خاطره ای ناشنیده از ملا آقا جان و حاج حاج آقا
مرحوم حاج حاج آقا از اولیاء الهی بود، ایشان می گفت من از ابهر که به قصد حرم حضرت رضا (سلام الله علیه) حرکت کردم حوائجم را در نظر گرفتم و بلکه آن ها را یادداشت کردم تا این که به مشهد رسیدم.به حرم که رسیدم و مقابل ضریح حضرت قرار گرفتم، دیدم حضرت رضا (علیه السلام) بالای ضریح نشسته است. تا حضرت را دیدم تمام حوائجم یادم رفت، چیزی به یادم نیامد، هر چه فشار به خودم آوردم چیزی در ذهنم نیامد، آخر سر عرض کردم، آقا آن دسته گل کنار دستتان را به من بدهید،حضرت هم مرحمت کردند.مردم اطراف ضریح دیدند که دسته گل به من داده شد. لذا به طرف من هجوم آوردند، من هم آن را لای قبا مخفی کردم و پیش حاج ملا آقا جان آمدم.
سپس آیت الله ابطحی نقل می کنند:
ما در خدمت ملا آقا جان در مسافرخانه نشسته بودیم که حاج حاج آقا وارد شد. مرحوم حاج ملا آقا جان هم به ایشان گفت:اول آن دسته گلی که از مولایم گرفتی به من بده تا بو کنم، بعد قضیه را برای این ها تعریف کن. (1)
(1) مجله خورشید مکه، شماره 21 ، صفحه 26
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمودند:
چهار چیزند که خداوند که خداوند آن ها را جز به دوست خود نمی بخشد.
1- خاموشی و آن نخستین مرحله عبادت است.
2- توکل بر خداوند
3- تواضع
4- زهد در دنیا (2)
(2) المحجه البیظاء ، جلد 6 ، صفحه 22
[یکشنبه 1403-05-21] [ 12:15:00 ب.ظ ]