✍یکی از خیرین اصفهان که به علامه مجلسی ارادت داشت، شبی بعد از نماز جماعت خدمت ایشان آمد و گفت:گرفتاری مهمی برایم پیش آمده است.

🔸علامه مجلسی گفت:

چه گرفتاری؟

آن مرد گفت:

لوطی باشی محل، به من خبر داده است که امشب با دوستانش می‌خواهند به خانه من بیایند و شام میهمان من باشند و قهراً می‌دانم اسباب لهو و لعب را هم می‌آورند و موجبات ناراحتی ما را فراهم می‌کنند و ما را در حرام می‌اندازند.

🔹علامه مجلسی گفت:

خودم می‌آیم و به لطف خداوند، مسأله را آن طوری که خدا بخواهد حل و فصل می‌کنم.

جناب علامه از راه مسجد جلوتر از میهمان‌ها به خانه آن مرد رسید،

وقتی بعد از مدتی لوطی باشی و رفقایش وارد شدند، ناگهان چشمشان به شیخ الاسلام اصفهان؛ مرحوم مجلسی افتاد، تنبک و تنبورهای خود را پنهان کردند و مؤدبانه در محضر او نشستند.

اما لوطی باشی از میزبان سخت ناراحت و دلگیر شد که او علامه مجلسی را موی دماغ و مزاحم عیش‌شان کرده بود.

🔸لوطی باشی شروع به سخن گفتن کرد و گفت:

جناب مجلسی!

ما لوطی‌ها صفات خوبی هم داریم، کمتر از اهل علم هم نیستیم.

علامه مجلسی گفت:

من که چیزی از خوبی‌های شما نمی‌دانم.

لوطی باشی گفت:

جناب مجلسی!

تو با ما معاشرت نداری که بدانی ما چه صفات خوبی داریم؛

ما در نمک‌شناسی بی‌نظیریم.

🔹لوطی کسی است که اگر نمک کسی را چشید، تا آخر عمر یادش نمی‌رود و به صاحب نمک خیانت نمی‌کند.

علامه گفت:

ولی من این صفت را در شما نمی‌بینم.

لوطی گفت:

در اصفهان، از هر کس می‌خواهید، بپرسید تا ببینید ما نمک چه کسی را خورده‌ایم که نمکدانش را شکسته باشیم و به او بد کرده باشیم.

🔸مجلسی گفت:

خودم گواهی می‌دهم که همگی شما نمک‌نشناس هستید.

آیا شما نمک خداوند را نخورده و نمکدانِ او را نشکسته‌اید؟

خداوند که این همه نعمت به شما داده، نعمت سلامتی و چشم و گوش و دهان و دست و پا و… به شما داده و هر روز شما را بر سفره خود نشانیده و روزیِ شما را رسانیده است،

🔹چرا نمک به حرامی می‌کنید؟

این همه از نعمت‌های الهی استفاده می‌کنید و باز هم سرکشی و گناه و پیروی از هوا و هوس می‌نمایید؟!

سکوت سراسر مجلس را فرا گرفت،

رنگ خجالت بر چهره‌شان نشست، زیرچشمي به هم نگاهی کردند و بدون اینکه سخنی بگویند، خانه را ترک کردند.

🔸صبح روز بعد در خانه علامه به صدا درآمد، وقتی که در خانه را گشود،

رئیس آن گروه را دید که پشت در خانه ایستاده است.

رئیس زودتر از علامه سلام کرد و گفت: دیشب سخن شما مرا به فکر واداشت، اینک غسل کرده و توبه کرده‌ام و آمده‌ام تا شما مسائل دینی را به من بیاموزید،

لبخند رضایت بر لبان علامه نشست و با روی گشاده او را به خانه خود دعوت و از او پذیرایی کرد .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1403-01-19] [ 07:24:00 ق.ظ ]