※مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند

| ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما |

روز پنجم  | ضَحّاک بن عبدالله مشرقی

※ ضحاک از “گزارشگران” واقعه کربلا در کوفه است. طبری نقل کرده است ضحاک  در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین(ع) ملاقات کرد.

امام حسین(ع) او را به یاری خود خواند. وقتی ضحاک عذر خواست، امام علیه‌السلام علت عدم همراهی‌اش را جویا شد.

• ضحاک دعوت امام را ✘ #مشروط ✘ قبول کرد و گفت: «من فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی که از تو دفاع کند - در کنارت - نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم». امام علیه‌السلام پذیرفت. (اوج رحمت امام برای نجات یک نفر)

• ضحاک در صبح روز عاشورا در حمله اول شرکت کرد و شجاعت‌های بسیاری از خود به نمایش گذاشت و نماز ظهر را همراه امام به جای آورد.

او وقتی که دید سپاه بنی‌امیه به دستور عمر بن سعد اسب‌های یاران امام (ع) را هدف قرار داده و با پی کردن از پای درمی‌آورند، اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرد و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت.

• ضحاک خود نقل کرده که در مقابل امام علیه‌السلام، دو نفر از دشمن را که پیاده می‌جنگیدند، به قتل رسانده و دست یکی دیگر را از تنش قطع کرده که حضرت هم در حق او دعا کردند و فرمودند: «سست نگردی، دستت بریده نشود. خداوند از اهل بیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه، بهترین پاداش‌ها را به تو ارزانی دارد.»

※ وقتی دیدم یاران امام حسین(ع) کشته شده‌اند و نوبت به وی و خاندانش رسیده و با وی به جز “سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی” باقی نمانده‌اند، خدمت اباعبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ 

حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم؛ ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ (رحمت امام به کسی که از میدان می‌گریزد)

• ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم.» 

پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت. 

ـــــــــــــــــــــ پ . ن :

تسلیم، شرط عشق است!

و عاشق، شرط نمی‌گذارد!

اگر شرایط اینطور باشد هستم!

و اگر آنطور باشد، من نیستم!

تسلیم، شرط امنیت امام است، و ما در نقطه‌ای، دیگر برای امام خطرناک نیستیم، که به عشق میرسیم!

عاشق چیزی به نام #شرط نمی‌داند!

اینجا را می‌توانم، آنجا را نمی‌توانم، ندارد!

عاشق می‌ماند و “ماندن” برایش موضوع اصلی است … “ماندن” تمامِ شرط است برای او!

من فقـــط می‌خواهم که باشم زیر سایه‌ات همین!

هر طور که باشد / هر کجا که باشد /

فقـــط باشم ! (فمعکم، معکم، لا مع غیرکم)

اگر اهل شرطیم!

اهل “با این کمبود نمی‌توانم”

اهل “با این اوضاع نمی‌مانم”

اهل “انتخاب نحوه‌ی ماندن" 

امام را به چشم سر هم که ببینیم، ضحاک درونمان شرط میگذارد برایش!

و بالاخره از همراهی امام، می‌گریزیم!

✘ آری #همه_نمی‌رسند  !

فقط آنهایی می‌رسند که قصدِ رسیدن دارند در هر حال و اوضاع و شرایطی!

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[سه شنبه 1402-05-03] [ 03:57:00 ب.ظ ]