✍خاطره ای ازشهیدمحمدعلی برزگر

آخرین مرخصی جگرگوشه ام بود😔 لباسهایش رادر ساکش تامی زدم. ناگاه دلم به تنگ آمد🫀

گفتم:پسرجان تو۵بار جبهه رفته ای میشود نروی؟🙏

محمدعلی لبخندی زد 

دستم رابوسید ودرحالی که ساک رابر دوشش می انداخت گفت:🚶

 قربانت شوم مگرجبهه رفتن کوپنی است؟

همین طورکه به طرف درقدم برمی داشت سرش فریادزدم 

گفتم: اگر بروی شیرم را حلالت نمیکنم😭

با این جمله محمدعلی سرجایش میخکوب شدوبطرفم برگشت 

دوزانومودبانه جلویم زانوزدوگفت: چشم…تاشمارضایت ندهی محمدعلی جایی نمیرود….🧎

ولی مادرجان… ازشماسوالی دارم؛

اگر روز قیامت حضرت زهرا (ع)که هم نام شماست را ملاقات کردی 

 ایشان ازشما بپرسد؛چرا نگذاشتی پسرت ازراه فرزندم دفاع کند؟👉

چه پاسخی خواهی داد؟

تنم لرزید

واشک ازچشمانم سرازیرشد😭

گفتم :بلندشوتا دیرنشده به دوستانت ملحق شو. 

محمدعلی باشوق خداحافظی کرد✋

وبرای همیشه ازدنیا رفت🚀 

ومثل مادرش زهرا (ع) ازناحیه پهلوتشنه لب درعمیلات کربلای ۲ درخاک اربابش حسین(ع)به شهادت رسید🩸

وتا مدتها گمنام شد.🍃✨

همه میگفتند:

 ازشدت گلوله های بیشمار کاتیوشا خاکسترمحمدعلی هم  باقی نمانده ❤️‍🔥

ولی محمدعلی شب قدر تفحص شد وپیکر سالمش درست روز تولدش به خاک سپرده شد.🌷🕊

🔰کتاب ازقفس تاپرواز

جلد دوم-صفحه۱۴۳

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1403-01-25] [ 09:07:00 ب.ظ ]