یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


دی 1401
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  آبروی خدا   ...

📌آبروی خدا….! 

بعد از افطار مختصر؛ به آقا گفتم دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک. ️فقط لبخندی زد. این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم.

وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم. باز آقا لبخندی زد.

بعد از نماز صبح گفتم. بعد از نماز ظهر هم گفتم. تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریمااااا.

اذان مغرب را گفتند. آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمودند: امشب سفره افطار نداریم؟ گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم، نیست… 

آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست؟ خندیدم و گفتم : صد البته که هست. رفتم و با عصبانیت سفره‌ای انداختم و بشقاب و قاشق آوردم.

پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا.

هنوز لیوان پر نکرده بود. صدای در آمد.

طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در، آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.

همه آمدند. سلام و تحیت و نشستند.

آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند. من هم گفتم بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست. رفتم و آوردم.

آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.

در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست،فراوان…

مرحوم نواب چیزی نگفت. یوسف رفت در را باز کند. وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.

گفتم اینا چیه؟

گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهرا امشب افطاری داشته و به علتی مهمانی آنان بهم خورده. گفت بگویم هر چی فکر کردند این همه غذای پخته را چه کنند؛ خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرای مرضیه سلام الله علیها. گفته بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.

آقا یک نگاه به من کرد. خندید و رفت. و من شرمنده و شرمسار؛ غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم.

کارشان که تمام شد، رفتند.

آقا به من فرمود، دو نکته:

اول این که یک شب سحر و افطار بنا به حکمتی تاخیر شد، چقدر سر و صدا کردی؟ دوم وقتی هم نعمت رسید چقدر سکوت کردی؛ از آن سر و صدا خبری نیست؟

بعد فرمود: مشکل خیلی‌ها  همینه. نه سکوت شون از سر انصافه، نه سر و صداشون. وقتِ نداشتن، جیغ می زنند. وقتِ داشتن، بخل و غفلت. 

📚 جام عقیق

👈 حالا شده حکایت ما.

یک عمر بر سر سفره خدا نشسته ایم، کافیست یک مرتبه کمی تاخیر شود، سر و صدایمان بلند می شود. 

کاش همان شأنی که برای مردم قائل هستیم تا آبرویشان را نریزیم، برای خدا هم قائل بودیم و آبروریزی نمی 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1401-10-29] [ 09:56:00 ب.ظ ]





  آیت الله حائری شیرازی   ...

🔹آیت الله حائری شیرازی🔹

✍اگر گفتی «حوصلۀ نهی‌از‌منکر و سر و کله‌زدن‌با مردم را ندارم»، حالات معنوی‌ات هم گرفته می‌شود!

 درختی را که شما شاخه و تنه‌اش را قطع کنید و فقط ریشه‌اش را باقی بگذارید، ریشه‌اش هم بعداً میپوسد. 

 ریشۀ انسان، درونگرایی او است و شاخۀ انسان، برونگرایی او. برای حیات معنوی انسان، هم درون گرایی لازم است و هم برون گرایی. هم مناجات و نجوا و اخلاصی که هیچ کس خبردار نشود لازم است، و هم بر سر راه خدا، دعوا کردن که همه هم ممکن است به او تهمت بزنند که این می‌خواهد تظاهر به غیرت [دینی] بکند، می‌خواهد تظاهر به دینداری بکند، می‌خواهد تظاهر به خوبی و پاکی بکند.

 اگر کسی مناجات با خدا را داشت، حال عبادیِ خوبی داشت، حضور قلب خوبی داشت، اما توی میدان امر به معروف و نهی از منکر نیامد و گفت سر و کله زدن با مردم برای من سخت است، نمی‌خواهم با مردم سرشاخ بشوم. نمی‌خواهم با مردم درگیر بشوم؛ این فرد بعد از مدتی همان مناجاتش را هم از دست می‌دهد، آن حالش را هم از دست می‌دهد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:09:00 ب.ظ ]





  آیت الله میرزا عبدالکریم حق شناس   ...

✨﷽✨

✍آیت الله میرزا عبدالکریم حق شناس:

رفقای عزیز ! شما را به خدا مواظب زبان و گوشتان باشید. هر حرفی نزنید، به هر حرفی گوش ندهید.خدا شاهد است گاهی اوقات به خاطر یک غیبت فقط یک غیبت حاجت شما را نمیدهند.

در قیامت از اعمال خوب شما بر میدارند و روی اعمال خوب غیبت شونده میگذارند. حال هِی برو غیبت کن ببیبن کجا رو میگیری؟من در یک جلسه ای بودم که پشت سر شخصی غایب حرف های ناروایی زده شد. با اینکه بنده حرف های آنها را رد کردم و از آن شخص دفاع کردم.

امّا شب در عالم رویا به بنده گفتند: چرا از آن مجلس برنخواستی؟ گفتم: من هر آنچه که آنها گفتند رد کردم و از شخص غایب دفاع کردم. گفتند: آیا حرف های شما را قبول کردند؟ گفتم خیر! گفتند: پس چرا از آن مجلس بیرون نرفتی؟ همان رفتن تو جواب قاطعی برای آنها بود.

آره داداش جون! مسئله، بسیار مهم و ظریف است همیشه این حدیث را به یاد داشته باشید که: ” سامع الغیبة احد المغتابین “  یعنی گوش کننده به غیبت در حکم غیبت کننده است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:06:00 ب.ظ ]





  زن های ما ملکه ها هستند   ...

ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ:

ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ 

ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟؟

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: 

ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﺖ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯽ؟

ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : 

ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند 

ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ. 

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: 

ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ 

ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ. 

ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : 

ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؟

ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ 

ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ 

ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽﮔﺬﺍﺷﺖ. 

ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.

ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: 

ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ 

ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ 

ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: 

ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ.

ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: 

ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ 

ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می کنند.

بله آن عالم امام موسی صدر بود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:03:00 ب.ظ ]





  رضای دوست در رضای مادر است   ...

رضای دوست، در رضای مادر است!

✅ آیت‌الله حاج‌آقا مرتضی تهرانی رضوان‌الله‌تعالی‌علیه: مرحوم پدرم، به من گفت: من به امام‌زاده ابوالحسن می‌رفتم و از شب تا به صبح ذکر می‌گفتم و مناجات می‌کردم و گریه می‌کردم. مادرم هم خبر نداشت. ایشان گفت: من چهل روز ترک حیوانی کردم. نان و سیب‌زمینی می‌خوردم. نان و سرکه‌شیره می‌خوردم. نگذاشتم مادرم بفهمد. چون من را خیلی دوست داشت.

✅ ما در منزل خدمتکاری که به ما کمک کند نداشتیم و من خودم از مادرم پذیرایی می‌کردم. هنگام فوت پدر، خواهر ایشان سیزده ساله بوده است و او را هم در پانزده‌شانزده سالگی شوهر می‌دهند. بدین ترتیب ایشان و مادرشان با هم زندگی می‌کردند. 

✅ ایشان فرمود: در آن چهل روز، شب‌ها هم تا به صبح ریاضت و دعا و تضرع و التماس و مناجات داشتم و از خدا فهم می‌خواستم. 

✅ مرحوم پدرم ادامه داد، چهل روز من تمام شد. متوجه شدم که رنگ مادرم پریده است. به بازار رفتم و یک مقداری گوشت خریدم. گوشت را شُستم و سیخ کردم و روی ذغال، کباب کردم و آن کباب چنجه را جلوی مادرم گذاشتم. به مادر گفتم که من متوجه ضعف شما شدم. این کباب را بخورید تا ضعف شما برطرف شود.

✅ مادر نگاه کرد و گفت خودت هم بخور. حالا روز چهلم است و من تا غروب باید صبر کنم تا از ترک حیوانی، با آن همه کارهایی که در طی چهل شب تا صبح کرده‌ام نتیجه بگیرم.

✅ باطنم یک تکانی خورد که خدایا چه کنم؟ تمام زحماتم از بین می‌رود. ابتدا سعی کردم مادر را قانع کنم که من بعداً می‌خورم. پیش خودم گفتم که مثلاً من هم شب کباب درست می‌کنم و برای شام یا افطار می‌خورم. ماه رمضان هم نبود که روزهٔ واجب باشد.

✅ مادر قبول نکرد و لقمه‌ای از گوشت برداشت و گفت: تا تو این را نخوری من هم نمی‌خورم. 

✅ یک لحظه خدا نهیبی به دل من زد که عبدالعلی، تو نورانیت و عبودیت و سعادت را از غیر‌خدا می‌خواهی یا از خدا؟ از اربعینیات می‌خواهی یا از خدای اربعینیات؟ اگر خدا نخواهد، صدتا اربعین هم که بگیری به تو نورانیت نمی‌دهند. اگر از خدا اطاعت کنی، او بدون اربعینیات به تو نورانیت می‌دهد.

✅ رسول خدا می‌فرماید: «اَلْجَنَّه تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات». رسول خدا که بگوید، مثل این است که خدا گفته است. حالا نورانیت می‌خواهی؟ «اَلْجَنَّهُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات». به مادر گفتم: چشم و دهانم را باز کردم.

✅ ایشان گفت: همین که گوشت را در دهان گذاشتم، چشم دلم باز شد. همه چیز را می‌بینم؛ همه چیز را می‌گویم؛ نه فقط حرف‌های مردم را، بلکه روایات و آیات و فرمایشات معصومین صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین را بیان می‌کنم.

✅ این قدرت، نتیجه همان است که خدا با شکستن اربعین و خوردن گوشت در روز آخر به او داده است. چرا؟ چون اطاعت از مادر کرده است. «اَلْجَنَّهُ تَحْتَ اَقْدامِ الْاُمَّهات».   

📚 برگرفته از کتاب سفر چهارم، صفحات ۱۹۹ تا ۲۰۳.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 09:02:00 ب.ظ ]





  داستان تشرف   ...

🔰 علامه محمد باقر مجلسی گوید:

 پدرم (رحمة اللَّه عليه) برايم نقل كرد وگفت: مرد شريف ونيكوكارى در زمان ما بود كه اورا مير اسحاق استرآبادى می‌گفتند.وى چهل مرتبه پياده به حج بيت اللَّه رفته بود و ميان مردم مشهور بود كه طى الارض دارد!نامبرده در يكى از سالها به اصفهان آمد.من هم نزد او رفتم و آنچه درباره او شهرت داشت از خودش جويا شدم.

💠 او گفت: در يكى از سالها با كاروان حج به زيارت خانه خدا می‌رفتم.وقتى به محلى رسيديم كه تا مكه هفت منزل يا نُه منزل راه بود به عللى از كاروان بازماندم، چندان كه كاروان از نظرم ناپديد گشت و راه را گم كردم.در نتيجه سرگردان شدم و تشنگى بر من غلبه كرد.به طورى كه از زندگى خود نااميد گرديدم.

در آن هنگام صدا زدم:يا اباصالح! يا اباصالح! راه را بمن نشان بده! 

ناگاه شبحى در آخر بيابان به نظرم رسيد. چون با دقت نگاه كردم به اندک‏ مدتى نزد من آمد، ديدم جوانى خوش سيما، پاكيزه لباس وگندم‏گون است كه به هيئت مردمان شريف بر شترى سوار و مشک آبى هم با خود دارد. 

به او سلام نمودم. جواب مرا داد و پرسيد: تشنه هستى؟ گفتم: آرى! مشک آب را به من داد و من آب نوشيدم.

آنگاه گفت: می‌خواهى به كاروان برسى؟ گفتم آرى. مرا پشت سر خود سوار كرد و به طرف مكه رهسپار گرديد. من عادت داشتم هر روز حرز يمانى می‌خواندم، پس شروع به خواندن آن كردم. آن جوان در بعضى جاهاى آن می‌گفت: اين طور بخوان! چيزى نگذشت كه به من گفت: اينجا را مى‏ شناسى؟ وقتى نگاه كردم ديدم در ابطح هستم! گفت: پياده شو.

💥 وقتى پياده شدم او برگشت و از نظرم ناپديد شد. در آن موقع متوجه گرديدم كه امام زمان بود. از گذشته پشيمان شدم و بر مفارقت و نشناختن وى تأسف خوردم. بعد از هفت روز كاروان آمد، چون آنها از زنده بودن من مأيوس بودند، لذا وقتى مرا در مكه ديدند؛ مشهور شدم كه «طى الأرض» دارم.

📚 بحار الأنوار ، علامه مجلسی ، ج ۵۲ ، ص ۱۷۶ .

به نقل از کتاب «ربانی آیات الله»

حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی  

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:57:00 ب.ظ ]





  علماء ویادکردن آنها   ...

.

يكي از علماء از برادر علامه طباطبايي ، سيد محمد حسن الهي نقل كرد كه فرمودند: من يكي از علماء گذشته را به فاتحه اي ياد ميكردم (از بزرگان علمايي كه در قديم بودند)

يك روز با حالت گله با خود مي انديشيدم كه ما گاهي براي شما فاتحه اي ميفرستيم، اما چيزي نميبينيم؛ شما هم از ما يادي بكنيد!

.

گويا شب بعدش بود كه آن عالم آمد به خوابم و گفت: از ما گله كردي؟! .

يادت نيست كه در فلان روز در فلان اداره كاري داشتي گرفتاري ات حل نميشد، ميخواستند كارت را درست نكنند؛ اما يك مرتبه ديدي تعلل ها كنار رفت، كارت را درست كردند و مشكلت حل شد؟! آن، كار من بود!

💠 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:52:00 ب.ظ ]





  شهیدی که میخواست مراسم برادرش به هم نخورد   ...

پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد به خوابم و گفت: ((جنازه ی من رو فعلاً تحویل خانواده ام ندید !)) از خواب بیدار شدم. هر چه فکر می کردم کدام یک از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بوده دیگه و فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت .این بار فوراً اسمش رو پرسیدم. گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه ی یکی شان نوشته بود ((شهید امیر ناصر سلیمانی)).

بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدوج پسرشان بوده اند ؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد.

خاطره ای از #شهید_ناصر_سلیمانی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-10-18] [ 09:49:00 ب.ظ ]





  پدر وپسر شهید   ...

⭕️ پدر و پسر شهیدی که سالیان سال در آغوش هم بودند/دوپلاک معروف ۵۵۵و ۵۵۶

🔻 طی یک عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد. یکی از آنها در حالت نشسته با لباس و تجهیزات کامل به جایگاهی تکیه داده بود و شهید دیگر در پتو پیچیده شده بود. 

🔻 معلوم بود شهیدی که درازکش است مجروح شده و شهید نشسته سرِ وی را به دامن گرفته است. پلاک‌هایشان را بررسی کردیم، شماره‌ها پشت سر هم بود: 555 و 556. 

🔻متوجه شدیم آنها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً رزمنده‌هایی که خیلی رفیق بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. با مراجعه به سیستم کامپیوتر متوجه شدیم. 

🔻 شهیدی که نشسته، پدر و شهیدی که درازکشیده، پسر است. پدر سر پسر را به دامن گرفته بود.

🔻اینها شهید سیدابراهیم اسماعیل‌زاده پدر و سیدحسین اسماعیل‌زاده، اهل روستای باقرتنگه بابلسر بودند.

🔻 پسر آرپی‌جی زن و پدر کمک آرپی‌جی زن پسر بود. پسر برای دید بهتر و انهدام تانک‌های دشمن به سمت دامنه قله حرکت می‌کند. 

🔻پدر وقتی افتادن فرزندش را می‌بیند، خودش را به دامنه کوه می‌رساند و بالای سر فرزندش می‌رود. چون توان بالا بردن پیکرحسین را نداشت، پتویی می‌آورد و پسرش را در آن می‌پیچد. او را در آغوش می‌گیرد و سر پسرش را روی زانوهایش می‌گذارد ، لحظاتی بعد خودش هم به شهادت می‌رسد و هر دو برای سال‌های طولانی در همان حالت می‌مانند.شادی ارواح طیبه شهدا صلوات… 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:22:00 ق.ظ ]





  شهیدی با دو مزار   ...

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

شهیدی  با دو مزار 

شب ميلاد مولا علي (ع) در كنار سنگر نشسته بود و قرآن مي خواند، مؤذن سنگر اطلاعات عمليات بود، و فرمانده ي يك تيم اطلاعاتي. چند دقيقه بيشتر به اذان نمانده بود كه خمپاره اي در آغوشش گرفت.

برای شهيد «سيد مهرداد نعيمي» دو مزار ساخته اند، يكي در محور مقدم طلائيه و ديگر در زادگاهش صومعه سرا، كه هر مزار، بخشي از بدنش را به يادگار در خويش مي فشارد.

من پاره هاي گوشت و حتي موهاي جو گندمي سيد را روز بعد از شهادتش در همان طلائيه ديدم؛ وقتي كه نصف سالم جسدش را شب پيش با خود به معراج برده بودند. دو _ سه روز بعد در وصيت نامه اش چنين خواندم: «خداوندا! از تو مي خواهم كه هنگام شهادت، پيكرم را هزاران تكه كني، تا هر تكه ای ، تكه ای از گناهانم را با خود ببرد».

راوي : عبدالرضا رضايي نيا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-10-16] [ 10:00:00 ق.ظ ]





  دو فرشته   ...

دو “فرشته” مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.

این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند، فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد.

وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد؛ “همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند!”

شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند، بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.

صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.

فرشته جوان “عصبانی” شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ 

خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد!

فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار “کیسه ای طلا” وجود دارد، از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان “مخفی” کردم.

دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، “فرشته مرگ” برای گرفتن “جان” زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم!

“همه امور به دان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم.”

پس به گوش باشید؛

“شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد”

“و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند!”

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:43:00 ق.ظ ]





  سلام مولا   ...

#سلام_مولای_مهربانم♥

#دست_خودم_نیست_اگر_غبطه_می_خورم؛

به قطره های آب وضویت، که صورت 

و دست و پایت را بوسه می‌زنند؛

به دانه های تسبیحت، 

که مدام نوازششان میکنی؛

به آسمان، به ماه، به خورشید، 

که تماشایت می کنند؛

دست خودم نیست اگر آرزو دارم 

جای این‌ها باشم؛

دلتنگت هستم پدر!

🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-10-14] [ 12:42:00 ب.ظ ]





  دلم گرفته   ...

دلم گرفتہ از این روزگار یا مهدی

از این زمانہ‌ ی‌ بی‌ اعتبار یا مهدی

دوبارہ ڪردہ هوایت،مدد اباصالح

دلی ڪہ بی‌تو ندارد قرار یا مهدی

#سلام‌قرار‌دل‌بی‌‌قرارم✨

#امام_زمان♥

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:26:00 ب.ظ ]





  تجربه نزدیک به مرگ   ...

🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ

 

🔹 حق النفس

✍ در روزگار جوانی، با رفقا برای تفریح به یک در نزدیکی شهر رفتیم. کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. 

سیگار ها را یکی یکی روشن کرد و به دست رفقا می داد. من از سیگار نفرت داشتم ولی برای اینکه انگشت نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم! 

حالم خیلی بد شد. خیلی سرفه کردم.

بعد از آن هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم. 

اما در آن وانفسا، این صحنه را به من نشان دادند و گفتند: تو که می‌دانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یکبار را کشیدی؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی. 

همین باعث گرفتاری ام شد! در آنجا برخی افراد را دیدم که انسان های مذهبی و خوبی بودند اما به حق النفس اهمیت نداده بودند و بخاطر ضرر به بدن گرفتار بودند.

📚 کتاب سه دقیقه در قیامت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1401-10-13] [ 07:00:00 ب.ظ ]





  اراده وهمت افراد فرق میکند   ...

🔵 اراده و همت افراد فرق می کند 

یکی همت و اراده اش در بهشت در حد همان خوراکی ها و پوشاکی ها و حور و قصور است، یکی هم همنشینی با اهل بیت علیهم السلام را می خواهد و می گوید. 

یکی بهشت می خواهد، یکی بهشت آفرین و صاحب بهشت را. مرحوم سید کریم محمودی تهرانی، معروف به سید کریم کفاش، از اولیای الهی و عاشقان امام زمان (عج) بود. علما و خوبان تهران او را می شناختند. وی تشرفاتی داشت. 

در ملاقاتی با حضرت ولی عصر (ع) حضرت جای او را در بهشت به او نشان دادند. پرسید: آقا شما هم آنجا هستید؟ فرمود: خیر. 

چون جای حضرت بسیار بالاتر از آنجا بود. سید کریم گفت: آقا من هم آنجا را نمیخواهم.

بهشتی که شما در آنجا نیستی فایده ندارد.

🔸 صحبت حور نخواهم که بود عین قصور 

🔸 با خیال تو اگر با دگری پردازم

همت‌ها خیلی با هم فرق می کند. 

در دنیا هم این گونه است.

📚 کتاب بهشت و جهنم، استاد عالی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:59:00 ب.ظ ]





  کی تو را گرسنه گذاشتم؟   ...

#حڪـایــت

🔰 کی تو را گرسنه گذاشتم؟!

💠 علامه طباطبایی در زمینه مکاشفات خود حکایت می کند که: 

🔸… من در نجف که بودم، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، دو سه ماه تأخیر افتاد و هر چه پس انداز داشتم خرج کردم و کارم به استیصال کشید.

📖 روزی در منزل نشسته بودم و کتابم روی میز بود، مطالب هم خیلی باریک و حساس بود، دقیق شده بودم در درک این مطالب، ناگهان فکر رزق و روزی و مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد و با خود گفتم تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟ 

💥به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر [ تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، پاشدم رفتم، در را باز کردم و با مردی روبه رو شدم، که دارای محاسن حنایی و قد بلند و دستاری بر سر بسته بود که، نه شبیه عمامه بود و نه شبیه مولوی، (دستار خاصی بود، با فرم مخصوص) به محض اینکه در باز شد، ایشان به من سلام کرد و گفتم: علیکم السلام 

⚡️گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، خدای تبارک و تعالی می فرماید: 

⁉️در این هجده سال (از سالی که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین درآمدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خداحافظ شما! 

⭕️در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟! 

⚪️ اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم، معلوم شد که، یک «حالت کشفی» برای من رخ داده بود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 04:46:00 ب.ظ ]





  بزرگی حضرت علی علیه السلام از نگاه عمربن الخطاب   ...

✨﷽✨

🌹تاکور شود هرآنکه نتواند دید 

✍ ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﺳﻨﯽ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ پایین ﻣﯽ آﻣﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﻏﻠﻮ می کنید ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﯾﺪﺍﻟﻠﻪ می گویید! ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ پاسخ داد: ﺍﮔﺮ ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟

عالم سنی ﮔﻔﺖ: ﺳﺨﻦ ﻋُﻤﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺖ ﺍﺳﺖ.ﻋﻼﻣﻪ، ﺳﺮﯾﻊ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺐ ﺍﻫﻞ ﺳﻨﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﺍی ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺪﯾﺚ ﺩﺭ آﻥ ﺑﻮﺩ: ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﻃﻮﺍﻑ ﮐﻌﺒﻪ ﺍﺷﺘﻐﺎﻝ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﺎﻣﺸﺮﻭﻋﯽ ﮐﺮﺩ و ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﺰﺩ ﻋﻤﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ. ﻋُﻤﺮ بن الخطّاب به او ﮔﻔﺖ:《ﻗَﺪ ﺭَﺍﯼ ﻋَﯿﻦُ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺿَﺮَﺏَ ﯾَﺪُ ﺍﻟﻠّﻪ 》(ﭼﺸﻢ ﺧﺪﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﺯﺩ).

👌آﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﻨﯽ مات و ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ…

📚 منابع:

1-ﮐﻨﺰ ﺍﻟﻌﻤﺎﻝ، ﺝ5، ﺹ462

2-ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺩﻣﺸﻖ، ﺝ17، ﺹ42

3-ﺟﻮﺍﻫﺮ ﺍﻟﻤﻄﺎﻟﺐ، ﺝ1، ﺹ 199

4-ﺟﺎﻣﻊ ﺍﻻﺣﺎﺩﯾﺚ، ﺝ26، ﺹ29

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-10-11] [ 07:56:00 ق.ظ ]





  آیت الله فاضل لنکرانی   ...

آیت‌الله حاج‌ شیخ محمّدجواد فاضل لنکرانی:

جدّ ما شيفته و محو در حضرت زهرا (سلام‌الله‌عليها) بود.

ايشان می‌گفتند يک وقتی من خواب ديدم كه در خدمت مرحوم آقای بروجردی نشسته‌ام؛ بعد از ايشان اجازه گرفتم كه مرخّص شوم. 

فرمودند: بنشينيد، برای ما مهمانی می‌آيد. 

عرض كردم چه كسی؟ 

فرمودند: مادرم حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها)

عرض كردم شما اولاد ايشان هستيد و شايد درست نباشد من بنشينم.

فرمودند: شما بنشين. 

نشستيم و حضرت تشريف آوردند. 

عرض ادب كرديم. بعد فرمودند آقاحسين آنچه كه از مصيبت‌هايی كه بر من وارد شده، شنيده‌ايد، همه‌اش درست است. 

 از مصيبت‌ها، از سيلی‌ای كه به من زدند و مرا پشت در قرار دادند، همه درست است. حضرت يكی‌يكی مصائب را بيان می‌كرد و می‌فرمود آقاحسين، همه‌ی اينها درست است.

جدّ ما فرمودند از بس در عالم رؤيا گريستيم، از خواب بيدار شدم.

هر روز صبح خدمت آقای بروجردی میرفتم. آن روز بعد نماز صبح خدمت ايشان رفتم.

فرمودند چی شده كه صبح به اين زودی اينجا آمديد؟

گفتم يک خواب خيلی عجيبی ديدم كه بايد برای شما عرض كنم و آن خواب را برایشان گفتم.

ایشان آن روز تا غروب گريه می‌كرد و اشک می‌ريخت.

📚 حجره فقاهت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1401-10-10] [ 08:10:00 ب.ظ ]





  دعوا بر سر گردو   ...

✨﷽✨

گویند ملا مهرعلی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا می‌کنند.

به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.

یکی را درد چشم گرفت

 و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.

ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است.

گریه کرد.

پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟

گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می‌کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.

دنیا نیز چنین است، مانند گردوییست بدون مغز که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه می‌رویم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 08:06:00 ب.ظ ]





  طواف ملائک   ...

🔸️طواف ملائک

از زبان خانم فاطمه انصاری دختر آن بزرگوار نیز خاطره ای بشنویم: « یک شب پدرم منزل ما مهمان بود. من خوابیده بودم. بعد یک دفعه احساس کردم اتاق شلوغه و همهمه ای بلند شد، نگاه کردم دیدم یک گوشه سقف اتاق باز شده و آسمان پیداست و یک عالمه ملک که همه سبزپوش و خیلی زیبا بودند، آمدند و رفتند دور رختخواب پدر و یک همهمه ای بود. انگار همه ذکر می گفتند و در همان حال صدایی شنیدم که می گفت: نباید این را فاش کنی.

خیس عرق شده بودم، می خواستم بلند شوم ولی نتوانستم. انگار به زمین چسبیده بودم و شاید این حالت حدود پنج دقیقه ای طول کشید بعد بلند شدم و رفتنم دنبال پدر. ایشان دو سه دفعه در شب برای تجدید وضو بلند می شد، پشت سرشان آمدم بیرون و گفتم این چی بود؟ چه خبر بود؟ فرمود: هیس! و من تا مرحوم پدرم زنده بود نتوانستم چیزی بگویم انگار خودشان تصرف کرده بودند! »

🔶️ کتاب سوخته

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:56:00 ب.ظ ]





  مکاشفه شهید برونسی با حضرت زهرا   ...

*مکاشفه شهیدعبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س )*

موضوع: شهدائی

🔰شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. 😞

سید کاظم حسینی میگه : 

من معاون شهید برونسی بودم،

 اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن،

 یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و

 همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده 

رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، 

میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد…😭

بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ،

 پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، 

ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا  توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.

گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: 

سید کاظم ؟  گفتم:  بله ؟ 

گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن،

 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، 

بعد 40 قدم ببر جلو.

گفتم : بچه ها میتونن سرشونو بلند کنن 

عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟

گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.

گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،

بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن،

 گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی

 نمی بینم 😳

گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن.

می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.

تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،

گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم 💪

چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود 

و می گفت یا زهرا مدد 😭

 نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.😳

قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده 

اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم

40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.

شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، 

به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی،

 تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟

 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟

گفت سید کاظم دست از سرم بردار!

گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،

گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی☝️

 گفتم باشه!

 گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد،  (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم 

به من گفت چی شده؟

گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭

گفت :  آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و 

شما ان شاء ا… پیروز میشی😍

#شهید_عبدالله_برونسی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:52:00 ب.ظ ]





  آیت الله سعادت پرور قدس سره :   ...

💠 #آیت_الله_سعادت‌_پرور قدس‌سره:

«ای عزیز من!

مراعات #نشاط را در تمام اعمال بکن که عملِ بی‌نشاط معلوم نیست نتیجه‌ای برای #سالک داشته باشد».

حال #دعا و نشاطِ عبادت به عواملی بستگی دارد که باید #مراقب باشیم؛ مثلاً پرخوری، مجادله و دعوا، بازارگردیِ بیهوده و… همگی باعث می‌شود هنگام #نماز و دعا، نشاط کافی را نداشته باشیم.

گاهی سنگینی #گناهان نمی‌گذارد انسان نشاط داشته باشد؛ از این رو ابتدا باید #استغفار کند.

«اَللّهُمَّ اغْفِرْ لی الذُّنُوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاءَ».

#حبس_دعا فقط به این معنا نیست که آن مستجاب نمی‌شود، بلکه گاهی به این صورت است که انسان اصلاً زبانش به دعا باز نمی‌شود و دلش حال و حوصله یک #مناجات چند دقیقه‌ای با خداوند را ندارد!

📚برگرفته از کتاب #ناودان_آسمان

(در باب استغفار و آداب آن)

✍🏻تألیف #استاد_وزیری_فرد

#آیت_الله_سعادت_پرور

#موعظه_بزرگان 

#درس_اخلاق

#راهکارهای_معنوی

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:44:00 ب.ظ ]





  سه روایت در مورد نماز شب   ...

💠سه روایت درباره #نمازشب

🔸️#خوش_بویی

امام صادق علیه السلام: نمازشب، آدمی را خوش بو می سازد.

📚همان

🔸️#روسفیدی

امام صادق علیه السلام: نمازشب، صورت را سفید و نورانی می کند، آثار ایمان در آن نمایان می شود یا در قیامت در زمره رو سفیدان است.

📚علل، ص۳۶۳

🔸️#درمان_درد_ها

امام صادق علیه السلام: بر شما باد به نمازشب، زیرا دور کننده بیماری از بدن های شما است.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:38:00 ب.ظ ]





  با علما   ...

آیت الله بهجت(ره):اگرانسان درمواقع شدت وخطر،درصحنه های گناه خدارایادکندو آنرا برفعل حرام ترجیح دهدخدامیداندکه چه لذتی نصیبش میشود 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 06:36:00 ب.ظ ]





  اخم اخلاقی   ...

‼️اخم اخلاقی!

🔹ما در دستورات دینی داریم، از نظر عقلی هم قابل تایید است که آدم در یک جاهایی باید اخم کند و تند حرف بزند. در روایت داریم که کسی که در مقابل #گناه اخم نکند و قیافه نگیرد، از ما نیست. 

🔸اینجا #اخلاق_شرعی اقتضا می‌کند که در مقابل شخص گنه کار، انسان اخم بکند، با تندی حرف بزند، اعتراض کند. اگر این‌طور رفتار بشود، در عرف می‌گویند که انسان بد اخلاقی بود، با بد اخلاقی برخورد می‌کند، ولی این عین #وظیفه شرعی است، اخلاق خیلی خوبی است از نظر اسلامی، از نظر عقلی هم قابل تایید است

🌹آیت الله مصباح یزدی رحمت الله علیه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:32:00 ب.ظ ]





  مقام شهید نیری   ...

شهید احمدعلی نیری یکی از شهدایی بود که آنچه تجربه گران نزدیک به مرگ در آن لحظات دیده اند را همواره در دنیا می دید. روحمان با یادش شاد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-10-07] [ 06:04:00 ق.ظ ]





  عواقب نشرگناه در فضای مجازی   ...

عواقب نشر گناه در فضای مجازی و نشر گناه با زبان و عمل در فضای حقیقی👇

گناه جاریه گناهـی است که حتی با مــرگ فــرد هـم این گناه تمـام نـمی‌شود و به هر میـزان که باعث گمـراه شدن افراد دیگر شود به کارنــامه اعمـال او ایـن گنــاه اضافه می‌شود..

🚫 گناهی که با اشتـراک‌گذاری شمـا منتشـر می‌شود و منتشـر می‌شود و منتشـر می‌شود و در صحــرای قیامــت با انبوهــی از گنــاهان مواجــه خواهی شد که حتی فکرش را هم نمی‌کردی!!

آیا این ها گناهان من است❓

من که اصلاً این افراد را نمی‌شناسم❗️

چرا من مسئول گناه‌شان هستم و

در آن شریکم⁉️

🔰 مطمئن باشید شما با نشر یک عکس دروغ، تصویر ترانه‌های مبتذل، با عمل 

بی حجابی با دفاع از گناهان و تهمت به مقدسات و  دعوت به کارهای منکر و… یا فیلم یا آهنگ در این گنــاه شرکت خواهی کرد؛ مطالب سیاسیِ دروغ و آن‌چه به صحت آن مطمئن نیستی و برای خوشایند و خنده دیگران ارسال می‌کنی…

🚫 چه بسیار کسانی که به وسیله شما با آن گناه آشنا شوند و آن را منتشر کنند با هر نشر، گناهی به گردن شماست..

⚠️⚠️ احتیاط کنیم؛ مبادا کارنامه اعمال ما پر شود از گناهان جــــاریه که تا قیامت جریان دارند و حتی پس از مرگ ما هم دفتر ثبت این گناهان بسته نخواهد شد..

❌🚫 پـاک کن آن‌چه را که روز حساب؛ علیه تو شهادت می‌دهد🤳

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[شنبه 1401-10-03] [ 10:09:00 ب.ظ ]





  شفاعت امام حسین از یک جوان گنهکار   ...

#مرحوم_دولابی_ره 

می گفت:تو محله ی ما یه جوانی بود،

این جوان گنهكار بود،اهل فسق و فجور بود،

اما یه عادت داشت ،یه كاری می كرد ملكه اش شده بود، 

از مادرش داشت،

🍃🌴

میگه: مادر بهش گفته بود:شیرم رو حلالت نمی كنم،

گفته بود:باید این كارو بكنی.

چیكار كنم؟ گفت:هرجا رفتی دیدی یه 🏴پرچم زدند روش نوشته یا حسین،باید بری ادب كنی جلو 🏴پرچم به احترامش دستت رو روی سینه بذاری،عادتش شده بود،

هر جایی می رفت می دید یه🏴 پرچم یا حسین زدند

 دستش رو می گذاشت روی سینه میگفت:✋️السلام علیك یا اباعبدالله. 

میرزا اسماعیل دولابی میگه:

این جوان از دنیا رفت،

میگه:دیدنش در عالم برزخ دست و پاش رو بستن دارند می برندش سمت عذاب،یه مرتبه توی اون تاریكی و تو اون وانفسا دید

⛺️ خیمه ای وسط بیابونه،

نور سبزش همه ی بیابون رو روشن كرده،اومد جلو.

\"ببین هركاری توی دنیا بكنی و ملكه ات بشه، توی قیامت هم همون كارو میكنی\”

میگه:تا رسید جلوی خیمه دید یه پرچم جلوی خیمه زدند روش نوشتند یا حسین،

به ملكه های عذاب گفت:یه دقیقه دستام روباز كنید،

گفتند:چرا؟گفت:من عادت دارم،هر جا ببینم بگند یا حسین،منم دستم رو روی سینه ام می ذارم، دستش رو گذاشت روی سینه اش، تا گفت:السلام علیك یا اباعبدالله،

دیدند یه آقایی از خیمه خارج شد،

اومد جلو ملكه های عذاب به احترامش عقب وایستادند،حضرت گفت:

🍃🌴

بدید پرونده اش رو ببینم، دو دستی پرونده رو تقدیم كردند،

مرحوم دولابی میگفت:حضرت پرونده رو باز كرد،یه سری به علامت تأسف تكون داد.

😔\"آی جوان مواظب باش پرونده ات دست اربابت می اُفته، آقات به جای تو خجالت نكشه،زشت ِ،آدم كاری بكنه آقاش سر تكون بده\” 😔😔

یه نگاه به جوان كرد گفت: تو چرا؟ تو كه مارو دوست داری چرا؟

میگه:جوان شروع گرد گریه كردن

🍃🌴

\"همین گریه های شماست كه فرمود:آتیش جهنم رو یه قطره اش خاموش میكنه،اینها تعارف نیست اینها كلام معصوم ِ برو توی كامل الزیارات بخون\" 

میگه:حضرت یه نگاهی به پرونده كرد،پرونده رو زیر بغلش گذاشت،دو سه قدم با این جوان راه رفت

،بعد برگشت پرونده رو داد به ملكه های عذاب

،میگه:ملكه های عذاب پرونده رو باز كردند،دیدند نوشته:بسم الله الرحمن الرحیم، یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفِر لِهذا بحَقِّ الحُسَین…

 یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات اِغفر لِنا بحَقِّ الحُسَین علیه السلام

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-10-02] [ 08:11:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما