#طلب_گدا

پدری برای پسرش تعریف میکرد که:

گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه‌ی نزدیک دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را 

می‌گرفت.

هر روز یک بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش… هر روز. 

منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. 

فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم.

مدتی مریض شدم و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟ 

پسر: چی گفت پدر؟

می‌گوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری…!»

 بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه !

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-05-30] [ 11:29:00 ب.ظ ]