستان یک پند   ...

✨﷽✨

#یک_داستان_یک_پند

✍اگر یک هویج را در حالت عادی از ارتفاع یک متری، زمین بیندازیم، سالم می‌ماند. و اگر از همین فاصله یک تخم مرغ را رها کنیم، متلاشی می‌شود. اگر همین هویج را مدتی در حرارت آب جوش قرار دهیم، و سپس رها کنیم، متلاشی می‌شود و اگر یک تخم مرغ را در حرارت آب جوش بگذاریم، و سپس رها کنیم، دیگر متلاشی نمی‌شود.

 پس می‌توان نتیجه گرفت، اشیا در برابر حرارات و سختی، تغییرات مشابه و یکسان پیدا نمی‌کنند، و واکنش متفاوتی از خود بروز می‌دهند.

 بسیاری از ما که اکنون اهل عبادت و خدا شناسی هستیم، در یک مرحله‌ای مانند آب جوش با فقر و بیماری اگر حرارت ببینیم، مانند هویجی که در زمان عافیت سفت و محکم بود، در برابر این سختی‌ها و شداید، از هم متلاشی می‌شویم و حتی تا مرحله کفر هم ممکن است پیش برویم، و بر عکس.و از خدا همیشه بخواهیم آزمون زندگی ما را آسان بگیرد. و طبق آیه آخر سوره بقره، آنچه خارج از توان ما است آن را  بر ما تحمیل نکند.

 پس انسان برای شناخت خودش نیاز به آزمون الهی دارد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:19:00 ب.ظ ]





  اطاعت از استاد   ...

┄═﷽═┄

💠مرحوم سید هاشم روزی به خدمت علامه قاضی می رسد و می گوید:  آزار زبانی و کارهای مادر زنم، بیش از حد زیاد شده است و صبر من نیز تمام گردیده، می خواهم که اجازه بدهید، زنم را طلاق دهم.

📍ایشان فرمودند: آیا با همسرت مشکلی داری؟  گفتم: خیر.

✅فرمودند: هرگز راه طلاق نداری، برو و صبر پیشه کن، تربیت تو با صبر در مقابل مادر زنت می باشد، این جریان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل می نمودم؛ تا اینکه یک شب تابستانی که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم؛ مادر زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روی پاهایش آب می ریخت، با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد، بنده هم تا این وضعیت را دیدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله ها به سوی بام حرکت نمودم، ولی او دست بردار نبود صدایش را همین طور بلند و بلندتر می کرد تا حدی که همسایه ها نیز می شنیدند.

💯صبرم تمام شد و خواستم چیزی بگویم که یاد کلام استادم افتادم، بی آنکه جوابی بدهم، به پایین آمده واز خانه خرج شدم  و بي‌هدف در كوچه‌ها قدم مي‌زدم.

🔰 سيد هاشم مي‌گويد: ناگهان حالتي نوراني پيش آمد و دري به رويم باز شد؛ ديدم من دو تا شده‌ام يكي سيد هاشمي كه مورد ناسزا و فحش واقع شده و ديگري من كه بسيار عالي و مجرد مي‌باشم و نه ناسزا به او گفته شده و نه به او مي‌رسد. اين اولين تجردي بود كه برايم پيدا شد و اين در برايم باز نشد مگر به خاطر صبر و تحمل و اطاعت از استاد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1402-08-14] [ 06:03:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما