یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


آذر 1401
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    





جستجو





  مهدی جان   ...

#مهدی_جان

🌾به کوچه کوچه بنالم

🍂 #زعابری که نیامد

🌾غزل غزل بسرایم 

🍂ز شاعری که #نیامد

🌾شکسته بغض گلویم

🍂در انتظار عجیبی

🌾خدا کند که #بیاید 

🍂مسافری که نیامد

…………. 💚🦋

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-09-30] [ 07:21:00 ق.ظ ]





  هیچ کس نباید گرسنه بخوابد   ...

🔻هیچکس نباید گرسنه بخوابد!

کارِ زیبایِ این نانوایی تو اهواز رو ببینید

حتی شرط و شروطم نذاشتن؛ گفتن اگر به هر دلیلی پول همراتون نیست پنج‌تا نونِ رایگان ببرید.

+ کاش ماهم با توجه به کسب‌وکارمون اینجور کاری انجام بدیم..❤️🌱

به نیت امام زمان(عج)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-09-23] [ 10:21:00 ب.ظ ]





  سه دستور اخلاقی   ...

☑️ سه دستور اخلاقی

✍یکی از بازاریان  که از شاگردان مرحوم شاه آبادی بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند:

« چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟ 

می فرمودند: 

آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم.»

همین فرد می گوید:

« بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟ 

ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم.»

سه دستور ایشان چنین بود:

1- مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.

2- در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعا” اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید . در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد.

3- از نظر حقوق الهی، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.

همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد. خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم. 

در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند. پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید. 

ایشان متحیر شد. تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم. من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم. 

این اولین مشاهده ی من بود که در اثر دستورات آیه الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود. در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست.

📘کتاب عارف کامل

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:03:00 ب.ظ ]





  فراموش کردن صاحب نعمت   ...

⚡️⚡️یکی از بیمارى‌هاى خطرناک، مرضى بى‌صداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مى‌تواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید! این بیماری، مرض «عادى‌شدنِ نعمت» است. این بیمارى چند نشانه دارد: 

🔸این که نعمت‌هاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس (شکرگزارى) در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده !

🔹این که وارد خانه شوى و همه‌ى اعضاى خانواده‌ در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى !

🔸به بازار بروی و خرید کنی و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.

🔹هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى نگران و ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى !

✅ خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم 🙏

═══✼🍃💖🍃✼══

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 02:27:00 ب.ظ ]





  بچه مذهبی بود ولی قاتل شد   ...

چرا

مجید رضا رهنورد که

بچه مذهبی بود 

#قاتل شد😭

مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان باشیم.

👇👇👇

امروز صبح که خبر اعدام #مجیدرهنورد را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم ‏دست داد

#خوشحال نشدم به چهره اش که نگاه کردم افسوس خوردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه 

تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او #مستندی تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این مطلب از زبان ایشان است.

مادرش به #عشق امام رضا علیه السلام

نامش را ‏مجیدرضا گذاشت 

از کودکی #مسجدی و هیئتی بود 

همیشه تلاش میکرد 

صف اول #نمازجماعت 

خودش را جاکند حتی برای ثواب بیشتر نماز،

عبا بر شانه می انداخت 

#ولی از 15 سالگی که وارد #فضای_مجازی شد

کم کم تحت تاثیر قرار گرفت 

آنچنان شست و شوی #مغزی شد که نماز را #ترک می کند و اعتقادات مذهبی و عشق به امام ‏حسین (ع) و حضرت فاطمه (س) را کنار گذاشته و حتی #مسخره می کند😳

خودش میگوید ۸ سال رسانه #مغز من را تبدیل کرد به👈 یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود، 

روز حادثه با دیدن آن گروه #صدنفرهء اغتشاش در خيابان، آن جرقه زده شد؛ 

اول، در خانه #وصیت نامه اش را می نویسد که:

برای من #گریه نکنید 

‏سر قبرم #قرآن نخوانید، 

هر #چاقویی که زده به خاطر کینه ای بوده که از جماعت حزب اللّهی ها داشته،،، 

او میگوید با خودش فکر می کرده بعد از قتل اگر او را بگیرند حتما #زجرکش و تکه تکه اش می‌کنند… 

برای همین، موقع دستگیری میگوید منو #زود اعدام کنید‌؛ 😕

اما بعد از چند روز که رفتار مأموران اطلاعاتی را می بیند که ‏با #رفتار مسلمانی و دینی با او رفتار و تعامل می کنند… 

تمام #معادلات ذهنی اش به هم می ریزد،،، 

بچه های اطلاعاتی به جای این که او را بزنند و شکنجه ا‌ش بدهند، 

با او #صحبت می کنند؛ 

از زندگیش می پرسند… 

برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او #جزوه و #کتاب می دهند.. تا بخواند و اندکی اندیشه کند ؛

و خلاصه مجرم و بازجو باهم #گریه می‌کنند..

 آخر… تازه ‏فهمیده که این ۸سال چه قدر محتوای فضای مجازی، مغزش را شستشو داده تا دست به این #جنایت برند،،، (#فجازی) 

به مادرش می گوید، 

با مادران #شهدا صحبت کن،،، 

طلب #عفو نکن 

فقط طلب #حلالیت کن 

من مثل یک #حیوان، برادر و هموطنم را کشتم،

مجیدرضا میگوید چند #حسرت به دلم مانده،،، 

یک بار دیگر دست #مادرم را ببوسم به مادرم کادو بدهم😭 

بعداز ۸ ‏سال دوباره پایم به حرم امام رضا علیه السلام  برسد(این حرف را با گریه و ضجّه میگوید و بازجو هم همراهش گریه می‌کند و ضجّه می‌زند… )😭

او بسیار پشیمان و شکسته شده بود.

در حقیقت می شود گفت؛ 

#دشمن دوتا جوان ما را شهید نکرد،،، 

بلکه دوتا جوان را شهید کرد 

و یک جوان را #کشت، 

دشمن یک جوان را که می توانست سرباز امام زمان (عجل الله فرجه) باشد ‏را تبدیل به یک #قاتل کرد.😔

مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان در فضای مجازی باشیم.

دکتر اصغری نکا

(روانشناس و دانشیار) 

دانشگاه فردوسی مشهد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:52:00 ق.ظ ]





  چن کلام حرف حسابی   ...

سلام وقتتون بخیر 

🔵در ابتدا طرف صحبتم با اوناییه که وقتی میخوان برای پسرشون یا برادرشون یا آشنا و فامیلشون دختر پیدا کنند 👇

میگن؛ ما یه دختر خانواده دار و مومن و باحجاب میخوایم

بعد موقعی که میان دختر رو میبینن، میرن دیگه پیداشون نمیشه

میپرسی چرا ⁉️

میگه دختره زشت بود قیافه نداشت‼️

خانواده ی محترم آقا پسر!!! بله با شمام

اگه دختر خوشگل و بر و رو دار میخوای همون اول بگو دختر خوشگل، نگو دختر مومن!!!! 

درسته زیبایی مهمه

اما اگه شما دختر رو برای خوشگلیش میخوای، پس اونا هم باید پسر رو برای پولداریش بخوان‼️‼️

که اگه یه روز دختر خدایی نکرده حادثه ای براش پیش اومد و زیبایش رو از دست داد،

 باید بگید دیگه تو رو نمیخوایم و طلاقش داد!

یا اگه پسر در کارش موفق نشد و همه داراییش رو از دست داد باید رهاش کرد و ازش طلاق گرفت‼️

🔴بخاطر 3 چیز نباید انسان رو مسخره کرد چون دست خودش نیست

⛔️پدر و مادر

⛔️ظاهر و قیافه

⛔️زادگاه

🔴لطفا منطقی باشیم👇

آدم اگه ظاهرش دست خودش بود، یا قرار بود پدر و مادرشو انتخاب کنه، زیباترین چهره دنیا رو میساخت برای خودش! و بهترین پدر و مادر جهان رو انتخاب میکرد👌

🔴لطفاً، خواهشاً اینقدر ایرادهای بیخود نگیریم برای ازدواج جوانها!!!!!

🔵 دومین حرفم با دختر پسرای این دوره زمونه ست! 

آقایون‼️

 خانوما‼️👇

❌برای ازدواج توقعات فضایی از طرف مقابلتون نداشته باشید! ❌

♦️ آیا باید حتما خونه داشته باشه⁉️

♦️حتما ماشین داشته باشه،⁉️

♦️ خانواده اش از معروف ترین خانواده ها باشن، پولدار باشه،⁉️

♦️  خوشتیپ باشه، قد بلند باشه⁉️

♦️چشماش رنگی باشه⁉️ 

موهاش بور، مومن باشه،⁉️

 ♦️دست و دلباز باشه، صادق باشه،  ⁉️

♦️وفادار باشه، 

تو شمال ویلا داشته باشن،⁉️

 ♦️خانواده دار باشه،

 دندونپزشک یا مهندس یا دکتر باشه، ⁉️

♦️تحصیلات عالیه داشته باشه…. ⁉️

🔵بذارید یه چیزی رو براتون روشن کنم

هیـــــچ آدمـــــــی تــــــوی دنیــــــــا بــی نقــــص نیسسسسسستتتتتتت!!!!!! 💯

❇️اونی که بی عیب و نقصه

 فقط خداست! ✅

🔵مطمئن باشید 👇

هیچ وقت هیچ آدمی رو توی زندگیتون پیدا نمی کنید که همه چیییییززززز رو با هم داشته باشه!!! 👌

🔵همه یه عیب و ایرادی دارن! 

