یامهدی
 
  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

   


مرداد 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    





جستجو





  حکایت زیبا   ...

رشاد القلوب: حكايت شده است كه نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله سلام كرد و از خوش‏حالىِ ديدن ايشان، چهره‏ اش گشاده گشت و لبخند زد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله به اوفرمود:” اى جوان! مرا دوست دارى؟

گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، آرى! فرمود:” همچون چشمانت؟". 

گفت: بيشتر. 

فرمود:” همچون پدرت؟". 

گفت: بيشتر. 

فرمود:” همچون مادرت؟". 

گفت: بيشتر. 

فرمود:” همچون خودت؟". 

گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، بيشتر. 

فرمود:” همچون پروردگارت؟". 

گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پيامبر خدا! كه اين مقام، نه براى توست و نه ديگرى. در حقيقت، تو را براى دوستىِ خدا، دوست مى‏ دارم. 

در اين هنگام، پيامبر صلى اللّه عليه و آله به همراهان خود روى كرد و فرمود: 

” اين گونه باشيد. خدا را به سبب احسان و نيكى ‏اش به شما، دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد". 

 

منبع: حكمت نامه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم،محمدى رى شهرى و همكاران‏، دارالحدیث، قم: 1386، صص 319-320

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[جمعه 1401-05-28] [ 07:22:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  سلام آقای من   ...

? #سلام_آقای_من?

??طعنه ازدشمنت ای دوست شنیدن تاکی

??به بـدن پیـرهـن صبــر دریـدن تـا کی

??پیـش رو بودن و روی تو ندیـدن تا کی

??بار هجـران تـو بر دوش کشیـدن تا کی

 ❤️ اَلَّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِڪـَ الفَرَج ❤️

?تعجیل درفرج #پنج صلوات?

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 12:02:00 ق.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  چن وقت پیش از آقا پرسیدم   ...

چند وقت پیش از آقا (آیت‌الله‌العظمی بهجت) پرسیدم:

 چطور می‌شود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

را درک کرد؟»

گفتند: «زیاد قرآن بخوانید و به قرآن

زیاد نگاه کنید.»

از وقتی این حرف را زدند، قرآن خواندن 

روزانه‌ام ترک نشده بود؛ اما امروز خیلی دلم گرفت.

با خودم گفتم: «توی این مدت، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) داشته باشم؟

بعد از جلسه، بدون اینکه حرفی بزنم،

آقا برگشتند به من گفتند: 

«چشم آدم باید مواظب باشه. 

اگر کسی میخواد آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ببینه، 

باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه 

?سرم را انداختم پایین

حساب و کتاب چشم‌هایم خیلی 

وقت بود از دستم در رفته بود.

مراقب دیدنی هامون باشیم ….

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



[پنجشنبه 1401-05-27] [ 11:54:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  به فکر دیگران باشیم   ...

?? به فکر دیگران باشیم تا مورد توجه امام عصر علیه السلام قرار بگیریم

? شیخ زین العابدین مازندرانى از شاگردان صاحب جواهر و شیخ انصارى ساکن کربلا بوده است در مورد سخاوت و انفاق او نوشته اند: تا مى توانست قرض مى کرد و به محتاجان کمک می کرد .

? روزى بینوائى به در خانه او رفت و از او چیزى خواست. شیخ چون پولى در بساط نداشت، بادیه مسى (کاسۀ بزرگ ) منزل را برداشت و به او داد و گفت: این را ببر و بفروش!

? دو سه روز بعد که اهل منزل متوجه شدند که بادیه(کاسه) نیست فریاد کردند که: بادیه را دزد برده است. صداى آنان در کتابخانه به گوش شیخ رسید؛ فریاد برآورد که: دزد را متهم نکنید، بادیه را من برده ام.

? در یکى از سفرها که شیخ به سامرا مى رود، در آنجا سخت بیمار مى شود. میرزاى شیرازى از او عیادت مى کند و او را دلدارى مى دهد. شیخ مى گوید: من هیچگونه نگرانى از موت ندارم ولیکن نگرانى من از این است که بنا به عقیده ما امامیه وقتى که مى میریم روح ما را به امام عصر علیه السلام عرضه مى کنند. اگر امام سئوال بفرمایند: زین العابدین ما به تو بیش از این اعتبار و آبرو داده بودیم که بتوانى قرض کنى و به فقرا بدهى، چرا نکردى؟ من چه جوابى به آن حضرت مى توانم بدهم؟!

?  بی توجهی به نیازمندان، یکی از شاخص هایی است که موجب نارضایتی امام عصر  از ما میشود. در این شرایط اقتصادی قطعا افرادی هستند که باید بیشتر به آنها رسیدگی کنیم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 11:52:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...


  ببین نام اباالفضل چطور زندانی رانجات میدهد بسیار زیباست حتما بخوانید   ...

مسئول مشاوره به زندانیان محکوم ‌به اعدام در #زندان_رجایی_شهر  خاطره جالبی دارد:

?حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در یک کبابی مشغول کار می‌شود، ‌شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند. درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد. او متواری می‌شود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود.

?حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به‌ قول‌ معروف پوست‌ انداخته و اصلاح‌ شده بود. آن‌قدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها قلبا دوستش داشتند.

?پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری‌ بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمه‌چینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرف‌نظر کنند. همسر مقتول گفت: 

” من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام" 

و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچک‌ترین برادرمان واگذار شده است. به‌هرحال برادر کوچک‌تر هم زیر بار نرفت و گفت :

“اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم.”

?به‌هرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا به‌شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛. او هم آرام رو به من کرد و گفت:

“درخواستی ندارم.”

?وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. 

جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرف‌نظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند.

 به‌هرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همه‌چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت:

 "من یک خواسته دارم" 

من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه‌ دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید.

? شاگرد قاتل، گفت: 

“۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقی‌مانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. 

می‌خواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. 

من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم. 

امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم.”

? حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یک‌دفعه دیدم پسر کوچک مقتول  منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت:

 #من_با_ابوالفضل (ع) درنمی‌افتم؛ 

من قصاص نمی‌کنم. 

برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچ‌کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.

? وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟

 پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد.

 مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم.

 خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند ببینید نام #ابولفضل ع با دلها چکار میکنه .

دوستان 

اگه دلتون شکست اشکی از چشمتون جاری شد اموات خودتون وبعد اموات من حقیر هم دعا بفرمایید…

جان کلام:پروردگارا در برق چشمانمان بصیرت علوی،در دلهایمان حب آل محمد(ص) و در زبانمان کلام حق جاری فرما…

والسلام..

التماس دعا

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت



 [ 02:10:00 ب.ظ ]





فرم در حال بارگذاری ...



  خانه آخرین مطالب لینک دوستان تماس با ما  

 
 
 
 
مداحی های محرم