💠 جناب مؤمنی یكی از شاگردان جناب شیخ رجبعلی خیاط می‌گفت: 

🔴 من دستم زخم شده ‌بود، خدمت جناب شیخ رفته بودم

شیخ گفت: مؤمنی دستت چه شده؟ 

گفتم: با آهن بریده

گفت: می‌دانی چرا اینطور شده؟

 برای اینكه دختر كوچولویت را دعوا كردی و توی اتاق انداختی و به مادرش گفتی: تا من نگفتم بیرون نیاید؟ 

آقای مؤمنی می‌گفت: من با تعجب به جناب شیخ گفتم، من او را نزدم! 

جناب شیخ گفت: اگر زده بودی كه بدتر می‌شد! 

بعد اضافه كرد: حالا میروی یك چادر كوچولو با اسباب بازی برایش می‌خری تا او دست‌های كوچكش را بالا كند و بگوید: 

ای خدا! من از سر تقصیرات پدرم گذشتم!

من هر وقت به یاد این موضوع می‌افتم و یا آن را برای كسی تعریف می‌كنم،

 بعض گلویم را می‌گیرد و خطاب به پدرم می‌گویم بابا كجا بودی كه طفل سه ساله امام حسین (ع) را در كربلا سیلی زدند؟

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1402-04-30] [ 08:36:00 ب.ظ ]