از یکی از تجار ورشکسته نجف

نقل میکرد:

این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:زن بردار بریم نجف،الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.? 

زنم بهم گفت: مرد حسابی ، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بلندشبم بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین هست، درس میشه.

بهش گفتم: زن اگه امام حسینم بخواست کاری بکنه تا الان کرده بود

? ? ? ? ? ? 

میگفت: هرچی به زنم گفتم بیا بریم توجه نکرد و حرف خودشو زد، فقط برای آخرین بار رفتم باهاش اتمام حجت کنم.

گفتم: زن اگه نیای بریم میانا، آبرومون میره ها. بازم گوش نکرد و کار خودشو کرد.

همینجوری که استرس داشتم و نمیتونستم یه جا بند بشم و هی خودمو میخوردم:

دیدم عصر شده، یه دفعه اولین دسته ی عزاداری آقا ابی عبدالله وارد خونه شدن.

رفتم پیش زنم، با عصبانیت بهش گفتم:

دیدی اومدن، دیدی آبرومون رفت، حالا خوبت شد؟

*آبرومونو بردی حالا برو جواب بده…*

*بازم کار خودشو میکرد و به من توجهی نمیکرد.*

*تو همین لحظه دومین دسته اومدن، سومین دسته، چهارمین دسته، هی دسته های عزاداری امام حسین وارد خونه میشدن و هی من نگران تر…*

*اذان مغرب شد…*

*وایستادن نماز خوندن…*

*عشا رو که خوندن رفتم گفتم: ما امشب چیزی نپختیم، یه چیز ساده ای میل کنید مث نون و پنیرو هندونه ایشالله از فردا شروع میکنیم…*

? ? ? ? ? ? ? 

*میگفت:*

*شام خوردن و رفتن حرم زیارت، نصف شب شد خوابیدن، تا* *خوابشون برد بلند شدم قبامو پوشیدم، عبامو انداختم، عرق چینمو سرکردم و نعلینمو پا.شال و کلا کردم برم نجف.*

*رفتم به زنم گفتم: زن این تو و این عزادارا و این امام حسین…*

*من دیگه تحمل موندن و آبروریزی ندارم…*

*میرم نجف و تو کربلا نمیمونم…*

*فقط تو کربلا یه کار دارم!*

*زنم گفت: چی کار؟*

*گفتم: الان میرم بین الحرمین، حرم حسینم نمیرم ، میرم حرم عباس…*

*به عباس میگم: برو به این داداشت بگو خیلی مشتی هستی، خیلی با مرامی، خوب آبروی این چن سالمونو حفظ کردی…*

? ? ? ? ? ? ? 

*هرچی زنم گفت: بمون نرو…*

*منو تنها نزار. محل* *نذاشتم و از خونه زدم بیرون اومدم تو کوچه، باید دست راست برم حرم حسین گفتم نمیرم قهرم، پیچیدم برم حرم عباس تو راهم دیدم یه حجره بازه…*

*(قدیما تو بین الحرمین عرب ها حجره و دکان کاسبی داشتن)*

*خیلی تعجب کردم، گفتم:ساعت از نصف شبم گذشته، چطور میشه یه حجره باز باشه.*

*تو دلم گفتم این دیگه کیه که تا این موقع شب ول نکرده کاسبی رو؟!کنجکاو شدم بینم کیه.رفتم جلو دیدم آ سید حسینه…*

*آسید حسین استادم بوده و من اینجا تو همین حجره شاگردیه همین آسید حسینو میکردم…*

*خیلی خوشحال شدم.رفتم جلو*

*آسید حسین سلام علیکم جوابمو داد سلام علیکم.*

*گفتم : آسید حسین چی شده تا این موقع حجره موندی؟*

*بهم گفت: این چیزارو ول کن، روضه نداری امسال؟!*

*اشک تو چشام جمع شد و گفتم آسید حسین تو که وضع مارو میدونی تو کربلا ورشکست شدم یکی نیست حتی یه پول سیاهی برای روضه ی امام حسین بهم بده آسید حسین یه نگاهی بهم بهم انداخت گفت:*

