یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


دی 1401
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30





جستجو





  شهیدی با دو مزار   ...

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

شهیدی  با دو مزار 

شب ميلاد مولا علي (ع) در كنار سنگر نشسته بود و قرآن مي خواند، مؤذن سنگر اطلاعات عمليات بود، و فرمانده ي يك تيم اطلاعاتي. چند دقيقه بيشتر به اذان نمانده بود كه خمپاره اي در آغوشش گرفت.

برای شهيد «سيد مهرداد نعيمي» دو مزار ساخته اند، يكي در محور مقدم طلائيه و ديگر در زادگاهش صومعه سرا، كه هر مزار، بخشي از بدنش را به يادگار در خويش مي فشارد.

من پاره هاي گوشت و حتي موهاي جو گندمي سيد را روز بعد از شهادتش در همان طلائيه ديدم؛ وقتي كه نصف سالم جسدش را شب پيش با خود به معراج برده بودند. دو _ سه روز بعد در وصيت نامه اش چنين خواندم: «خداوندا! از تو مي خواهم كه هنگام شهادت، پيكرم را هزاران تكه كني، تا هر تكه ای ، تكه ای از گناهانم را با خود ببرد».

راوي : عبدالرضا رضايي نيا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-10-16] [ 10:00:00 ق.ظ ]





  دو فرشته   ...

دو “فرشته” مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.

این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند، فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد.

وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد؛ “همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند!”

شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند، بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.

صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.

فرشته جوان “عصبانی” شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ 

خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد!

فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار “کیسه ای طلا” وجود دارد، از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان “مخفی” کردم.

دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، “فرشته مرگ” برای گرفتن “جان” زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم!

“همه امور به دان گونه که نشان می دهند، نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم.”

پس به گوش باشید؛

“شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد”

“و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری، آنها باشند که به دیدار اعمال تو آمده اند!”

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 07:43:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما