💠 #حکایتی_زیبا_و_تامل_برانگیز

سادگی در این دنیا، راحتی در آن دنیا

🔹خردمندی بیشتر وقت‌ها در قبرستان می‌نشست. روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، پادشاهی به‌ قصد شکار از آن محل عبور می‌کرد.

🔸️وقتی به خردمند رسید، گفت:

چه می‌کنی؟ 

🔹️خردمند جواب داد: 

به دیدن اشخاصی آمده‌ام که نه غیبت مردم را می‌کنند، نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت‌ و آزار می‌دهند.

🔸️پادشاه گفت: 

آیا می‌توانی از قیامت و صراط و سوال‌ و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟

🔹️خردمند جواب داد: 

به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش درست کنند.

🔸️پادشاه امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. 

🔹️آنگاه خردمند گفت:

ای پادشاه، من با پای برهنه بر این تابه می‌ایستم و خود را معرفی می‌کنم و آنچه خورده‌ام و هرچه پوشیده‌ام ذکر می‌نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خـود را معرفی کنی و آنچه خورده‌ای و پوشیده‌ای ذکر نمایی. 

🔸️پادشاه قبول کرد. 

🔹️آنگاه خردمند روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت:

فلانی و خرقه و نان جو و سرکه. 

🔸️فوری پایین آمد و ابداً پایش نسوخت. چون نوبت به پادشاه رسید، به‌محض اینکه خواست خود را معرفی کند، نتوانست و پایش سوخت و پایین افتاد.

🔹️سپس خردمند گفت: 

ای پادشاه، سوال‌ و جواب قیامت نیز به همین صورت است. 

▫️آن‌ها که درویش بوده‌اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند، آسوده بگذرند و آن‌ها که پایبند تجملات دنیا باشند، به مشکلات گرفتار آیند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1403-05-16] [ 09:12:00 ق.ظ ]