*چی میخوای؟*

*گفتم: چیو چی میخوام؟*

*گفت:برای روضت چی لازمته؟*

*گفتم:برنج میخوام،شکر میخوام، چایی میخوام، گوشت میخوام، هیزم میخوام، سیب زمینی میخوام، پیازمیخوام.فلان و *فلان و فلان میخوام …*

*بهم گفت: بیا بردار برو  گفتم: چیو بردارم برم؟ گفت:*

*همینایی که الان گفتی هرچه قدر میخوای ببر،*

*نگاه کردم تو دکانش دیدم پر از همه چیزاییه که میخوام…*

*گفتم: من پول ندارم آسید حسین*

*گفت: کی پول خواست از تو؟*

*سرم داد کشید مث همون روزای استادو شاگردی: بیا هرچی میخوای بار گاری کن بردار بروهمه چیو بار گاری زدیم تموم شد*

*گفتم: آ سید حسین، ممنونتم کمکم کردی نذاشتی آبروم بره…ولی من این همه بارو چطوری ببرم؟*

*اومد جلو تکیه داد به زنجیر آویزونه دم حجرش*

*روشو کرد طرف حرم حسین صدا* *زد:عباس،اکبر،قاسم،عون،جعفر بیاین این بارارو ببرید*

*تو دلم گفتم: نگاه آسید حسین چقدر شاگرد گرفته، من یکی بودم شاگردشا…*

*تا این موقعم بیدارن شاگرداش…*

*خواستم برم خونه بهم گفت وایسا کارت دارم رفت از ته حجرش یه چیزی بیاره*

*وقتی اومد دیدم دوتا شمع دونی خوشگل سبز رنگ گذاشت به دستم گفت اینم هدیه ی مادرم فاطمه، برو یه گوشه از روضتو روشن کن. نفهمیدم منظورش از مادرش فاطمه چیه؟*

? ? ? ? ? ? 

*اینقدر خوشحال بودم که گفتم حالا که که کارمون درست شد برم حرم آقا از آقا معذرت خواهی کنم…*

*بگیم آقا غلط کردیم نفهمیدیم. ببخشید، اما این دوتا شمعدونی تو دستام بود اذیتم* *میکرد.گفتم: میرم* *اینارو میدم به خانمم و بهشم میگم کارمون جورشده و برمیگردم حرم.*

*رسیدم سرکوچه دیدم گاری با بار جلو در گذاشته و زنم داره دورش میگرده و بال بال میزنه*

*رسیدم دم در خونه زنم بهم گفت: کجا ریش گرو گذاشتی؟*

*کجا نسیه آوردی؟*

*بهش گفتم: زن کارمون راه افتاده و درست* *شده،این شمعدونی هارو بگیر من برم از آقا معذرت خواهی کنم بعد که اومدم تعریف میکنم برات.*

*زنم گفت حالا از کی گرفتی اینارو؟*

*گفتم: از آسیدحسین.اون ایناروبهم داد.*

*زنم دادزد سرم که: مرد! ورشکست که شدی دیونه شدی؟*

*گفتم:چرا؟*

*گفت:آسیدحسین20ساله مرده*

*گفتم: زن به عباس قسم من الان بین الحرمین درحجره ی آ سید حسین بودم*

*باورش نشد. گفت صبر کن خودم بیام ببینم چی شده.؟*

*رفتیم بین الحرمین، تا به حجره ی آسید حسین رسیدیم دیدم در حجره ی آسید حسین خاک گرفته،عنکبوتا تار* *بستن.یه وقت یادم افتاد خودم آسید حسینو غسل دادم، خودم کفنش کردم، خودم خاکش کردم.*

*به زنم گفتم تو برو خونه*

*خودم اومدم تو حرم حسین چسبیدم به ضریح و گفتم آقا غلط کردم*

*برات کربلاتونو از دست حضرت عباس بگیرید

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[چهارشنبه 1401-05-26] [ 09:30:00 ق.ظ ]