♦️هنر اینه که چطور اون عیب رو زیبا ببینید!! 

🔴لطفا لطفا لطفا👇👇 

🔷برای ازدواج زیاد ایراد نگیرید

🔶به خدا توکل کنید

🔷ایرادات و مشکلات رو میشه باهم حل کرد! 

🔶یه شبه آدم پولدار نمیشه! 

🔷پله پله،  آروم آروم،  دست همو بگیرید به 🔶همدیگه کمک کنید، باهم زندگیتونو بسازید… 

🔷مطمئن باشید همه چیز درست میشه

🔶فقط باید به حکمت خداوند ایمان داشته 🔶باشیم و بخواهیم دربا هم و در کنار هم

کامل و مکمل هم باشیم

🔺آقایون

🔺خانوما

خواهشاً 

 🔷با توکل بر خدا

🔷 برای رضای خدا

🔺 ازدواج رو  آسان بگیرید.

🔵به امید ازدواج آسان تمامی مجردها و توقعات کمتر و زندگی های شیرین تر

الهی آمین یا رب العالمین

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1401-09-22] [ 10:55:00 ب.ظ ]





  معجزه حضرت زهرا مهر مادری   ...

﷽✨ـ

🍂 #مهرمادر 

🌸 یا فاطمه-سلامﷲعلیکِ! به فریادم برس!

➿ در اردوگاه موصل، پیرمرد بزرگواری بود که بعد از نماز صبح می‌نشست و دعا می‌خواند. بعثی‌های پلید هم اگر کسی بعد از نماز صبح بیدار می‌ماند و تعقیبات می‌خواند، خیلی معترضش می‌شدند.

➿ به هر حال، آمدند و معترض حاج حنیفه شدند. به او گفتند: «پیرمرد! این چیه که تو بعد از نماز صبح می‌نشینی و وراجی می‌کنی؟» (با لحن نابخردانه خودشان).

➿ حاج حنیفه که ‌دید این‌ها خیلی پایشان را از گلیمشان دراز‌تر کرده‌اند. گفت: «می‌دانید بعد از نماز صبح من چه کسی را دعا می‌کنم؟» گفتند: «چه کسی را دعا می‌کنی؟» گفت: «به کوری چشم شما، ‌بعد از نماز صبح می‌نشینم و رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی را دعا می‌کنم».

➿ نگهبان بعثی این حرف را شنید و رفت. موقع آمار، در که باز شد، حاج حنیفه را بردند و حسابی کتک زدند و او را انداختند داخل زندان.

➿ دو نفر دیگر هم در زندان بودند. یکی از آن‌ها علیر‌ضا علی‌دوست بود که اهل مشهد است. ایشان می‌گفت: «ظهر که زندانبان غذا آورد، ما دیدیم غذا برای دو نفر است، با دو تا لیوان چای. گفتیم: ما سه نفریم. گفت: این پیرمرد ممنوع از آب و غذاست.

➿ چهار روز به این پیرمرد یک لقمه غذا و یک قطره آب ندادند. هرچه ما اصرار کردیم، امکان نداشت. زندانبان می‌ایستاد تا ما این لیوان چای را بخوریم و بعد که خاطرجمع می‌شد، می‌رفت.

➿ روز چهارم دیدیم که حاج حنیفه دیگر توانایی اینکه نمازش را روی پا بخواند، ندارد. او نشسته نمازش را خواند و به جای اینکه بعد از نماز، تعقیبات بخواند، دراز کشید و همین‌جور شروع کرد با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از تشنگی خودش صحبت کردن. عرض می‌کرد: فاطمه جان! از تشنگی مُردم، به فریادم برس!

➿ ما به بعثیان پلید التماس می‌کردیم، ولی حاج حنیفه گرسنه و تشنه، چشمش را به روی بعثی‌ها بلند نمی‌کرد، تا چه برسد به این‌که زبانش را باز کند.

➿ عزتش را این‌طور حفظ می‌کند ولی از آن طرف، تشنگی خودش را با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در میان می‌گذارد.

➿ علی‌دوست می‌گفت: «روز چهارم آنقدر از تشنگی نالید تا این‌که چشم‌هایش بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفت. 

➿ ما دو نفر، متوسل به فاطمه زهرا (علیهاالسلام) شدیم و عرض کردیم: یا فاطمه! عنایتی کنید تا ما بتوانیم امروز یک لیوان چای برای حاج حنیفه نگه داریم.

➿ بالاخره تصمیم گرفتیم از دو لیوان چای، نصف یک لیوان را من سر بکشم و نصف دیگر را آن برادر، طوری که زندانبان عراقی متوجه نشود و یک لیوان چای را مخفیانه در یک قوطی بریزیم. به هر حال، آن روز توانستیم یک لیوان چای را نگه داریم.

➿ زندانبان رفت و ما منتظر بیدار شدن حاج حنیفه بودیم که این لیوان چای را به او بدهیم. بعد از لحظاتی، دیدیم بیدار شد، اما با چهره‌ای برافروخته و شاداب. بلند شد و شروع کرد به خندیدن و صحبت کردن. 

➿ دیدیم، این، آن حاج حنیفه نیست که با ضعف و ناتوانی نمازش را نشسته خواند و دراز کشید و به‌‌ همان حالت، ‌با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) عرض حاجت می‌کرد و از تشنگی می‌نالید.

➿ به هر حال، آرام آرام سر صحبت را باز کردیم و گفتیم: امروز به برکت توسل شما، ما توانستیم یک لیوان چایمان را نگه داریم.

➿ حاج‌حنیفه خندید و گفت: خیلی ممنون! خودتان بخورید. نوش جانتان! الان در عالم خواب، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) هم از شربت سیرابم کردند و هم از غذا سیرم نمودند و آن طعم شیرین شربتی که از دست مبارک حضرت زهرا (علیهاالسلام) خوردم، هنوز کام مرا شیرین نگه داشته است. من این چای تلخ شما را نخواهم خورد.

📖 حماسه‌های ناگفته 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 10:51:00 ب.ظ ]





  قضاوت کردن ممنوع   ...

                         ✨﷽✨

#قضاوت کردن دیگران ⛔️

💠 روزى مردی نزد #عارف اعظم آمد 

و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى انجا رفت و امد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست.  عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعدازساعتى ميروند.

🔷 عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه اندازچند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم.

🔺 مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.بعد از چندماه نزد عارف آمد وگفت من نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى ‼️⁉️

✔️ حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن ..چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعدازمرگ وصيت کرد شاگردان و دوستارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند. اى مرد انچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت .همانند توکه درواقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان …😰

❌ دیگر هرگز ديگران را قضاوت نكنيد ❌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1401-09-17] [ 08:59:00 ق.ظ ]





  زبان پاک وپاکیزه   ...

🔷 #زبان پاک و پاکیزه

💐 قال الصادق علیه السلام : «يَا إِسْحَاقُ! صَانِعِ الْمُنَافِقَ بِلِسَانِکَ وَ أَخْلِصْ وُدَّکَ لِلْمُؤْمِن»

✅ اي اسحاق! با منافق تعامل زباني داشته باش و دوستي‌ ات را براي مؤمن خالص کن. (من لایحضره الفقيه، ج4، ص404)

🌸 امام صادق علیه السلام می فرماید : با آدم منافقی که رو برو می شوی که زبانش با قلبش یکی نیست با او مصانعه کن . یعنی مثل خودش رفتار کن و با او مدارا کن .

🔵👈 چون می خواهی از شرّ او و ضرر او ایمن بمانی و با او رو راست و صاف نباشی . گاهی منافق با زبانش با تو به نفاق می پردازد و گاهی هم یک دروغی را در ذهن تو جا می اندازد ،

✅ اما وقتی که با مؤمن مواجه می شوی، محبت خالصت را برای او قرار بده ، لازمه محبّت خالص این است که خیر او را بخواهی پشت سر و جلویش با او یکی باشی و اگر یک یهودی آمد با شما مجالست کرد با او خوب برخورد کن. زبان پاک و پاکیزه با دوست و دشمن چیزی است که اسلام به ما دستور داده است.

[ شرح حدیث از #مقام_معظم_رهبری (حفظه الله) در مقدمه درس خارج آذر9۶

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-09-16] [ 09:41:00 ق.ظ ]





  پند لقمان حکیم   ...

#ضرب_المثل

✨پند لقمان حکیم

روزی لقمان به فرزند خود گفت:

💠《فرزند ارجمندم، دل خود را مقید به تحصیل رضای مردم مگردان، زیرا این موضوع از برای تو حاصل نمی شود، التفات به این کار نکن، بلکه خود را مشغول به کسب رضای خداوند گردان》

◽️برای اینکه این درس و پند ارزنده همیشه در نظر فرزندش بماند، درازگوش خود را حاضر کرد و گفت: فرزندم سوار شو تا به شهری برویم. 

فرزند سوار شد و پدر پیاده به دنبال او روان گشت، مسافتی را که طی کردند، به جماعتی رسیدند، جماعت رو به پسر لقمان کرده و گفتند:

⭕️《ای پسر بی ادب! پدر تو پیاده و تو جوان و نیرومند سوار شده ای؟! آیا این احترام به پدر است؟》

فرزند پیاده شد و پدر سوار گشت،

مقداری راه پیمودند، به گروهی برخورد کردند، آنان پدر را مخاطب ساخته و گفتند:

⭕️《ای پیرمرد تن پرور! آیا فرزند داری چنین است؟ پسر جوان کم تجربه زحمت ندیده را پیاده به دنبال خود می دوانی و خود که کار آزموده ای، سوار می شوی؟آیا این است طریقه تربیت اولاد؟

لقمان پیاده شد، آن حیوان را به جلو انداختند و خود و فرزندش به دنبال آن پیاده رهسپار شدند، به جمعی رسیدند؛ آنان گفتند:

⭕️ شما مردم نادان و بی خردی هستید! که الاغ بدون بار در جلو شما می رود و خودتان پیاده می روید. 

بار چهارم هر دو سوار شدند و قدری که راه رفتند به دریایی رسیدند که جلو آن را سد بسته بودند، جمعی در آنجا بودند، وقتی ایشان را به آن صورت دیدند گفتند:

⭕️ مگر خدا رحم در دل شما نیافریده؟ شما دو نفر بر یک حیوان زبان بسته سوار شده اید، مگر انصاف و مروت ندارید؟

در این هنگام لقمان به پسرش گفت: 

⚪️ای فرزندم! حالا فهمیدی که هر اندازه به میل مردم رفتار کنی، باز نمی توانی رضایت آنان را به دست آوری؟ سپس اشاره به طرف دریا کرد و گفت:

✅《 #جلو_دریا_را_می_توان_بست، #اما_دهن_مردم_رانمی_توان_بست 》

و همین جمله ضرب المثل گردید.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1401-09-15] [ 07:07:00 ب.ظ ]





  آیت الله مجتهدی    ...

🌹آیت الله مجتهدی  (ره) :

هیچ دعایی را کوچک نشمارید، شاید استجابت در همان دعا باشد.بعد از هر نماز دست خود را بلند کن و حاجت از خدا بخواه. هر کس بعد از نماز یک دعا پیش خدا محل دارد که حاجت بگیرد، آن وقت بلند می شود و می رود.

تا نماز خود را خواندی بلند نشو و برو، تعقیبات بخوان، دعا بخوان. همانطور که بادبادک بدون دنباله بالا نمی رود، نماز هم بدون تعقیب بالا نمی رود. بعد از نماز حتما تعقیبات بخوان.بنشین درِ خانه ی خدا و گدایی من و حاجت بخواه. شلید همین امروز دعایت گرفت.

اقا فراموشتون نشه..اللهم عجل لولیک الفرج…

 

انسان باید در گدایی از خدا سماجت کند. خود خدا می فرماید:«اُدْعوُنی اَسْتَجِبْ لَکُمْ» شما بخوانید مرا، من دعایتان را مستجاب می کنم.


«#اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1401-09-12] [ 04:21:00 ب.ظ ]





  راهکارهای تقرب به ساحت مقدس امام زمان ارواحنا فداه    ...

♨️قدم های اولیه برای تقرب به ساحت مقدس امام زمان ارواحنا فداه

💠آیت الله ناصری دولت آبادی رحمة الله:

🔸برای کسانی که خواهان تقرب به خدا و ساحت مقدس #امام_زمان علیه السلام هستند می‌توان موارد زیر را که متخذ از روایات هستند، توصیه کرد. این موارد در حقیقت، قدم‌های اولیه خودسازی و سلوک معنوی هم محسوب می‌شوند.

1⃣ اول توبه‌ای از اعمال گذشته بکند و تصمیم بگیرد که در آینده گناه نکند، مبارزه با حق ننماید و شیطان را پیروی نکند.

2⃣ ملتزم بشود که نمازهایش را اول وقت بخواند.

3⃣ تسبیح #حضرت_زهرا علیها السلام را بعد نمازها حتماً بخواند.

4⃣ هر صبح، دعای عهد را بخواند.

5⃣اغلب اوقات با وضو باشد.

6⃣ همین طوری که در روایت آمده است، روزی صد بار استغفار کند.

7⃣ روزی پنجاه آیه قرآن بخواند.

8⃣موقع خواب، با وضو باشد و مقداری قرآن بخواند.

📌انجام این اعمال، بسیار مفید است و سبب زوال یا کم‌رنگ شدن این حجاب‌ها می‌شود و در نتیجه، انسان از انوار قدسی حضرت بیشتر بهره می‌برد

«#اَلَّلهُم‌عجِّل‌‌لِوَلیِڪَ‌‌الفرَج»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 04:17:00 ب.ظ ]





  یارقیه   ...

لحظه برداشتن سنگ مزار حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها

جهت تعویض سنگ و ضریح

💠 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 04:12:00 ب.ظ ]





  یا مهدییییییی   ...

≼ السلام‌علیک‌یا‌ابا‌صالح‌المهدی ≽

 امام خوب زمانم هر کجا هستید 

با هزاران عشق و ارادت سلام 

✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ 

✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،

✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،

✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ

💥اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع

#امام_زمان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 04:07:00 ب.ظ ]





  خریدتان از کجا باشد   ...

🔺وقتی از یک فروشگاه بزرگ خرید می‌کنید، کمک می‌کنید یک نفر هفتمین ویلای خود را بسازد و دهمین ماشینش را بخرد؛ اما وقتی از بقالی محل یا یک مغازه ساده خرید کنید آن فرد می‌تواند برای فرزندش آن وسیله‌ای که نیاز دارد را بخرد …

 🔹حداقل چند قلم از خرید هاتون را مخصوص بقالی و مغازه های کوچک بذارید و همه مایحتاج خود را از فروشگاه های بزرگ نخرید و به اندازه خود کمی جلوی این سیستم سرمایه دار پرور تبعیض آمیز را بگیرید. 

#برای_ایران 

#بیداری_ملت 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 04:02:00 ب.ظ ]





  مسجد آدمکش   ...

در نزدیکى ابن بابویه در شهرری مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که امروز به مسجد ماشاالله معروف است. هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می آوردند و به این سبب کسی از مردم ری، شب در آن بیتوته نمی کرد.

غریبه‌ها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح جنازه و مرده آن‌ها را بر مى داشتند. بالاخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازه‌اش را بیرون آورده‌اند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیده‌ایم و بلکه خود ما هم دیده‌ایم. پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند. اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند. پس یکى از آن‌ها ـ که ظاهرا نامش ماشالله بود می‌گوید: من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است. رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى!

آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم. اگر مردم که تو خبر را به خانواده‌ام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و سرّى را کشف کرده‌ام. پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و وحشت زایى بلند شد، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز‌‌ همان صدا بلند شد و هر لحظه صدا مهیب‌تر و هولناک‌تر بود. پس آن مرد برخاست و ایستاد و چوب دست خود را بلند کرد و به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد، دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند می شود و آن طلسم به واسطه پر جراتی آن مرد شکست پس طلاها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادی بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاالله معروف گردید.

علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید:

یک حکایت گوش کن اى نیک پى   مسجدى بود در کنار شهررى هر که در وى بى خبر چون کور رفت   مسجدم چون اختران در گور رفت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 03:58:00 ب.ظ ]





  اثر لقمه حرام   ...

✅ ديگر دعايشان مستجاب نخواهد شد!

✍مى گويند: حجّاج بن يوسف ثقفى كه در پليدى و خباثت نظير نداشت به كوفه آمد و آنجا را از طرف عبدالملك مقرّ حكومت خود قرار داد، به او گفتند: در اين شهر، افرادى مستجاب الدعوه هستند.

گفت: همه آن ها را كنار سفره من حاضر كنيد، همه را آوردند. به آنان گفت: غذا بخوريد، آن ها هم از آن سفره خوردند. سپس به آنان گفت: برويد. چون رفتند، به اطرافيانش گفت: با اين غذاى حرامى كه اينان خوردند، مطمئن باشيد كه ديگر دعايشان مستجاب نخواهد شد!!

📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، 

نوشته استاد انصاریان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1401-09-10] [ 12:25:00 ب.ظ ]





  چشم برزخی دختر دبیرستانی   ...

#چشم_برزخی_دختر_دبیرستانی_وحاج_اقا 

حاج آقا محمد رضایی میگوید:🌺

خاطره خوب دیگر بنده مربوط می‌شود به یک راهنمایی و دبیرستان دخترانه عشایری،‌ مدیر مدرسه منطقه محروم -که روحانی کم آنجا می‌رود- به من گفت: اگر می‌شد به شما نشان می‌دادم که خیلی از بچه‌های ما در اینجا نماز شب می‌خوانند، خلاصه ما در این مدرسه سخنرانی کردیم و بعد از سخنرانی به سؤال‌های دانش‌آموزان پاسخ می‌دادیم تا اینکه دانش‌آموزی پیش من آمد و گفت: من وقتی به چهره بعضی‌ها نگاه می‌کنم، چهره‌شان خیلی نورانی است و بعضی دیگر چهره بسیار وحشتناک و ترسناکی دارند که شب‌ها از ترس خوابم نمی‌برد.

خیلی برای من عجیب بود که یک دانش‌آموز دختر دوم دبیرستانی به این درجه رسیده باشد، من که هنگام پاسخ به سؤال‌ها سرم پایین بود، هنگامی که دانش آموز این جمله را گفت، مو بر تنم سیخ شد و پیش خودم گفتم که الان آبروی من رفته است و معلوم نیست من را چگونه می‌بیند! بنابراین اولین سؤالی که کردم گفتم: من را چگونه می‌بینی؟! گفت: بعضی‌ها را همان‌ طور که هستند می‌بینم، شما را عادی می‌بینیم! نفس راحتی کشیدم، بعد یک نگاهی به ایشان کردم دیدم: بله چه حجابی دارد! در آن منطقه‌ای که زنان چادر سر می‌کنند ولی حد و حدود حجاب را زیاد رعایت نمی‌کنند، دیدم چقدر محجبه است.

بعد ادامه داد: می‌خواهم کاری کنم که دیگر چهره برخی افراد را ترسناک نبینم،  شب‌ها واقعاً می‌ترسم و خوابم نمی‌برد، از آنجایی که خودم جواب سؤال را نمی‌دانستم، به منزل یکی از علمای بزرگوار زنگ زدم و گفتم که چنین سؤالی از من شده است، آیا چنین چیزی می‌شود؟

ایشان گفتند: بله! اشکال ندارد، تقوا داشته و خدا این توفیق را به ایشان داده، به او بگو که به هیچ کس نگوید، والا سلب توفیق می‌شود، به این عالم ربانی گفتم که می‌گوید می‌ترسم!

گفت: توجیه کنید که ترس ندارد، بلکه توفیقی است که خدا به اولیاء الله و دوستانش می‌دهد، قدرش را بداند و خدا را شکر کند، بعد از اینکه تلفن را قطع کردم، از آن دختر سؤال کردم که شما نماز شب می‌خوانید؟! بعد با یک اکراهی که دوست نداشت بگوید، گفت: بله! من نماز شب می‌خوانم.

آن دختر محجبه دوم دبیرستان منطقه محرومی که خیلی‌ها در آنجا نماز نمی‌خوانند، چون روحانی نداشتند که بروند و در گوش آن‌ها بگویند نماز بخوانید، نماز که هیچ! نماز شب هم می‌خواند، خداوند به ایشان توفیق داده که به چنین مقاماتی برسد

#چشم_برزخی_دختر_دبیرستانی_وحاج_اقا👆

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:23:00 ق.ظ ]





  نظر مرتاض هندی درمورد امام الزمان   ...

🔴🔵 امام زمان همه جای عالم حضور دارد

🌺 استاد حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان را از زبان خود ایشون شنیدیم.

🔷 آیت الله کشمیری می‌فرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زنده‌س یا مرده و کجا دفنه، ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد.

مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم.

منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زنده‌س یا مرده، گفت مرده.

آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود.

این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلاً فاطمه. ولی این شخص می فهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک!

🔶 آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهراء (سلام الله علیها)، به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس، 

🌹 دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یِکَم جا خورد و کمی عقب رفت چند بار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟

اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن، به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هر جای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه!!!

🔹 براستی ما چقدر حضور امام زمان ارواحنا فداه در عالم را احساس می کنیم ؟

#امام_زمان_علیه_السلام 💚

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-09-06] [ 04:15:00 ب.ظ ]





  گلچین سخن   ...

🌸🌸🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃

🍃 علامه آیت الله جوادی آملی:

👈 هيچ وقت عالِم حوزوی و يا دانشگاهی مجاز نيست كه بگويد من خودم زحمت كشيدم عالِم شدم 

اگر ـ خدای ناكرده ـ چنين حرفی زد بايد استغفار كند، زيرا اين همان حرف قارون است، 

🚩 بسياری از ماها ممكن است ـ خدای ناكرده ـ اسلامی حرف بزنيم، ولی قارونی فكر بكنيم. 

👈 وقتی به او(قارون) گفتند: از مالت در راه صحيح بهره‌ برداری كن!

 گفت: من خودم زحمت كشيدم به فنّ اقتصاد آگاه بودم و مالك شدم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِی﴾[۱]

🌾همين حرفِ #ناصوابی كه احياناً از خيلی از ماها شنيده ميشود ميگوييم چهل سال زحمت كشيديم به اينجا رسيديم،

❤️ در حالی كه چهل سال فيض خدا ما را به اينجا رساند، نه ما زحمت كشيديم.»

✅ [۱].سورهٴ قصص, آيهٴ ۷۸

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1401-09-05] [ 10:45:00 ب.ظ ]





  ثواب یهویی   ...

#ثواب‌یهویی🙂

میتونین‌براےآقاسه‌ڪارانجام‌بدین؟

¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین🕊

²-سه‌باربراشون‌اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 

³-این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یابیشتربفرستید‹هرچےڪرمتونه‌دیگه›

#امام_زمان

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-09-04] [ 11:15:00 ق.ظ ]





  دکتری که همه مردان را زن میدید   ...

🚨 ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن می‌دید!

⭕️ دکتر حاج حسین توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن اتوبوس نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده‌ام. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم جهت روشن شدن قضیه رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: «دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند!» بعد گفت: « وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت امیر المومنین (ع) باعث نجات می‌شود» «چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود… تا ببیند آن چه دیگران نمی‌بینند و بشنود آن چرا را دیگران نمی‌شنوند.» 

🔰 امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده‌اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می‌بندد و در عالم خارج به ظهور می‌رسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد. 

📚کیمیای محبت، ص۱۷۶

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:12:00 ق.ظ ]





  داستان کوتاه   ...

✨﷽✨

✅داستان‌کوتاه

✍شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند

آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند،آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.تو را که این همه گفت وگوی است بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کَس کَرمی؟

تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول امده است به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. 

آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر  گفت:آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا…! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1401-09-03] [ 06:45:00 ق.ظ ]





  داستان کوتاه   ...

📚 داستان کوتاه 

#توبه_نصوح

نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت.

او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود.

گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.

روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند.

وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد.

وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد.

 ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند.

 و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.

او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت.

 چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت.

 هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

 در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست?

عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد.

روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند.

 رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند.

 همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست.

مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم.

 با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد.

 بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند.

 نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد.

 روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم.

نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست.

وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.

🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: 

بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد.

به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:43:00 ق.ظ ]





  داغی صحرای محشر   ...

✨﷽✨

✅داغی صحرای محشر

✍روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. 

روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود:  «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد.  وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. 

💥پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمود:

 « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است».

📚پند تاریخ، ج۱، ص۱۹

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:41:00 ق.ظ ]





  خیانت یک زن   ...

خیانت یک زن

پس از آن که جنگ خیبر پایان یافت و اموال خیبر به عنوان غنیمت، طبق دستور پیغمبر اسلام (ص) بین مسلمین تقسیم گردید، یک زن یهودی به نام زینب دختر حارث که دختر برادر مَرحَب باشد برّه ای کباب شده را به عنوان هدیه تقدیم آن حضرت و همراهانش کرد.

زن یهودی پیش از آن که برّه را تحویل دهد، از اصحاب سؤال کرد که پیغمبر خدا کجای گوسفند را بهتر دوست دارد؟

اصحاب اظهار داشتند: پیامبر خدا (ص)، دست آن را بهتر از دیگر اعضایش دوست دارد.

پس آن، زن یهودی تمامی برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصاً دست آن را بیشتر به زهر آلوده کرد و جلوی حضرت و یارانش نهاد.

حضرت مقداری از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود فرمود: از خوردن آن دست بکشید، زیرا که گوشت این برّه مسموم است.

پس از آن، حضرت رسول (ص) آن زن یهودی را احضار و به او فرمود: چرا چنین کردی؟

او در جواب گفت: برای آن که من با خود گفتم، اگر این شخص پیغمبر باشد به او آسیبی نمی رسد وگرنه از شرّ او راحت می شویم.

و چون حضرت سخنان او را شنید، او را بخشید، ولی پس از آن جریان، حضرت به طور مکرّر می فرمود: غذای خیبر مرا هلاک، و درونم را متلاشی کرده است.

📚 بحارالا نوار ج 21، ص 5 6

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:37:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما