?﷽

✨✨ #یڪ_داستان 

✍ابوذر در خیمه خود در بیابان بود . ڪه مهمانانی ناشناس  و خسته از گرما وارد شده و به او پناه آوردند.

✍ابوذر به یڪی از آنها گفت: برو و شتری نیڪ برای ذبح بیاور ڪه مهمان حبیب خداست.

مرد مهمان بیرون رفته، دید ، ابوذر بیش از 4 شتر ندارد. دلش سوخت و شتر لاغری را آورد.

✍ابوذر شتر را دید و گفت: چرا شتر لاغر را آوردی ؟ مهمان گفت: بقیه را گذاشتم برای روزی ڪه به آن احتیاج داری. ابوذر تبسمی ڪرد و گفت: بالاترین نیازم روزی است ڪه در قبر مرا گذاشته اند و به عمل خیر محتاجم. و چه عمل خیری بالاتر از این ڪه مهمان و دوست خدا را شاد ڪنم. برخیز و چاق ترین شتر را بیاور

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[یکشنبه 1401-05-02] [ 12:42:00 ق.ظ ]