یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


بهمن 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      





جستجو





  رویای شیخ رجبعلی   ...

✍مرحوم عبد الکریم حامد می فرمود:

«شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیه‌السلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند:« حسین دارم چه غم دارم؟!»

شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : سید الشهدا  به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد.

پس از مدتی جناب شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (علیه السلام ) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می گفت: 

با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین(علیه السلام ) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ 

در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود:

شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم!

از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد.»

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-05-14] [ 03:00:00 ب.ظ ]





  نعمت محبت امام حسین علیه السلام    ...

❣ نعمت #محبت حسین(ع) را ساده نگیر! 

شما در معرض بزرگترین #نعمت هستید؛ «نعمت اباعبدالله الحسین(ع)»، این نعمت را دست کم نگیرید!

▪️در این محرم، مدام دورِ خیمۀ اباعبدالله الحسین(ع) بگرد، به خودت بپیچ و بگو: 

«خدایا! آخر من چطور باید از تو تشکر کنم؟! من مثل مادر بچه‌مرده برای حسین فاطمه گریه می‌کنم! می‌سوزم! دوستش دارم! من چطور تشکر کنم؟!»

یک محرم، ده روز از خدا تشکر کن! یک‌بار #سجدۀ شکر به‌جا بیاور! یک‌بار!

بگو: خدایا ممنونتم که به من حسین(ع) داده‌ای.

?می‌فرماید: «قیمت گریۀ برای حسین(ع) این است که با یک قطره‌اش بهشت بر انسان واجب می‌شود؛ یک قطره‌اش!» نسبت به نعمت اباعبدالله الحسین(ع) سراسر شکر باش،

این نعمت نعمتِ کمی نیست!

این نعمت محبت اباعبدالله الحسین(ع) را #ساده نگیر…

#استاد_پناهیان

#محرم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:09:00 ق.ظ ]





  حکایت نوکری اباعبدالله    ...

?#حکایات‌نوکران‌اباعبدالله

یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام …، 

بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد …!

ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟

گفت الحمدلله جام خوبه 

ارباب این باغ و قصر رو بهم داده

دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.

گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟

گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،

 صدا زد آقا مشهدی علی 

خوش آمدی ..

مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی …

این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم …

میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .

گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟

گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره 

برای هر نفر شخصا” هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم …

 

عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید…

چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود… و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم. 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:04:00 ق.ظ ]





  ضرب المثل   ...

#ضرب_المثل 

#ضرب_المثل_های_ایرانی

#تنبل_خانه_شاه_عباسی

روزی شاه عباس کبیر گفت: خدا را شکر! همه #اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که #بدون_درآمد باشد.

سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را #تایید کردند.

از نمایندگان اصناف پرسید، آن ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند.

اما #وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط #تنبل_ها هستند که سرشان #بی_کلاه مانده.

شاه بلافاصله دستور داد تا #تنبل_خانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد.

بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد و کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد.

تنبل خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد.  تنبل ها از سرتاسر #مملکت را در آن جای گرفتند و زندگیشان از #بودجه_دولتی تامین شد. تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می شد ؛

شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟

عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!

شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد.

دید تنبلها از در و دیوار بالا می روند و جای سوزن انداختن نیست.

شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود.

شاه دریافت که بسیاری از این ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا #مواجب بگیرند.

شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت.

مشاوران هریک طرحی ارایه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل ها تشخیص بدهند

ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود. سرانجام #دلقک شاه گفت:

برای تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ #حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام بیرون می روند و تنبلهای حقیقی در حمام می مانند.

شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد.

تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند.

فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند.

یکی ناله می کرد و می گفت: آخ سوختم، آخ سوختم.

دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت:

بگو رفیقم هم سوخت!???

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:01:00 ق.ظ ]





  احسن القصص   ...

#احسن_القصص 

#داستان_کوتاه_آموزنده 

#نادانی

مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: 

ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.

سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.

اما مرد اصرار کرد.

سلیمان پرسید: کدام زبان؟

جواب داد: زبان گربه ها!

سلیمان در گوش او دمید 

و عملا زبان گربه ها را آموخت….

روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.

یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!

دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،

آنگاه آن را میخوریم.

مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،

آنرا فروخت!

گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،

صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.

صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.

گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟

گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.

اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!

مرد شنید و به شدت برآشفت.

نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!

خواهش میکنم کاری بکن !

پیامبر پاسخ داد:

خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!

حکمت این داستان :

خداوند الطاف مخفی دارد،

ما انسانها آن را درک نمی کنیم.

او بلا را از ما دور میکند ،

و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 10:59:00 ق.ظ ]






  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم