در سال 337 هجری قرار بر این بود که حکومت قرامطه که بر عربستان مسلط بود، سنگ حجرالاسود را در سرجای اصلی خود نصب کنند. ابن قولویه در مطالعاتش دریافته بود که «حجرالاسود را می ربایند و بار دیگر امام آن عصر، آن را در جای خود نصب می کند». به همین خاطر می خواست به سفر عمره برود و امام زمان (عج) را در موقع نصب سنگ حجرالاسود ببیند.
در همان سال ایشان عازم بغداد شد و در انجا به شدت بیمار گردید. به همین خاطر شخصی را به نام ابن هشام نائب گرفت و از طرف خود به حج فرستاد و نامه ای را به او داد و گفت: مهم تر از حج، پاسخ این نامه است که باید از کسی که سنگ حجرالاسود را نصب می کند بگیری و بیاوری. ایشان در نامه دو سؤال پرسیده بود: آیا من از این بیماری شفا می یابم و دیگر اینکه سر رسید عمرم چه زمانی است؟
ابن هشام بعد از برگشت از سفر حج تعریف کرد که من به خدام حرم مقداری پول داده بودم که اجازه دهند من نزدیک حجرالاسود باشم و مرا از فشار جمعیت محافظت نمایند.
موقع نصب حجر الاسود هر کس اقدام به نصب سنگ می کرد، سنگ در جای خود قرار نمی گرفت تا اینکه جوانی زیبا و گندم گون آن را برداشت و در جایش قرار داد و سپس از مسجد الحرام خارج شد و من هم به دنبالش روان شدم. وقتی به جایی رسیدیم که جز من کسی او را نمی دید، ایستاد و نامه را خواست. بدون اینکه به آن نگاه کند گفت: بگو از این بیماری وحشت مدار که بعد از سی سال دیگر خواهی مُرد! در این وقت گریه ام گرفت و چندان گریستم که قدرت هر گونه حرکتی از من سلب شد. در همین حال مرا گذاشت و رفت.
[سه شنبه 1402-07-04] [ 09:01:00 ق.ظ ]