یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        





جستجو





  سلام به با غیرتهایی که وقتی دلار بالا میره کیف میکنن   ...

🔶سلام به باغیرتایی که وقتی دلار بالا میره، کیف میکنن و سریع میرن بازم دلار میخرن که مثلا حساب بانکی شون چاق تر بشه یا یه برج و یه ماشین لاکچری به سرمایه هاشون اضافه بشه. احسنت به غیرت نداشته شما که توی بدبخت کردن فقرا و قشر ضعیف جامعه سهیم هستید و حتی به اندازه یک دلار نمیتونید واسه آسایش همنوعان خودتون طمع رو بزارید کنار و از خودگذشتگی کنید…

🔷اما اگه میخواهی بدونی وقتی پایین میاد کیا خوشحال میشن؛ این کلیپ را ببینید و برای بقیه هم بفرستید.


موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[دوشنبه 1401-12-22] [ 11:17:00 ق.ظ ]





  تشرفات   ...

💫🌺🍃

🌺

❇️ تشرفات

💠 قدرت الله لطیفی

🔺 سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود.

 آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت. مسجدی کوچک در حاشیهٔ بیابان‌های قم، بدون هیچ امکاناتی

عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه‌های شب گذشته بود، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت می‌خواهم دربِ مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، “اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم، دعایت می‌کنم، این هم شیرینی تو"، 

مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب

📿 در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، “بلند شو و مسجد را از این حالت در بیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" 

آقایش بود، نقشه‌ای به او داد و فرمودند: “این نقشه را بعدا از شما می‌گیریم”

یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکهٔ الهی

☀️ آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود، قبل از این هم مولایش را دیده بود، اما باز قلبش تند تند می‌زد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران

کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه‌ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد، چک شخصی خودش را هم می‌داد، گاهی حسابش را نمی‌توانست پر کند، می‌گفت روز وصول چک، شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش می‌ریخت و چک پاس می‌شد، آقا بود که کمکش می‌کرد، قبلا قولش را داده بود که کمک می‌کنیم، این خانواده سرشان برود قولشان نمی‌رود ، مثل جدشان حسین بن علی که سرش رفت، قولش نه…

🔺 باید برای تامین آب مسجد چاه عمیق حفر می‌کردند. با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه‌ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد و گفت: دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون، آن دو بزرگوار را دید،

آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست و در آینده داخل مسجد قرار می‌گیرد.

پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم؟

با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف، آنجا

شرکت حفاری زیر بار نمی‌رفت، آقای لطیفی نمی‌خواست بگوید چه کسی سفارش کرده، خیلی کلنجار رفتند، گفت “هزینه چاه با من، اگر آب نیامد ضررش را شخصا می‌دهم"، چک بیعانه را داد، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه‌یابی کار کیست؟

گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه 

نام مبارک حضرت را که برده بود، کارشناسان زانوهایشان لرزید، اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند…

✨دلم برای کسی می‌تپد بیا ای دوست 

بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم 

📚 برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی

#امام_زمان علیه‌السلام

🌺

💫🌺🍃

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:15:00 ق.ظ ]





  تجربه نزدیک به مرگ   ...

🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ 

گفت پایت را بگذاری این‌طرف 

خط، برزخ شما شروع می‌شود!

بهشت را از دور می دیدم. به عشق بهشت، رفتم آن طرف خط و دویدم… اما نتوانستم جلو بروم! دیدم کنار یک پیرمرد بسیار ضعیف قرار گرفته ام. 

به من گفتند: شما تنها 

نمی توانی بروی. این 

پیرمرد همراه شماست!

گفتم: این که نمی تواند راه برود‌. الان می میرد. لبخندی به من زد و گفت: این پیرمرد اعمال صالح توست. از تو جدا نخواهد شد… زدم توی سرم. پس کی بود می گفت دلت پاک باشه… نماز چیه… ثواب چیه….

📚 کتاب بازگشت 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1401-12-20] [ 05:22:00 ب.ظ ]





  اثر وحشتناک ندادن قرض در قیامت   ...

🔴 اثر وحشتناک ندادن قرض، در قیامت

✍ حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.

شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو.

من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: 

من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!

📚 کتاب عرفان اسلامى 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 05:19:00 ب.ظ ]





  سلام امام زمانم   ...

﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽

سلام بر عزیزترینی که غریب ترین است …

سلام بر مهربان ترینی که تنهاترین است …

سلام بر صبورترینی که محزون ترین است …

سلامی از ما که بیقرار و چشم براهیم به شما که امید و پناه و قرار ما هستید …

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:35:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما