یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  انواع حق الناس وراه برطرف کردن آن    ...

🌸🍃🌸

🍃🌸

🌸

 ❓#حق‌الناس‌هایی‌که‌احتمال‌داره‌به‌گردن‌مامانده‌باشدومانمی‌دانیم‌چه‌کنیم؟

🔹حق الناس ها به چهار دسته تقسیم می شوند:

🔸 حق الناس مالی

🔸حق الناس جانی

🔸 حق الناس آبرویی

🔸 حق الناس اضلالی و گمراه کردنی

🔹 نسبت به حق الناس مالی باید آنچه را که به گردن دارد نسبت به آن شخص پرداخت کند و پس بدهد و اگر او را نمی شناخت باید از طرف او رد مظالم و صدقه بدهد.

🔹️ نسبت به مورد دوم هم باید به آن شخص مراجعه کند و اگر به جسم او صدمه ای زده از او حلالیت بطلبد و یا دیه آن را بدهد و یا قصاص شود.

🔹 نسبت به مورد سوم هم اگر آبروی شخصی را مثلا با غیبت کردن ریخته است باید اگر به او مراجعه کند مفسده ای ندارد و دعوا نمی شود و او ناراحت نمی شود باید به او بگوید و حلالیت بطلبد و اگر مفسده دارد باید از طرف او و به نیت او استغفار کند و کارهای خوبی انجام دهد و تا جایی که می تواند از اثر این آبرویی که ریخته شده است کم کند.

⚫️ و در مورد اضلالی هم باید تلاش کندک کسانی را که گمراه کرده است به راه برگرداند و کار اشتباه خود را جبران کند.

🔹️ به ترتیبی که بیان شده آسان ترین نوع حق الناس؛ مالی هست و سخت ترین نوع آن حق الناس اضلالی و گمراه کردن دیگران است که از همه بد تر است و متاسفانه به این مورد در فضای مجازی با شبهاتی که هست خیلی ها را گمراه می کنند.

🔹 در هر صورت شخصی که حق الناس به گردن دارد باید تمام تلاش خود را انجام دهد که آنها را رفع و حل کند و آنجایی را که نتوانست با خیرات زیادی که انجام می دهد ان شاء الله خداوند رضایت آنها را خواهد گرفت.

👤 استاد محمدی شاهرودی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1401-07-19] [ 01:57:00 ب.ظ ]





  چهار راه رسیدن به خدا   ...

🌹🍃

چهار راه برای رسیدن به خدا 

✅1- نگاه كردن به عقب و تشكر از خدا 

✅2- نگاه كردن به جلو و اعتماد به خدا 

✅3-نگاه كردن به اطراف و خدمت به خدا 

✅4- نگاه كردن به درون و پیدا كردن خدا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 10:47:00 ق.ظ ]





  دلم تنگ است یا مهدی   ...

دلم تنگ است يامهدي کجاماندي؟😔

بگوديشب نمازت راکجاخواندي؟

کناربارگاه مرتضي بودي؟ 

وياکه زائرموسي الرضا بودي؟

بگودرمکه درحال دعاهستي ؟

ويامهمان شاه کربلا هستي؟

وياهرنيمه شب دلتنگ وتنهايي..

عزاداربقيع وقبرزهرايي؟

دلم تنگ است يامهدي براي ديدنت هردم 

حلالم کن اگريکدم توراآزرده ات کردم 

دراين دنياکه گرديده پراز نيرنگ ونامردي 

دعايت ميکنم هرشب که فردايش توبرگردي… 

 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَليِّکَ الفَرَج

اللهم صل علی محمد و آل محمد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 10:46:00 ق.ظ ]





  داستان کوتاه   ...

📚داستان کوتاه

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد . در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها  می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را  می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می‌کرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید  باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است.

 این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند  بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-07-17] [ 10:11:00 ب.ظ ]





  حکایت کوتاه   ...

📚حکایت کوتاه

خضر نبی در سایه درختی نشسته بود

سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت

گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم

سایل گفت تو را به خدا سوگند می‌دهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمی‌دانی

خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن

سائل گفت نه هرگز!!!

خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی

القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد.

خضر را مردی خرید و آورد خانه

دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمی‌سپرد.

روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد.

خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم

مرد گفت همین بس

خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگ‌های کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم

خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانه‌ای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت

صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!

گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،

گفت غلام توام

گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟

یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم

خودم را به بردگی فروختم!!!

من خضر نبی هستم

مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت

گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان

گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه

گفت ای صاحب و مولای من

از زمانی که غلام تو شده‌ام به راحتی نمی‌توانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمی‌توانم اشک بریزم

چرا که می‌ترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.

مرا لطف فرموده  آزاد کن

صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.

حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.

راستی ما برای خدا چه می کنیم…!؟

“قدری بیندیشیم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 10:09:00 ب.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم